نقد فیلم هفت و نیم | نوشتهی محمدحسین گودرزی، عضو حلقهی منتقدان آرتتاکس، برای فیلم «هفت و نیم» به کارگردانی نوید محمودی و با بازی ندا جبرئیلی، هستی مهدوی، آناهیتا افشار، فرشته حسینی، شیدا خلیق و …
زن قربانی نگاه مردانه، فیلم قربانی کلیشه
سینمای برادران محمودی از همان ابتدا با روایت قصهی دختر و پسری که مطابق عادت مخفیشان، در کانتینری باهم قرار میگذاشتند، توجه همه را بهخود جلب کرد. وقتی درپایان فیلم چندمترمکعب عشق، مرونا و صابر، زیر فشار پرس کانتینر ماندند، میشد برای سینمای ایران، حضور دو عضو جدی و جدید را متصور شد. حالا هفتسال از درخشش چندمترمکعب عشق در جشنوارهی فجر میگذرد. برادران محمودی، دراینمدت، راه خودشان را رفتند. کمتر تحتتأثیر جریان غالب سینمای ایران فیلم ساختند. دراینسالها، سینمای محمودیها از ناگفتهها گفت و تفاوت فضای فیلمهایشان، باعث شد که هیچوقت سینمای این دوبرادر، در این هفتسال دلسردکننده نشود. هرچند موفقیت چندمترمکعب عشق و روایت روان آن هم در سینمای برادران محمودی، دیگر تکرار نشد.
از آنجا که سوژهی فیلم هفتونیم هم ناگفتههای بسیاری دارد، میتوان آن را درادامهی سلیقهی فیلمسازی برداران محمودی قرار داد؛ اما اینبار ماجرا بهکلی متفاوت است. انتخاب سینمای اپیزودیک برای روایت قصهی زندگی چند دختر که درآستانهی ازدواج قرار دارند، قدم جدیدی در سینمای نوید و جمشید محمودی بهحساب میآید.
در کنار مطالعهی نقد فیلم هفت و نیم ببینید:
رونمایی از تیزر فیلم «هفت و نیم» با بازی هستی مهدوی و آناهیتا افشار
هفتونیم با اپیزود شبانه (ندا جبرئیلی) آغاز میشود. روایت فیلم، راه رمان زنمحور و خواندهشدهی نسیم مرعشی (پاییز فصل آخر سال است) را که شبانه نام یکی از شخصیتهای آن رمان هم هست، پیش نمیگیرد. در پاییز فصل آخر سال است، بخشهای مختلف داستان، یک دورهی زمانی مشخص را روایت میکنند؛ هربار از یکمنظر و از دریچهی نگاه یک شخصیت. فیلم هفتونیم اپیزودهای کاملاً مستقلی را روایت میکند که هرکدام، زندگی شخصیتهایی مستقلازهم را نشان میدهد و شخصیتهای اپیزودهای مختلف، برخلاف رمان مرعشی، اصلاً یکدیگر را نمیشناسند. درواقع مهمترین انتخاب برای یک فیلمساز که بهسمت سینمای اپیزودیک رفته، همین است که میان اپیزودهای مختلفش، میخواهد چه نوع ارتباطی برقرار کند. هفتونیم از نظر زمانی، همهی کاراکترها را در یک موقعیت مشابه قرار میدهد؛ اما مهمترین وجهاشتراک شخصیتها، زمان یکسان باقیمانده تا شب مراسم ازدواج آنها نیست. بلکه نوع دردسر و جنس چالش پیشروی شخصیتهای اپیزودهای فیلم، همان نخ تسبیح میان اپیزودهاست که همهی آنها را بههم وصل میکند. درادامه، به توجه بیشازحد فیلمساز به خود نخ تسبیح و خودنمایی نخ تسبیح بهجای درخشش دانههای آن اشاره میکنم.
در فیلم اپیزودیک نُه زندگی (۲۰۰۵، رودریگو مارکز)، مسئلهی غالباً زنانهی مشترک میان اپیزودهای مختلف، بهوجودآورندهی شاکلهی اصلی فیلم است. با اینکه کلیت واحدی در فیلم نه زندگی وجود دارد؛ اما رودریگو مارکز (فرزند گابریل گارسیا مارکز) بهسراغ نمایش فضاهای کاملاً مختلف در اپیزودهای فیلمش میرود. نمیخواهم از نه زندگی بهعنوان یک فیلم اپیزودیک کاملاً موفق یاد کنم. مراد از این اشاره، این است که در نه زندگی، که رخنمایی یک عدد در عنوان فیلم، شباهتی هم به این ماجرا در فیلم موردبحث دارد، مخاطب از نگاه حاکم براثر آگاه میشود؛ بیآنکه فیلم را بهورطهی تکرار دچار ببیند. مسئلهی بکارت در فیلم هفتونیم و معضلی که همهی شخصیتهای محوری فیلم با آن روبهرو هستند، درتمامی اپیزودها، با غلظت و اصراری از سمت فیلمساز نمایش داده میشوند، که وجه داستانی اثر، بعد از گذر اپیزودهای ابتدایی، بهکلی ازبین میرود. بهعبارتدیگر بعد از اپیزود اول و دوم، اتفاقی که مخاطب را به داستان گره بزند، یا جایی یقهی مخاطب را بگیرد و او را نسبت به چیستی و چگونگی روایت، حساس کند، وجود ندارد. بعد از دو اپیزود، اصرار و تصمیم فیلمساز کاملاً مشخص است. از اپیزود سوم بهبعد، دختری را که در ابتدای هر اپیزود میبینی، متوجه معضلش هستی و از آنجا که فیلمساز را در پایانبندی اپیزودهای قبل، قائل به «هراپیزود، یک شروع و یک پایان» ندیدهای، عملاً نکتهی همراهکنندهای برایت باقی نمیماند. درواقع، دست روایت اپیزودیک هفتونیم خیلی زود رو میشود.
در کنار مطالعهی نقد فیلم هفت و نیم ببینید:
بازیگران «هفتونیم» از دغدغهی پشت این فیلم میگویند
نمایش برشی (دقایقی) از تردید یا ترس یک دختر، برای آنکه در ذهن مخاطب ماندگار شود، یا باید تو را درگیر بازی حدسوگمان دربارهی پایان اپیزود کند، یا از یک ضربهی حسی یا رویکرد فرمی خاصی بهره ببرد. در اپیزود دوم فیلم نه زندگی، با بازی رابین رایت و جیسون ایساکس، زنی با شکم برآمده در فروشگاه درحالخرید است. به مردی برمیخورد که کمکم برای ما مهم میشود. فیلمساز، داستان عاشقانه و شکستخوردهی آنها را که به سالها قبل مربوط میشود، رو میکند. راهروهای پیچدرپیچ فروشگاه، به محل خاطرهبازی و تجلی همزمان لبخند و بغض تبدیل میشود. مرد از ابدیبودن این عشق میگوید و از فروشگاه میرود. پایان این اپیزود، با سرگردانی زن و فروشگاه خالی از جمعیت برگزار میشود. این یک اپیزود و برشی از زندگی دیمین و دیانا در فیلم نه زندگی است که پلان-سکانسبودن آن درحالیکه دوربین میان تمامی راهروها و قفسهها سرک میکشد، مدتها بعد بر تقویت نوعی فیلمسازی در شهرام مکری، اثر میگذارد. میخواهم بگویم پیداکردن چندنام دخترانه و شماری سوءظن غیرمنصفانه به آنها از سمت اطرافیانشان، اگر از دیالکتیک حسی شخصیتها یا رویکردهای فرمی و روایی جدیدی برخوردار نباشد، فیلم را به شعارزدگی نزدیک میکند و از ماندگاریِ دیمین و دیانا در ذهن نگارنده، دور نگه میدارد.
از منظری که دربالا فیلم هفتونیم موردتوجه قرارگرفت، اپیزود «ناهید» نسبت به اپیزودهای دیگر فیلم، موقعیت بهتری دارد. بعد از عبور ناهید (آناهیتا افشار) از پسکوچهها و گذر از یک درِ نیمهباز، سالار (علیرضا کمالینژاد) با لباس، ابزار و محل زندگیاش، شخصیت کاملی بهنظر میرسد. بازی کلامیِ سالار با بازی دقیق کمالینژاد همراه شده و ناهید، بهمرور در موقعیت ضعف بیشتری فرومیرود تا اینکه اپیزود با ضربهی نهاییاش، ناهید را به کسی که همهچیز را یکجا از دست داده، تبدیل میکند.
اپیزودهای فیلم هفتونیم، زنها را قربانی نگاه مردانه میدانند. گاهی این نگاه از سمت یک مرد زیادهخواه است و گاهی، خود زنها هستند که با این نگاه عجیب مردانه، بههم ضربه میزنند. در اپیزودهایی که مادرها، برای مراجعه به دکتر اصرار میکنند، فیلم از این تنوع پرداخت، بهره میبرد. اگر فیلم از جنبههای مختلف دیگری هم از پرداختهای متنوع برخوردار بود، میتوانست یکدستی خستهکنندهی کنونیاش را تعدیل ببخشد. مثلاً در انتخاب سوژهها از سنین و طبقههای اجتماعی مختلف، تنها به اپیزود پایانی بسنده نمیکرد یا میان دیالوگهای یک اپیزود با تصویرهای اپیزود دیگر، تفاوتی همراهکننده قائل میشد. بگذارید با جسارت و قطعیت بیشتری بنویسم. تصور میکنم وقتی در اپیزودهای ابتدایی، از سقط غیرقانونی جنین میشنویم، باید در اپیزود «فرشته» وقتی با دکتر زنان (رؤیا جاویدنیا) مواجه میشویم، چیزی متفاوت از گفتههای قبلی ببینیم. در این اپیزود، همهچیز مشابه دیالوگهای قبلی است. هیچ چیز هولناکتر یا دلسوزانهتر نیست. وقتی سروصدای کسی بیرون از قاب میآید، بهتجربهی تماشای آثار تلویزیونی، میدانیم که صدای شوهرِ دختر (حسین مهری) است و قرار است جروبحثی مقطعی بهوجود بیاید. نمیدانم دراینباره، پرتوقع مینویسم یا نه، اما آیا بهنظر نمیرسد وقتی ریزتادرشت یک اپیزود مشخص است، فیلم دارد تنها مثالی به مثالهای قبلی و بعدیاش اضافه میکند؟ اینچنین میشود همان نتیجهی بیرحمانهی همیشگی را گرفت: اگر اپیزودی از داستان حذف شود یا به آن اضافه شود، از عدد هفتونیم کم میشود اما، کلیت قصه، با حالت کنونی تفاوتی پیدا نمیکند.
در کنار مطالعهی نقد فیلم هفت و نیم بخوانید:
نقد فیلم جهان با من برقص نوشتهی محمدحسین گودرزی
در دو اپیزود فیلم، باورپذیری صحنه بهدلیل ازدسترفتن راکورد حساسیت آدمهای صحنه به صدا و تنش، خدشهدار شده است. در اپیزود «نیلوفر»، بهاشتباه روی توانایی بالای علیرضا استادی در شلوغکردن صحنه زیادی حساب شده است. با اینکه پدر نیلوفر، بارها بر اهمیت موضوع و امکان بیآبروییاش صحبت میکند و به نیلوفر میگوید که او را بیآبرو کرده، اما فیلم بیتوجه به حساسیت اطرافیان در شنیدن صدای جدل نیلوفر و پدرش، ماجرا را پیش میبرد. آدمهایی که در گاوداری از کنار نیلوفر و پدرش عبور میکنند، بهمراتب نسبت به دوربین محمودی در آن صحنه، به درگیری نزدیکتر هستند؛ اما بههیچ صدایی حساس نمیشوند. تنها یکبار درابتدای صحنه، کسی از طرف دیگر گاوداری، متوجه این مسئله میشود. اینکه چرا خود پدر، بیشتر از نیلوفر فریاد میزند و علیرغم نبود کنترل نزدیکی بر کار او، حاضر نیست کمی در محل کارش جابهجا شود، موقعیت را از دایرهی باورپذیری خارج کرده است. نوع دیگر این اتفاق در اپیزود «راحیل» بهچشم میآید. در این اپیزود، علیرغم ادعای فیلمنامه، هیچ اثر باورپذیری از بیمارستان نیست. دوستان دختری که قصد خودکشی داشته، طوری خارج از هرگونه کنترل در بازیگری، دیالوگها را ادا میکنند و در نماهای بستهی فیلم، نسبتی با بیمارستان و اورژانس برقرار نمیکنند، که اگر مهسا همتی در نقش پزشک اورژانس مردد و مشکوک، با سری روبهپایین و گاه گوشهنگاهی مبهم به شلوغکاریهای صحنه، حضور نداشت، میشد بیمارستان را با هرجای دیگری اشتباه گرفت.
نوشتهی محمدحسین گودرزی
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران