ترجمهی اختصاصی از آرتتاکس: نقد فیلم Beanpole از نگاه پیتر بردشاو، منتقد گاردین به کارگردانی کانتمیر بالاگوف و بازی ویکتوریا میروشنیچنکو و واسیلیسا پرلیجینا
نقد فیلم Beanpole | ترس از سایهی بلند جنگ
ملتی در شوک، کشوری در شوک، فیلمی در شوک و در نهایت تماشاچیانی در شوک. اینها حالتهایی ذهنی است که هنگام تماشای این فیلم خشن و فوقالعادهی کانتِمیر بالاگوف، کارگردان و نویسندهی ۲۷ ساله، تجربه خواهید کرد. او با روایت داستان فیلم خود در لنینگراد درست پس از پایان جنگ جهانی دوم که از «جنگ چهرهی زنانه ندارد»، تاریخ شفاهی تجربههای زمان جنگ زنان شوروی اثر سوتلانا آلکسیویچ که در ۱۹۸۵ نوشته شد، به دنیای معنوی اختلال استرسی پس از آسیب روانی دست مییابد. فیلم او به وضوح تحت تاثیر الکساندر سوکوروف (که بالاگوف شاگرد او بود) و الکسی ژرمن است ولی بالاگوف استعدادی به شدت منحصر به فرد و به طرز شگفتآوری ماهر است.
در شهر ویرانه، غمزده و کرخت لنینگراد در پاییز ۱۹۴۵، دو زن جوان حس دوستی و رفاقتی را به صرف با هم زنده ماندن و گریختن محض از مرگ – یا حداقل تصور این که از مرگ گریختهاند – مییابند. اییا (ویکتوریا میروشنیچنکو) زنی قدبلند و ظریف است که به عنوان یک پرستار در یک بیمارستان نظامی خدمت میکند. قد او و بدقوارگی زرافهوارش برای او لقب «دیلدا» یا «دیلاق» را به همراه داشته است.
در کنار نقد فیلم Beanpole ببینید:
فیلم Beanpole به روایت علی حجوانی نماینده آرتتاکس در تیف ۲۰۱۹
ماشا (واسیلیسا پرلیجینا) بهترین دوست اوست و او نیز در کنار اییا برای خورد کاری در بیمارستان دست و پا میکند. او توسط سرپرست مضطرب پزشکان که دغدغهای پدرانه نسبت به اییا دارد استخدام شده و این کار را به این دلیل انجام داد تا بتواند برای پسر شش سالهاش پاشکا (تیموفی گلازکوف) جیرهی غذایی بیشتری به دست آورد. اما چیزی که او نمیداند این است که پاشکا کوچولو فرزند اییا نیست بلکه فرزند ماشاست. این دو زن مخاطرات زیادی را در جنگ تجربه کردند اما وقتی اییا به دلیل ضربه مغزی شدن که هنوز باعث بیهوشیهای فلجکننده در او میشود به خانه بازگردانده شد پذیرفت که از کودکی که ماشا در خط مقدم به دنیا آورد مراقبت کند. اییا با مراقبت از بیماران بارقههای امید و انسانیت را مییابد و به همان اندازه با سرباز معلول کامل استپان (کنستانتین بالاکیرِف) معاشرت میکند. ماشا متوجه میشود که ساشای (ایگور شیروکوف) جوان او را ستایش میکند. ولی حادثهای هولناک تمامی شادیای را که این دو نفر یافتهاند نابود میکند یا به عبارتی دیگر باعث تمرکز بر روی وحشتی میشود که در زیر پوست همه، در افکار اییا و ماشا، در افکار همهی کسانی که از کابوس جنگ جان سالم به در بردهاند و اکنون از آنان انتظار میرود تا آن را فراموش کنند در جریان بوده. اکنون از اییا انتظار میرود تا در اقدامی نافرجام فداکاری عظیمی انجام دهد تا درد آنان را «تسکین دهد».
این داستان کسانی است که وحشتهای جنگ هنوز برای آنان به پایان نرسیده. کسانی که صلح برای آنان به نحوی یکی دیگر از وحشتهای جنگ است. وقتی بیماران به صورت سرگرمکنندهای سعی میکنند تا با تقلید صدای سگ پاشکا کوچولو را سرگرم کنند و پاشکا این حیوان را نمیشناسد، یکی از بیماران با بیتفاوتی میپرسد که چگونه این پسر میتواند سگی را دیده باشد وقتی که همهی سگها خورده شدهاند. بیمارستان خود نمادی تاریخی از تیمارستان یا بهداری و یا سردخانهای است که روح کشور در آن جا گرفتار است. وقتی یکی از بیماران با پیرزنی که به عیادت او آمده است (و نقشی ترسناک در ادامهی فیلم خواهد داشت) روبهرو میشود عجیب و توهینآمیز رفتار میکند و سپس خون از لباس راحتی او نشت میکند. آنچه رخ داده است این است که بخیههای او پاره شده است که اتفاقی رایج است که به هر حال در این جا اثری نامطلوب دارد. انگار تمامی درد و خشونتی که او و بقیهی افراد تجربه کردهاند به صورتی فراطبیعی به سطح آمده است: بازگشت احساسات سرکوب شده. «دیلاق» فیلمی تاثیرگذار، ناراحتکننده و به شدت احساسی است.
پیتر بردشاو ، منتقد گاردین
مترجم: پوریا مشهدی محمدرضا
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران