زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس: آیا جادوی فیلمی مانند بلید رانر تنها به قصه و کارگردانی ختم میشود؟ این ویدیو با بررسی یک سکانس نقش تدوین در سینما را بررسی میکند
تدوین در سینما: خودتان را در گذشته ببینید
شما برای دیدن یک داستان دنبالهدار فیلم نمیبینید. کار تدوینگر مگر چیزی جز به هم پیوند زدن داستان است؟ چهطور میتوانند کاری کنند که نسخههای تدوین شده در مخاطبانشان آن واکنش احساسی را ایجاد کنند؟
ریتم در تدوین مساوی است با زمان، انرژی و حرکت که توسط زمانبندی کردن، سرعت رخ دادن وقایع و تعیین فاز حرکت داستان شکل میگیرد تا بتوان چرخههای تنش و آزادسازی را خلق کرد.
بعضی از همکاران فوقالعادهی من در هلند مقالهای نوشتند با عنوان «خودتان را در گذشته ببینید» که در آن میگویند بیننده میتواند مفاهیم داستان را از شکل سینمایی استنتاج کند چون تجسم دانش فیلمسازان برای ارائهی این مفاهیم به شکل هنری هستند. چیزی که میخواهند بگویند این است که شکلگیری معنی در دانش شما گتجانده شده؛ چیزهایی که به عنوان یک موجود زنده میدانید، موجودی که در این دنیا تعامل دارد وقتی اجرای بازیگران روی صفحهی نمایش را میبینیم میتوانیم با حرکاتشان ارتباط برقرار کنیم چون میدانیم آن حرکت در بدن ما چه احساسی دارد. اما کار تدوینگر این است که چشم ما را به سمتی که حرکات بیشترین مفهوم را دارند، بکشاند
این یکی از چیزهایی است که تدوین پیوسته برای آن طراحی شده. در مقالهای با نام نظریهی توجه بر پیوستگی سینمایی تیم جی اسمیت آزمایشی برای دنبال کردن حرکات چشم ترتیب داد و بعد نموداری گرمایی تدارک دید که نشان بدهد چشم بیننده به کدام سو است.
تیم از این تحقیقات، متوجه شد آن احساس درستی که در تدوین پیوسته ایجاد میشود، انتقال روان توجه در هر برش است.
در کنار تماشای «جادوی تدوین در سینما | چرا نمیتوانیم از بعضی فیلمها چشم برداریم؟» ببینید:
تحلیل فیلم بلیدرانر ۲۰۴۹ | تکامل انسانیت
بررسی تدوین در فیلم بلید رانر
هر چند میپذیرم برشهای روان در ساخت فیلم مفید هستند اما تدوینگر ممکن است برش روان را برای مسألهای مهمتر قربانی کند. تیم اسمیت به این صحنه نگاه میکند و میگوید اتفاقی عجیب در حال رخ دادن است. یک برش به آن شکلی که در نظریه مطرح کرده بودم جواب نمیدهد. بنا بر هر دلیلی، جغد بالای سر دکارد را میبیند و باعث میشود گسترهی دید شما از سر دکارد بگذرد و بعد دوباره آن را بازمیگردانید. بحث ما در مورد میلیثانیه است و نمیتوان از دید خودآگاه به آن نگاه کرد. اگر به باقی پلانهای این صحنه نگاه کنید، چشمان شما مستقیمن چشمان شخصیت مقابلتان را دنبال میکند. یک برش میتواند چیزی بیشتر از نشان دادن پیوستگی فیلم باشد و اگر بتواند در صورتی که به هنر آن از زاویهی دید دیگری نگاه شود ، این اتفاق رخ میدهد. این عدم هماهنگی بین چشمان خیرهی دو شخصیت، جغد و دکارد، تصادفی نیست. شاید این کار برای نشان دادن اتفاقی باشد که ثبات صحنه را مختل میکند
این برش، قانون تغییر روان توجه را نقض میکند اما به سه دلیل احساس خوشایندی دارد: اول مفهومی در حرکت خلق میکند که بیانی برای ارائهی ایدهی ریتم فیلم است. یعنی با حرکت راست به چپ جغد، دکارد نیز از راست به چپ حرکت میکند. دومم ما را با این ریتم درگیر میکند و از دید احساسی، ارزش داستان و روایت را میافزاید. و در نهایت کار بسیار مهم دیگری هم انجام میدهد باعث خلق همدلی میشود. همدلی را در بدن بیننده میتوان حس کرد با احساس ناامنی که دکارد در این لوکیشن دارد و در انتها باعث خلق مفهومی در پسزمینه میشودوقتی این رویکرد حرکتی را ایجاد میکنید: یک، دو، یک، دو، عملن دارد بیان میکند دکارد و جغد مشابه یکدیگر هستند. در خط دیالوگ بعدی، ریچل میگوید «از جغدمون خوشت میآد؟» دکارد میپرسد «مصنوعییه؟» ریچل میگوید: «البته که هست» دکارد نیز ممکن است ساختهی دست انسان باشد چون در این صحنه مانند یکدیگر حرکت میکنند.
در نتیجه برش باعث به وجود آمدن روندی حرکتی میشود که باعث شده تنها از ریتم حرکت، ما احساس و فکر کنیم و سزای این موضوع را بیننده میبیند چون باعث ایجاد شک میشود گمان میکنند «نمیدونم چه فیلمییه» و شکشان در آن لحظه احساس درستی است که توسط تدوینگران خلق شده.
اهمیت تماشای فیلم با دیگران
در جشنوارهی جنوب و جنوبغربی فیلمی را که تدوین کرده بودم دیدم و عمدن در کنار سایر بینندگان نشستم. خوبی این کار در این است که میتوانم انرژی بین بینندگان را حس کنم نه که آنها را زیر ذرهبین قرار دهم بلکه آن را به سمت خودم میکشانم. احساسی که فکر میکنم مشابه پرواز همزمان پرندگان است. فقط جایی که هستند را حس میکنند و تغییرات کوچکی اعمال میکنند. بعد از سه بار دیدن فیلم با سه گروه بینندگان مختلف میتوانم به لحظات خاصی از فیلم اشاره کنم که داریم برای توضیح یک موضوع بیش از حد وقت هدر میدهیم، این بخش را حذف کنیم. این موقعیت را داشتم که برگردم سر فیلم و آن تغییرات کوچک را اعمال کنم که منجر به تجربهای بهتر میشود.
نمونهای فوقالعاده از استفاده از نظریه در عمل وقتی است که فیلمتان را با بقیه مردم ببینید. میتوانید از احساس شبیهسازی تجسم برای اصلاح برشها استفاده کنید. تدوینگر، هنرمندی است که در شکلگیری این حرکت نقش دارد و از بدن خود استفاده میکنند تا یک فیلم احساس درستی داشته باشد. نکتهی جالب در این بحث این است که هزاران تصمیم کوچکی که عنوان تدوینگر در زمان خودتان هنگامی که میخواهید آن داستان را رواینت کنید میگیرید. یکی از تدوینگران فوقالعادهای که میشناسم، اسون پاپه ویژگیای دارد که آن را خیالپردازی محرک مینامم. خیالپردازی محرک، ظرفیتی است که بتوان احساس حرکات را متصور شد. چیزی است مانند ماهیچه با تمرین بسیار قدرتمند میشود و با احترام به آن پرسش باید بداند که احساس درستی دارد یا نه تا بتواند احساس درستی خلق کند
چه برداشتی باید از همهی اینها داشته باشیم؟ تدوینگر ممکن است از هر دید خلاقانهای که میخواهد از زمان، فضا و حرکت استفاده کند تا سکانسهایی با احساسات فیزیکی، عاطفی و روایی خلق کند.
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران