قسمت دوم گفت و گو با کلیر فوی دربارهی فیلمهای مهم کارنامهاش | رفتن به کرهی ماه راحتتر از فیلمسازی است
ویدیوهای بیشتر
در آستانه انتشار قسمت نخست ببینید: نخستین تیزر ملکه گدایان | The first Trailer of the The Queen of The Baggers
در چهل سالگی فیلم «گاو خشمگین» ببینید: مرور لحظات خاطرهانگیز یک فیلم کالت
تولد ۵۷سالگی برد پیت: از عروسکپوشی تا امروز | 57th birthday of Brad Pitt
نخستین تریلر منتشرشده از فیلم «سرزمین کوچنشینان» | Nomadland Official Trailer
زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس: بخش دوم گفت و گو با کلیر فوی دربارهی نخستین انسان، دیوانه، نفس بکش، دختری در تار عنکبوت و …
دربارهی «نخستین انسان»
کلیر فوی در سومین فیلم دیمین شزل، نقش همسر نیل آرمسترانگ را بازی کرد. در ابتدای این بخش از گفتوگو از او سوال میشود که آیا فرود روی ماه واقعی بود یا ساختگی؟ او نیز در جواب این سوال و در مورد نقشش در این فیلم میگوید: «دیمین شزل کارش درسته. خیلی سخت بود که اون صحنه رو بسازیم. اصلن امکان نداره ساختگی باشه! نمیتونم بگم چهقدر برای درست کردنش زحمت کشیدن. شکل ماه رو برای اینکه نور تصویر درست به نظر بیاد، با دهانههایی در یک معدن در آتلانتا شبیهسازی کردن. البته اصلن قابل مقایسه نیست، بلکه با آیمکس معرکه به نظر میآد. باید نوری رو ایجاد میکردن که شبیه نور خورشید به نظر میاومد. خیلی قوی بود و دو بار منفجر میشد. باید تمامش رو شب فیلمبرداری میکردن. رفتن به ماه خیلی از این کارها راحتتره!»
“این که واقعن آمریکایی نباشی عذابت میده”
کلیر فوی در مورد بازی در نقش یک زن خانهدار آمریکایی میگوید: «خیلی سخته که به جایی برسی که فکر کنی هیچوقت نمیشه آمریکایی باشی. این که واقعن آمریکایی نباشی عذابت میده. راه میانبری وجود نداره. مثل زمانی نیست که نقش یه کاراکتر انگلیسی دیگه رو بازی میکنم. باید تمام نکات جدید رو دربارهی یه مکان و جغرافیاش یاد بگیری. اینکه مردم چهطوریان و چهجوری ابراز احساسات میکنن. چه ارزشهایی در جامعهشون وجود داره و روی شخصیتشون چه تاثیری داره. نمیخوام دست کمش بگیرم، ولی وقتی در انگلستان کار میکنم. میدونم که شرایط یه انگلیسی چهطوره اما در حالتی به جز این، باید طرز فکرت رو عوض کنی. ریتم کار و ابراز احساساتت رو هم همینطور. موضوع فقط لهجه نیست.»
او در مورد همکاری با دیمین شزل و رایان گاسلینگ میگوید: «دیمین شزل مثل جاافتادهها میمونه. نمیشه گفت که جوونه، یعنی جوون هست، از من هم جوونتره ولی فیلمساز خیلی پختهاییه و همهچی تحت کنترلشه. میدونه چی میخواد و به بازیگرهاش اعتماد کامل داره. رایان واقعن مهربونه. بخشندهترین کسییه که میتونی مقابلش نقش بازی کنی. سر صحنه احساس برابری میکردیم. با توجه به اینکه رایان و دیمین قبلن با هم کار کرده بودن جایگاهشون مشخصه. اولین باری بود که باهاشون کار میکردم، اولش اینطوری بودم: وای! مرسی که من رو برای همکاری پذیرفتید! ولی کاری کردن که همیشه احساس راحتی کنم.»
دربارهی «دیوانه»
کیر فوی دربارهی بازی در جدیدترین ساختهی استیون سودربرگ میگوید: «استیون سودربرگ کار آدم رو راحت میکنه. بهم گفت: نظرت چییه ده روز بیای نیویورک تا یه فیلم بسازیم؟ منم گفتم: آره لطفن! تازه کار «تاج» تموم شده بود. اون بهم نگفت که قراره این فیلم اکران شه! نباید حرفشو باور میکردم! نمیدونستم قراره چه فیلمی باشه. به این نیت قبولش کردم که برای دل خودم باشه. فقط از بازی کردن لذت بردم. بهم میگفت: تا آخر این راهرو بدو! میگفتم: آخ جون! میگفت: کلی دارو مصرف کردی و عوارض جانبیشون بروز پیدا کرده. باز میگفتم: آخ جون!»
او درمورد همکاری با استیون سودربرگ میگوید: «تونستم خیلی آزادانه رفتار کنم. خوب از آب در اومد چون طبق زمان درست فیلمبرداری کردیم. وقتی مخاطب فیلم رو میبینه براش سئوال پیش میآد که چرا این اتفاق افتاد؟ چرا اینجا رفت؟ ولی برای من اینطور نبود و باهاش خوب پیش میرفتم. خیلی به کاراکترم کمک کرد. کار کردن با استیون سودربرگ خیلی عالییه. وقتی کارش رو انجام میده به فکر شهرت نیست. براش مهم نیست که مردم در موردش چه فکری میکنن. اون عاشق فیلمه و همیشه در حال یادگیرییه و دنبال چالشهای جدیده. میخواستم با انجام دادن اینکار، بخشی از این موضوع باشم. حاضرم همین فردا هم دوباره انجامش بدم، عالی بود.»
درباره «نفس بکش»
کلیر فوی: «طی هفت هفته فیلمبرداریش کردیم. از کار کردن با اندرو و اندی خیلی لذت بردم. یه داستان خیلی احساسی بود. تهیهکنندهش فرزند دو نفر، به اسم رابین و دایانا کاوندیش بود. تونستم رابین و دایانا رو از طریق پسرشون و همسرش بشناسم. از همون اول هم با تمام کارهای قبلیم متفاوت بود. تک تک روزها احساسی و زیبا بودن. تجربهی عجیبی بود. اولش فیلمبرداری در حومهی انگلستان بود و بعدش به آفریقا رفتیم. در آفریقا فقط یادمه که فیلمبرداریها همهش موقع طلوع یا غروب بود. حالت دیگهای نداشت. یکی از زیباترین تجربههای کاریم بود. باورنکردنی بود.»
درباره «دختری در تار عنکبوت»
کلیر فوی: «همهی کتابهاش رو خونده بودم. هر سه تا فیلم سوئدی اون رو هم تماشا کردم. فیلمهای دیوید فینچر رو هم دیدم. نمیشه گفت طرفدار حریصی بودم. با این حال همهی کتابهاش رو زیر و رو کرده بودم بنابراین طرفدارش بودم. اون کاراکتری رو خلق کرد که مردم برای مدت طولانی عاشقش بودن. خیلی عالییه.»
همچنین میتوانید نسخهی تصویری جذاب گفت و گو با کلیر فوی را با کیفیت HD و زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس ببینید
شاید دوست داشته باشید
شیر در زمستان | نقد فصل چهارم سریال تاج و تخت/ The Crown
گامبی وزیر سریال سال ۲۰۲۰ | Top five Tv show of 2020
گلشیفته فراهانی و ترلان پروانه در جمع صد زن زیبای سال ۲۰۲۰ | the Most beautiful Women: Golshifteh Farahani 51st, Terlan Parvaneh 88th
سودربرگ قسمت دوم شیوع را میسازد | Steven Soderbergh Working on ‘Philosophical’ Sequel to Contagion
نقد فیلم تنت: انتظارات بزرگ نوشتهی خسرو نقیبی
جیمز گان آغازگر رؤیای کراساور مارول و DC؟ | James Gunn Reveals Dream Marvel and DC Crossover Project
سینماآرت
در چهل سالگی فیلم «گاو خشمگین» ببینید: مرور لحظات خاطرهانگیز یک فیلم کالت

زیرنویس فارسی اختصاصی از آرتتاکس: به مناسبت چهل سالگی فیلم «گاو خشمگین» ساختهی ماندگار مارتین اسکورسیزی با بازی رابرت دنیرو، لحظات ماندگار این فیلم کالت را مرور خواهیم کرد.
در چهل سالگی فیلم «گاو خشمگین» ببینید:
مرور لحظات خاطرهانگیز یک فیلم کالت + حقایقی که شاید ندانید
«گاو خشمگین» یک فیلم اقتباسیست بر اساس کتابی اتوبیوگرافیک. رابرت دنیرو اولینبار سر صحنهی «پدرخوانده ۲» کتاب را خواند. از شیوهی نگارش کتاب خوشش نیامد اما شیفتهی کاراکتر جیک لاموتا شد. همان موقع کتاب را به مارتین اسکورسیزی که سر صحنهی فیلم «آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند» به کارگردانی مشغول بود نشان داد و امید داشت او کارگردانی فیلم را قبول کند. اما اسکورسیزی چندبار از ساخت این فیلم شانه خالی کرد و گفت هیچ ایدهای ندارد که با این قصه چه کند!
اما چه شد که اسکورسیزی ساخت فیلم را قبول کرد؟ مارتی بزرگ در همان سالها یک اوردز اساسی را تجربه کرد. نزدیکان اسکورسیزی تعریف میکنند از تمامی منافذ بدنش خون بیرون میزد و امیدی به زندهماندنش نبود. با این همه به کمک رابرت دنیرو، اسکورسیزی به زندگی برگشت و اعتیاد را ترک کرد. حالا داستان جیک لاموتا برای مارتی رنگوبوی شخصی گرفت. خودش میگوید: «هر بار که فیلم میسازید انگار در رینگ بوکس قرار دارید!»
اما ماجرا به همین سادگیها نبود. کمپانی سازندهی «گاو خشمگین» تمام تخممرغهایش را در سبد «اینک آخرالزمان» فرانسیس فورد کوپولا گذاشته بود. فیلمی که در گیشه شکستی خورد و کمپانی سازنده را دچار بحران کرد. اسکورسیزی دو سال قبل در فستیوال ترابیکا تعریف میکرد ما در میانههای فیلمبرداری بودیم و نمایندگان کمپانی پیش من و دنیرو آمدند. ما با شور و حرارت از پروژه حرف میزدیم و آنها نگران بودند که چرا فیلم سیاهسفید است. در نهایت تمام حرفها آنها از ما خواستند که ادامه بدهیم. بعدن فهمیدم نمایندگان آن روز آمده بودند تا به ما بگویند این پروژه باید کنسل شود. شور و اشتیاق ما باعث شد سکوت کنند. «گاو خشمگین» اینگونه خلق شد.
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران
سینماآرت
بر آستان دروازهی ابدیت: دربارهی بتهوون و سینما در ۲۵۰سالگی او | In Honor of Beethoven’s 250th Birthday

نوشتهی پوریا یوسفی کاخکی، عضو حلقهی منتقدان آرتتاکس، در ادای احترام به لودویگ وان بتهوون (۱۷۷۰ – ۱۸۲۷) در ۲۵۰اُمین سالگرد تولدش
بر آستان دروازهی ابدیت
در ابتدای کوارتر چهارمِ «سرگیجه»ی هیچکاک، “اسکاتیِ” رَکَبخوردهی قصه، فسرده و حیران، تحت رواندرمانی قرار میگیرد. “میج”، رفیق دمساز و خوشقلب او، به عیادتش آمده و برای اسکاتیِ هاج وُ واج و خاموش، راجع به شگردِ روانکاوی بیمارستان توضیح میدهد؛ اسکاتی باید موسیقی موتسارت گوش بدهد. میج، در ادامه شرح میدهد که اینجا برای هر نوع افسردهگی، موسیقی مطلوب و مقتضی تدارک میبینند. موردِ اسکاتی مالیخولیا و ناامیدی شدیدیاست که میج در گفتگوی خصوصیاش با دکترِ اسکاتی باور دارد موتسارت به بهبودش کمکی نخواهد کرد.
با خودم خیال کردهام اگر قرار باشد حرفِ میج را بخوانیم و از موتسارت کاری ساخته نباشد، باز هم میشود کاری کرد. خیال کردم باید عقب موسیقیای گشت که رنج را عمیقن لمس کرده باشد، آن را مزهمزه کرده و بعد به خود گُوارانده باشد، و آخرالامر یک پا تکیهگاه کرده بر خروارِ اندوه، پُشتهی محنت، خیز کرده و به شادمانی، به پیروزی-نهایت پیروزی-، در آن سوی کپههای ملال، سلحشورانه سلام داده باشد. پس فکر کردهام شاید دوای درد او پیش بتهوون باشد. لودویگ وان.
در سری انیمیشنهای تلویزیونی «بادامزمینیها(Peanuts)»، “لوسی”، دلباختهی “شرودر”، به شرودری که شیفته و مفتونِ موسیقیِ بتهوون است -در حالی که مثل همیشه بر پیانوی کوچک شرودرِ در حال تمرین و پیانونوازی لمیده- انتقاد میکند که از بتهوون یک بت ساخته و در علاقهاش به او زیادهروی کردهاست. شرودر، بیاعتنا به او، به نواختن ادامه میدهد. لوسی میپرسد:«خب حالا، نظرت راجع به شوبرت و شومان و باخ و برامس و موتسارت چیه؟». شرودر با لحنی جدی پاسخ میدهد:«معلومه که اونام بزرگن». بزرگ مثل بتهوون. قلهی رفیع موسیقی، آهنگسازِ مجلل، مهیب، سحرآمیز و بیقرار تاریخ هنر که مسِ یأس را در زندگی به دست سوده و به حق آن را در موسیقیش به زرِ ششسَریِ پیروزی و «قهرمانی» مبدّل ساختهاست. پدرش شبها، سیاهمستبهخانهآمدنا، لودویگ وانِ ده، یازده ساله را بیدار کرده و وادار میکند به تمرین موسیقی. لودویگ وان چارهای ندارد جز اینکه موتسارتِ ثانیِ پدر باشد. همین حالاش هم دیر شده و سر پدر بیکلاه مانده که پسرِ مستعدش نتوانسته مثل موتسارت در ششسالهگی بالبداهه فوگ بسازد، در هشتسالهگی سمفونی بنویسد و تا سن او، همین حوالی ۱۱سالهگی، اُپرا خلق کند. او جیبهای پدر دائمالخمرش را از سرمایهی پنهانیای که در دست و تواناییهای اوست بینصیب گذاشته، پس مستحق مجازات است!
به تاریخ ۱۸۰۱. لودویگ وانِ آلمانی که حالا دیگر سر و گردنی بهم رسانده و هشت، نٌه سالی میشود در ویَن -پایتخت امپراتوری مقدس روم، مرکز موسیقی عالم، شهرِ رویاپردازی با سِرِنادهای شباهنگاهیِ خنیاگران در تابستان و خیالبازی با کنسرتهای غولهای اتریشیِ موسیقی در زمستان- ساکن شده، در ابتدای سیسالهگیست و برای خودش خبر بدی دارد: آقای بتهوون، باید تعارف را کنار بگذاری و بدانی گوشهات، گوشهای نازنینت -آنها که باهاشان موسیقی شنیده، کنسرتهای چیرهدستانهی پیانو ات را ترتیب داده و آثار ارکسترالت را رهبری کردهای- دارد دخلشان میآید. لعنت بهشان! دیگر نمیشنوند این گوشها! پس، نومیدانه مینویسد:«دوسال است که تقریبا از هرجمعی حذر کردهام. چطور ممکن است بتوانم بهشان بگویم ناشنوایم!؟ اگر حرفهای جز این داشتم، آسانتر بود اما در حرفهی من، این معلولیت وحشتناک است». تاب نمیآورد. بدجوری دارد دمار از دماغش درمیآورد این زندگی. سالهاسال بعد زمانی که در بستر بیماریست و در آستانهی مرگ، در نامهای اشاره میکند:«حقیقتن قسمت من در زندگی بسیار سخت بودهاست…». با آن گوشهای گران، گوشهایی که صاحبش یک آهنگساز برجستهی آلمانی، یک ویرتوئوزِ پیانو است، او که پیداست سری دیگر دارد و سری میانِ بزرگترینِ سرهای اتریشیها، هایدن و موتسارت، درآورده، دیگر به زحمت میشنود. تصویر تکاندهندهی ناشنوایی بتهوون در سکانسی نفسگیر از فیلم «معشوق جاودانه(Immortal Beloved)» که روایتکنندهی روابط دستنیافته و عشقهای یکسر ناکام بتهوون به زنان است، نمایش داده شدهاست. بتهوون (با اجرای گری اولدمن) ملول و کمشنوا، مدتیست نه اثری ساخته و نه نواخته: همان دورهی بحرانِ آغاز و آگاهی به ناشنوایی. جولیتا گویچاردی، دختر یکی از نجیبزادهگان وینی، او را به کاخشان دعوت میکند تا فورتهپیانوی(نیای پیانوی امروزی) جدیدی که آنها خریداری کردهاند را رویت و با آن خلوت کند. لودویگ وان به کاخ متروک میرسد. پشت فورتهپیانو مینشیند و ناغافل از این که جولیتا و و پدرش، پنهانی او را میپایند، شستیها را محک میزند و چند نغمهی گوشخراش و خامدستانه مینوازد. دختر و پدر ناامید شدهاند، که ناگهان میبینند لودویگ ضلع بالایی قابِ فورتهپیانو را بر شستیها سوار میکند، سر کج کرده و گوشش را بر قاب چوبیِ فورتهپیانو میگذارد و شروع به اجرای قطعهی جاودانهی پویهی(=موومان) اول سونات شمارهی ۱۴، معروف به سونات مهتاب، میکند. همان سوناتِ پیانوای که به جولیتا گویچاردی تقدیم شدهاست. آدم میتواند با هر بار تماشای بتهوونِ کمشنوا، با گوشهای تیزکرده و تکیهداده بر قاب فورتهپیانو و اجرای سونات مهتاب، گریه ساز کند. همچنان که معاصرین بتهوون گفتهاند:«میدانست چگونه هر شنوندهای را از خود بیخود کند. چنانکه بارها هنگام نوازندهگیش چشمی نبود که اشکآلوده نباشد. بسیاری به هقهق میگریستند. این از جادوی خاصی بود که او در بیان موسیقاییاش داشت».
یکسال به همین روال میگذرد. لودویگ وان طاقتش طاق میشود، به روستا میرود و عزلت گزینه میکند. او خلوتش را با طبیعت قسمت میکند. همان کاری که تا همیشه انجامش داد. عزیزداشتِ این رفیق رنج و راحتش در سمفونیِ شمارهی ششش، سمفونی پاستورال(=روستایی) و نیز در نامهها و کاغذهایی که از او باقی مانده («چقدر خوشبخت ام که میتوانم در میان بوتهها و جنگل قدم بردارم. بیگمان آنها طنینی میافکنند که آدمی نشاطِ شنیدنش را میکند. در این دنیا هیچکس به اندازهی من ییلاقات را دوست نمیدارد. هر درخت به اندازهی یک انسان برایم عزیز و دوستداشتنیست.»)، به خوبی پیداست. به روستایی حوالیِ وین میرود. هایلیگِنشات. در نامهای به برادرانش که امروز به «وصیتنامهی هایلیگنشات» شهرت دارد، مینویسد:«میبایست پیش از اینها به زندگیام خاتمه داده باشم. فقط هنرم بود که مانع این کار شد. آه! برایم ناممکن بود دنیا را پیش از به ثمر رساندن تمام آنچه در درونم احساس میکردم، ترک کنم». اما نه! این نامه را نباید برایشان بفرستد! آن دو برادر کوچکتر که از هفدهسالهگیِ لودویگ وان، پس از مرگ مادر بر اثر سل و بیکفایتی پدر بخاطر الکلیسم، سرپرستِ قانونیشان بوده، نمیبایست درهمشکستنِ برادر ارشد را بدانند. آن نامهی سراسر رنج و اندوه، هرگز برای کاسپار و یوهان ارسال نشد. اما پروژهی جاودانهگی، نامیرایی و بخش اساطیری زندگی او از همین نقطه آغازیدن میگیرد. لودویگ وان، بر یأس پیروز میشود، خشم، کجخلقی و احساسش در زندگی را صادقانه و سرگشاده در موسیقیش جاری میکند و شورمندانه بر قاعدههای مستقر موسیقی زمانهاش میشورد. او سمفونی شگفت شمارهی سه را مینویسد. سمفونی اروئیکا(= سفمونی قهرمانی). سمفونیِ پرشور و براندازندهای که طغیانِ شدیداللحنی علیهِ بحران، تنش و اندوههای شخصی و البته اجتماعیایست که لودویگ وان، قهرمانانه و با استمداد از هنر و موسیقی، شکستشان داده یا تلاش میکند شکستشان بدهد. قطعهای قریب به پنجاه دقیقهای که اجرای آن به نقطهی عطف تمام تاریخ موسیقی تبدیل شد. آنچنان که به گواهیِ فیلم تلویزیونیِ«اروئیکا»(محصول BBC)، یوزف هایدن، آهنگساز بزرگ اتریشی و خالق نخستین سمفونی تاریخ موسیقی -که از اصلیترین دلایل مهاجرت لودویگ وانِ بیست و دو ساله برای تحصیلِ موسیقی در وین بود- سمفونی شمارهی سهی بتهوون را «کاملا نوین» میخواند و در ادامه میگوید:«از هماکنون تا همیشه، همهچیز در موسیقی متحول شد». عنوان ضمنی سمفونی سه، ابتدا «بناپارت» بود. لودویگ وان، مردی که خود نمونهایست یکّه از عصیان، استقلال، انقلاب، صلابت، پایمردی و قهرمانی، در قرن هجدهم اروپا، در بازهای میزیست که آشوبهای شدید سیاسی-اجتماعی قوت گرفته بودند. دورهای که به شکلی مرکزیت قدرت برای نخستین بار در تاریخ غرب، از کلیسا و دربار به طبقهی متوسط تفویض شده بود. دورهی روشنگری، خردگرایی، آزادیخواهی و انقلابهای بزرگ مدنی. بتهوون، سمفونی شمارهی سه را به یکی از شمایلهای انقلابیِ زمانهاش، ناپلئون بناپارت، تقدیم میکند. اما پس از اینکه بهناگاه بناپارت خود بر تختِ حاکمیت تکیه میزند و خودش را امپراتور میخواند، نقل است (به وام از روایتِ راجر کیمییِن، موسیقیشناس فرانسوی-آمریکایی)، که بتهوون بسیار خشمگین میشود، فریاد میزند:«همهشان سر و ته یک کرباس اند! حالا نوبت اوست که تمام حقوق انسانی را لگدمال و فقط جاهطلبیش را ارضاء کند و خود را بالاتر از بقیه ببیند و بر دیگران ظلم روا دارد.» و نام بناپارت را از پیشانیِ نتنوشتِ سمفونیاش با عصبانیت خط میزند و مینویسد: «سمفونی قهرمانی، در گرامیداشت خاطرهی یک بزرگمرد». روحیهی قهرمانی و میل او به نامیرایی («میخواهم گریبان تقدیر را بگیرم… بیشک نمیتواند به یکباره مرا به زانو درآورد. وَه که چه خوب است اگر انسان بتواند زندگی را هزارباره از سربگیرد!») توأمان با خشم و توفندهگی در سراسر زندگیِ الهامبخش و آثار زربفتِ او -در کنار بسیاری قطعههای روحبخشِ غنایی، محزون، موقّر و اشکانگیز – قابلردیابیست. خشونت و هیجانی که بیگمان خود علیه خشونت عمل میکند. لئونارد برنستاین، رهبر ارکستر و معلم بزرگ موسیقی، در جایی اشاره میکند:«این پاسخ ما به خشونت در جهان است: موسیقیای پُرتوانتر، زیباتر و عمیقتر از هر زمان دیگری». وقتی به این گفتار فکر میکنم، فورن «پرتقال کوکی»، فیلم گیرای استنلی کوبریک به خاطرم میرسد. “الکس”، شخصیت اصلی، هولیگانِ دلبستهی خشونتِ افراطی و غیراخلاقی، دلنهاده و مجنونِ موسیقی بتهوون، خاصّه سمفونی شمارهی نُه او است. به شکلی که در نیمهی ابتدایی، فیلم غالب آنچه پلشتی یا کراهیت است، با موسیقی بتهوون در زیرمتن نمایش میدهد. در میانهی فیلم میخواهند الکس را با دارویی کشفشده درمان کنند تا برای همیشه دست از آنچه کرده و میکند، بردارد. او را در حین درمان، به یک صندلی در سالن سینما محکم کرده و چشمانش را با گیره باز نگاه میدارند و او را ملزم میکنند به تماشای خشونتهای گونهگون بشر. بخشی از این تصاویر، نمایش افعال جنونآمیز هیتلر و ارتش نازیست که با سمفونی نُه بتهوون همراهی میشود. الکس مستاصل فریاد میزند:«گناه داره!» پزشکها که در انتهای سالن نشستهاند، میپرسند:«چی گناه داره؟». پاسخ الکس یکی از تجربههای شگفتانگیز و ویرانکنندهی سینماست. مخصوصن اگر ذرهای -لااقل- تعلق خاطر به بتهوون داشتهباشی و تمام نیمهی اول فیلم را با این پرسشِ مدام -حتی اگر شده در پسغولهی ناخودآگاهت- سرکردهباشی که:«چرا باید موسیقی بتهوون روی این تصاویر باشد؟». پس الکس، گویی در هیأت تماشاچیهای غضبناکِ نیمهی اول فیلم، به فریاد پاسخ میدهد:«استفادهی اینطوری از موسیقیِ لودویگ وان! اون که کاری به کار کسی نداشته! اون فقط موسیقی نوشته! تمومش کنید! من درمان شدم! من درسمو یادم گرفتم! هرکسی این حقو داره که بدون اینکه آزارش بدن یا بهش چاقو بزنن، زندگی کنه!». آنچه الکس در این چند جمله میگوید، شاید چکیدهی سمفونی شمارهی نُه، بخصوص متنِ کلامِ پویهی چهارمش باشد. الکس در فصل نهایی فیلم، حالا که بخاطر عوارض جانبی داروها و روند درمان، سمفونی شمارهی نُه بتهوون اذیتش میکند، توسط یکی از قربانیانِ خشونتهای بیحدّش در نیمهی اول فیلم، به وسیلهی هیجان، توفندهگی و صلابتِ همان سمفونی شمارهی نُه بتهوون شکنجه میشود. کدام سمفونی؟ سمفونیای که سایهی عزیز در گفتگو با مسعود بهنود، وقتی از زندگی اعلام رضایت میکند، میگوید:«کجا جز زندگی میتوانستم سمفونی نُه بتهوون را بشنوم؟». کدام سمفونی؟ سمفونیای که برنستاین بزرگ، ۵۰ سال پیش، در پردهی سوم مستندی که برای جشن ۲۰۰ سالهگی بتهوون در وین ساخته شده بود، راجع بهش میگوید:«شاید در بتهوون کودکی بود که هرگز بزرگ نشده و هموست که [به رغم ترشخویی وُ زودرنجی وُ دمدمیبودن، و مصائب زندگی] خالق زیبایی، معصومیت و صداقت شد؛ حتی در زمان ژرفترین نومیدیها. و این روحِ معصوم با ما از امید، آینده و جاودانهگی سخن میکند. برای همین هم هست که امروز، در این زمانهی اندوه وُ رنج وُ ناامیدی وُ بیپناهی، بیش از هر زمان دیگری به موسیقی او، مثلا سمفونی نهم، عشق میورزیم و به آن نیازمندیم. موسیقیِ مردی که هیچ پاداش یا جشنی درخور و اندازهی هدیهای که او به ما ارزانی داشته، نمیتواند باشد.» سمفونیای که بدعتها و بدایع آن (مثلا اینکه برای نخستین بار از گروه همسرایان و خطهای آوازی و کلام در فُرم سمفونی استفاده شد، با شعری از فردریش شیندلر) خود حدیثی دیگر است، سزاوار تحلیل توسط متخصصین و موسیقیدانان. سمفونیای که پویهی چهارمش: «چکامهی شادمانی»، در مدحِ صلح، دوستی و برادری انسانهاست. یعنی آخرین پویهی یک اثر سمفونیکِ آفریدهی لودویگ وان بتهوون. بتهوونِ حالا مطلقن ناشنوا. به تاریخ ۱۸۲۴. وینیها پیشتر چو انداختهبودند که دیگر کار موسیقیدان شهیر شهرشان، او که سی و اندی از زندگیش را آنجا گذرانده، تمام است. پس، از پچپچهها اطلاع مییابد و اعلام میکند: کور خواندهاید! هنوز هم هست! و شد سمفونی شمارهی نه و یکی دو سال بعد هم، آخرین کارهای او: «کوارتتهای آخر(The Late Quartets)». همان شش کوارتت عمیق و پراحساس برای سازهای زهی که یکیشان آخرین آرزوی فرانتس شوبرت بود. چطور؟ شوبرت، محتضر، آرزو میکند تنها یک بار دیگر بتواند کوارتت شمارهی ۱۴ (اپوس ۱۳۱) را بشنود. این اتفاق میافتد و پنج روز بعد از اجابت آرزوش، جان میسپارد. همان کوارتتی که فیلم «کوارتت آخر(A Late Quartet)» بهش میپردازد. در همان سکانسِ عنوانبندی فیلم، آقای کریستوفر واکِن در نقشِ “پیترِ” قصه، بعد از اینکه شعری از تی.اس.الیوت راجع به جاودانهگی و شیوهی زمانبندیِ کوارتت شمارهی ۱۴ بتهوون قرائت میکند، توضیح میدهد:«ما امروز با کوارتت شمارهی ۱۴ آغاز میکنیم که گفته شده قطعهی محبوبِ بتهوونه. کوارتتی که هفت پویه داره. در صورتی عرفِ اون زمان، چهار پویه بوده. هفت پویهای که بهم متصل و مربوط اند و موقع اجرا، میون پویهها نباید صبر کنی. نباید استراحت کنی. بتهوون اصرار داشته که تمام قطعه بطور لاینقطع اجرا بشه. شاید با این کارش میخواسته یه بهمپیوستهگی، یه جور اتحاد میون اتفاقات تصادفی توی زندگی رو نشون بده. شایدم این نشونهی ناشنوایی و تنهاییشه بصورتی که حس کرده دیگه آخراشه. پس انگار میخواسته بدون اینکه توقفی در قطعه ایجاد بشه، نشون بده که فرصتی باقی نمونده»… نامیرایی و ابدیت.
لئونارد برنستاین، برای اولین فصل از اولین کتابش («لذت موسیقی») عنوان “چرا بتهوون؟” را گزینه میکند و به فرم دیالوگ میان خودش (ال. بی.) و شخصیتی -شاید خیالی- به نام ال. پی.، در کاوشِ دلایل اهمیت و سترگی بتهوون مینویسد:
–ال. بی. : بتهوون تمام قواعد مستقر را برهم زد و به شیوهی خود آثاری تصنیف کرد که به طرز نفسگیری، در کمال اند. کمال! واژهی درست باید همین باشد. زمانی که داری به قطعهای گوش میکنی که احساس میکنی تنها نتِ ممکن و صحیح همانیست که هست، تو احتمالن داری بتهوون گوش میدهی. ملودیها وُ فوگها وُ ریتمها ارزانیِ “چایکوفسکی”ها، “راوِل”ها و “هیندِمیث”ها. اما این پسر، بتهوون، همهی آنچه که حقیقتن درست و در کمال است، دارد. همهی آن موادِ لاهوتیای که قدرتشان باعث میشوند تو در انتهای قطعه احساس کنی:«پس یه چیزایی هم توی دنیا هستن که واقعا درستن». چیزهای [اسرارآمیزی] در موسیقی بتهوون وجود دارد که دایمن از قانون خودشان پیروی میکنند و همزمان باعث میشوند با خودت فکر کنی که کاملن میشود بهشان اعتماد کرد. چیزی که هیچوقت ناامیدت نمیکند.
–ال. پی. : اینهایی که گفتی، تقریبن توصیف خداوند بود.
–ال. بی. : خب، منظور من هم همین بود.
پوریا یوسفی کاخکی – ۲۶اُم آذرماه ۱۳۹۹
In Honor of Beethoven’s 250th Birthday; written by Pooria Yoosefi
At the beginning of the 4th quarter of Alfred Hitchcock’s Vertigo, where the dazed and confused Scotty is visited by his good hearted friend Midge, she explains a physical therapy technique for the silent Scotty: He must listen to Mozart’s music. Midge explains that for every kind of depression and mental health problem, there’s a therapeutic music in accordance. The doctor disagrees and believes this won’t be of any help.
I imagined if Mozart doesn’t work for Scotty, then someone else’s music might. A music that has tasted a deep sense of pain and sadness and drinks it all up to t it all away and step into a form of victory, greeting courageously from the other side; I thought that maybe the key was with Ludwig van Beethoven.
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران
سینماآرت
یک قدم نزدیکتر به واقعیت: پشت صحنه فیلم «به سوی ستارگان» | Before & After Hollywood VFX Breakdown of Ad Astra

زیرنویس فارسی اختصاصی از آرتتاکس: نگاهی به پشت صحنه و جلوههای ویژهی کامپیوتری در فیلم «Ad Astra / بهسوی ستارگان» به کارگردان جیم گری و بازی برد پیت
یک قدم نزدیکتر به واقعیت
پشت صحنه جلوههای ویژهی فیلم Ad Astra
به سوی ستارگان یک فیلم علمی-تخیلی ماجراجویانهست که علاوه بر ستارگان فیلم مشهور، کمپانیهای جلوههای ویژهی بزرگی هم در کار دخیل بودن. امپیسی، متد استودیوز، مستر اکس، وتا دیجیتال و اینداستریال لایت اند مجیک، چند نمونه از این کمپانیها هستن که همه با همدیگه همکاری کردن تا این سفر فضایی بیشتر علمی به نظر برسه تا تخیلی.
مستر اکس: کمپانی مستر اکس مسئولیت مهم اولین صحنهی فیلم رو بر عهده داشت؛ جایی که برد پیت، مکبراید، در مداری نزدیک زمین روی یک آنتن هشتاد هزار فوتی کار میکنه و یه جریان قوی مرموز، اون رو پرتاب میکنه. برای این نما، قسمتی از آنتن عظیم برای استفاده سر صحنه ساخته شد تا برد پیت بتونه حالت تعاملی داشته باشه. تیم جلوههای ویژه برای مواد مورد استفاده از ایستگاه فضایی بینالمللی الهام گرفتن و به این نکته دقت به خصوصی به خرج دادن که این مواد اون بالا ممکنه دچار چه تغییراتی شن و در عین حال، سعی کردن حس و حال آینده رو حفظ کنن.
امپیسی: برای تمام سکانسهای بلند شدن و فرود، کمپانی امپیسی تعداد زیادی از ویدیوهای ناسا رو بررسی کرد. تمرکز اونها روی ابرهای گرد و غبار و دود انبوه بود تا شبیهسازیشون تا حد امکان به واقعیت نزدیک باشه. یکی از بزرگترین چالشها، نورپردازی بود. روی زمین و داخل یک اتاق، نور خورشید نور مصنوعی و نور منعکسشده وجود داره، اما در فضا، فقط یک منبع نور بزرگ و مستقیم وجود داره، در حالی که ذرات هوایی وجود نداره که نور رو پراکنده کنن و تعداد کمی جسم هستن که بخوان موجب انعکاس نور بشن. تیم امپیسی باز هم باید سراغ آرشیوهای ناسا میرفت تا بتونه نورپردازی واقعبینانهای ایجاد کنه و همینطور اثر خاصی رو تشکیل بده که نزدیک نقاط روشن حالت حلقهای ایجاد میکنه.
ببینید: معرفی اختصاصی آرتتاکس از فیلم «Ad Astra / بهسوی ستارگان»
Before & After Hollywood VFX Breakdown of Ad Astra
Ad astra is a science fiction adventure film that not only boasts big name movie stars but also big name VFX houses. MPC, Method Studios, Mr X, Weta Digital, Industrial Light and Magic to mention just a few, all collaborated together to make this journey through space seem more science, than fiction.
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران
محبوبترینها
- آنونس3 ماه پیش
یک تریلر متفاوت از «قورباغه»؛ نخستین تجربهی سریالسازی هومن سیدی | Frog Series Official Trailer
- تلویزیون3 ماه پیش
اما کورین (پرنسس دیانا) و جیلین اندرسون (مارگارت تاچر) از بازی در «تاج» میگویند | Emma Corrin & Gillian Anderson on playing Thatcher and Diana
- تلویزیون2 ماه پیش
زندیا و سم لوینسون از اپیزود پیشدرآمد فصل دوم سریال «سرخوشی» میگویند
- آنونس2 ماه پیش
تریلر جدید سریال «وانداویژن» – جدیدترین اثر از جهان مارول | WandaVision Official Trailer
- تلویزیون3 ماه پیش
آنیا تیلور جوی و اسکات فرانک بازیگر و خالق سریال «گامبی وزیر» همدیگر را به چالش میکشند | Interview Anya Taylor Joy and Scott Frank
- خبر4 هفته پیش
گلشیفته فراهانی و ترلان پروانه در جمع صد زن زیبای سال ۲۰۲۰ | the Most beautiful Women: Golshifteh Farahani 51st, Terlan Parvaneh 88th
- خبر4 هفته پیش
سودربرگ قسمت دوم شیوع را میسازد | Steven Soderbergh Working on ‘Philosophical’ Sequel to Contagion
- سینمای جهان2 ماه پیش
آماندا سایفرد از فیلم «منک» دیوید فینچر میگوید | Amanda Seyfried talking about David Fincher’s Mank