پروندهی حلقهی منتقدان آرتتاکس برای فیلم «من به پایان دادن این وضع فکر میکنم» | نقد نخست: خسرو نقیبی
لباسی تن پادشاه نیست
در نخستین مواجهه، «من به پایاندادن این وضع فکر میکنم» شبیه داستانی از دیوید لینچ است که اجراش را به استنلی کوبریک سپرده باشند. بسیار بهلحاظ بصری شبیه به «تلألو»؛ و البته ناخودآگاه یادآور «جادهی مالهالند». این وسط چارلی کافمن، مؤلف شماری از مهمترین فیلمنامههای دو دههی اخیر کجاست؟
پوسته را که کنار بگذاریم، ایدهی مرکزی رمان لین رید، چیزی شبیه دیدهشدهترین فیلمنامهی خود کافمن «درخشش ابدی یک ذهن پاک» است: مواجههای دیرهنگام با خاطرات عشقی که زمانی تصمیم به نادیدهگرفتنشان گرفته شده. احتمالن همان دستمایهای که کافمن را جذب این رمان کرده. با این حال، هرچه که در آنجا، حاصل فیلمنامهی کافمن در دستان میشل گوندری، به یک درام عاشقانهی نفسگیر منتهی شده بود، آنچه خود کافمن از داستانی مشابه اجرا کرده، اثری عبوس و سخت برای تماشا از کار درآمده. بگذارید صریحتر باشم و بگویم «من به پایاندادن…» دهنکجی خالق یک جهان به پرسهزن درون این جهان با تعمد در پیچیدهنمایی (و نه پیچیدهگی واقعی داستانی) است. انگار یکی از سر عمد تمام تابلوهای یک جاده را جابهجا کرده باشد تا پیداکردن مقصد ناممکن شود اما انتظارش این باشد که رانندهها خودشان بدانند چهگونه به مقصد موردنظر او برسند. تازه اگر از اساس مقصدی وجود داشته باشد و پشت تمام این پیچیدهنماییها «کل واحد»ی در کار باشد.
این فیلمیست برای سنجش سطح دانستهگی از سینما؛ و فراتر از آن، از داستانگویی. البته نه به آن شیوه که مدافعان فیلم از این ایده استفاده میکنند. داستانهایی هستند که با نشانهگذاری درست اما برای مخاطب جدی، سعی میکنند مخاطب را شیرفهم نکنند و هوش او را به چالش بکشند. در نقطهی مقابل داستاننویسهایی هستند که از ایدهی «لباس پادشاه» استفاده میکنند. در واقع با سرهمکردن تعدادی موقعیت پراکنده و با بیمنطقی محض، چیدمانی ناهمگون بنا میکنند که در جزئیات زیبا به نظر میرسد اما در نمای کلی، موجودی ناموزون پدید آوردهاند شاید محض آزمایش مخاطب خودشان؛ اینجاست که منتقد غره به دانش خویش یا مخاطب خودجدیپندار، فریب این ظاهر درهمپیچیده را میخورد و سادهانگاری مستتر در پشت ساختمان پیچیدهنمای اثر را نمیبیند؛ چون فکر میکند آنچه را که از اساس وجود ندارد، اوست که باید دیده و فهمیده باشد و منطقش را بسازد. چنین است که نقدهای آثاری چنین، میشوند انشاهایی در باب پیچیدهگی یا نمایش دانش بالای نویسنده در مقابل مخاطب بیدانش، که باید از او درس بگیرند؛ غافل از اینکه مخاطبان همان چیزی را دیدهاند که واقعن جلوی چشم است: لباسی تن پادشاه نیست.
در «من به پایان دادن این وضع فکر میکنم» هیچ نشانی از آن کافمن بازیگوش و موقعیتنویس «جان مالکوویچ بودن» یا «درخشش ابدی…» وجود ندارد. با نویسندهای طرفیم که با بیحوصلهگی سکانسی شبیه آن رقص در نیمهشب دبیرستان را مینویسد تا حلقههای مفقوده را به هم وصل کند، یا سکانس حیرتانگیز بدِ شام را مینویسد با این ایدهی دستوری فیلمنامهای که موقعیت مهیب از این نقطه باید شروع شود. تازه اگر از آن سکانس فینال و دستوپازدن برای شیرفهمکردن کل ماجرا (یا اگر خوشبین باشیم سرکار گذاشتن مخاطب زیادی عبوس و شوخی کافمن با او در تحویل جنس بدل به جای اصل) بگذریم. سکانسهای توی ماشین در رفت و برگشت کسالتبار و پرگو هستند و تناقض واگویههای ذهنی در مقابل دیالوگهای واقعی هم تنها پس از چند دقیقه خاصیت خود را از دست میدهند. میماند چند عکس از جنس همان دوگانهی سینمای لینچ – کوبریک، که هم به لحاظ بصری و هم در شکلدهی به کابوس درخشانند (نظیر بستنیفروشی بین راه، یا مواجههی دختر با پیرمرد-جوانی پسر در راهروهای دبیرستان) اما چون در کلیت اثر جا نمیافتند، یکه میمانند و از دست میروند.
«من به پایاندادن این وضع فکر میکنم» پیرو دو فیلم پیشین کافمن و در مقایسه با آثاری از او که بهدست کارگردانی دیگر ساخته شده، اثبات این نکته است که دست باز فیلمنامهنویسها در اجرای هر آنچه روی کاغذ میآورند، لزومن به نتیجهای درخشان ختم نخواهد شد. ذهنهای خلاق، گاه نیاز به ترمزها و محدودکنندههایی دارند که آنها را درون خطکشی نگه دارد.
نوشتهی خسرو نقیبی
از پروندهی حلقهی منتقدان آرتتاکس برای فیلم «من به پایان دادن این وضع فکر میکنم» دیدن کنید:
نقد نخست: نوشتهی خسرو نقیبی | لباسی تن پادشاه نیست
نقد دوم: نوشتهی حمیدرضا سلیمانی | نور زمستانی
نقد سوم: نوشتهی محمدحسین گودرزی | خلاف خرق عادتهای همیشه
نقد چهارم: نوشتهی سارا آقابابایان | فراش خیال
نقد پنجم: نوشتهی پوریا یوسفی کاخکی | چارلی کافمن بودن!
I’m Thinking of Ending Things Review; by Khosrow Naghibi
Khosrow Naghibi (chief editor):
Don’t take all the praise too seriously; this is the king without his clothes
Sara Aghababayan:
Maybe due to the nature of its subject, it’s not as intellectual as Synecdoche, New York or hopeful as Eternal Sunshine but it’s another spark of Charlie Kaufman’s mind in the dramatisation of the human mind.
Hamid Reza Soleimani:
It’s as if someone throws you a bucket of cold water and tells you to stand there wet for the entire night.
Mohammad Hosein Goodarzi:
Maybe the clear philosophy is time moving forward and people being stuck, but even if we consider the movie’s twisted timeline, it goes nowhere.
Pooriya Yoosefi:
At first glance, Kaufman’s new movie feels more like Linklater-ish. A director whose characters are trying to find an understanding of themselves in constant exploration of metaphors
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران
1 دیدگاه