جان فاورو: تازه کار کردن رو روی کتاب جنگل دیزنی تموم کرده و در مورد جلوههای بصری و انیمیشن خیلی یاد گرفته بودم که به نظرم رسید که با فیلم شیرشاه میشه کار خیلی خوبی انجام داد.
با کسانی که در دیزنی کار میکردن حرف زدم و ایدهای رو که داشتم باهاشون به اشتراک گذاشتم که بیشتر شبیه مستند بود. در اصل شبیه کتاب جنگل بود، با این تفاوت که کاراکتر انسان نداشتیم و نیازی به عکاسی و نور و دوربین واقعی نبود. به جاش از همهچیز در واقعیت مجازی عکس میگرفتیم و تمام اجراها رو با فریم کلیدی به انیمیشن تبدیل میکردیم. یه مقدار سخت به نظر میاومد، چون عدهی زیادی واقعن عاشق نسخهی اصلی انیمیشن هستن و میدونستم که در بسیاری از موارد باید به همون نسخه بچسبم. اما با کتاب جنگل فرق داشت، چون مردم اونجوری که شیرشاه رو میشناسن کتاب جنگل رو نمیشناسن. یه نسل با تماشای این انیمیشن بزرگ شد. یه فیلم احساسی هست و معمولن داستانهایی که المان احساس رو دارن بیشتر به یاد میسپاریم.
در کنار شیرشاه از زبان جان فاورو ببینید:
پشت صحنه فیلم شیرشاه
کاری که میکنم اینه که سکانسهایی رو که بیشتر از همه یادم مونده اولویتبندی میکنم، بنابراین قبل از اینکه دوباره برم و فیلم رو ببینم یه لیست از تمام چیزهایی که از فیلم یادم مونده تهیه میکنم. دربارهی کتاب جنگل شش یا هفت مورد رو یادم مونده بود. اما برای شیرشاه لیستم چند صفحه شد. چرخهی زندگی و یه عالمه نما یادم بود، هراس گله رو یادم بود، یه سری جوک یادم بود، آهنگ هاکونا ماتاتا خوندن رو یادم بود.
در کنار شیرشاه از زبان جان فاورو ببینید:
نقد فیلم شیرشاه | حقهی خیرهکننده
باید کاری کنی مردم حس کنن فیلم قدیمی رو دیدن، در حالی که فیلم جدیده و اگه نماها، دیالوگها و آهنگهایی رو که یادشونه نشونشون بدی در ذهنشون تاییدش میکنن و دربارهی قسمتهایی که دقیق یادشون نمونده دستت خیلی بازتره.
در کنار شیرشاه از زبان جان فاورو ببینید:
فیلم شیرشاه از نگاه کارگردان و بازیگرانش + پشت صحنه
این سکانس خاص تقریبن هیچ تفاوتی با نسخهی اصلی نداره. اینجا دوست کوچولوی بانمکمون رو داریم و در نسخهی قدیمی، این بالا روی پیشونی یه کم آبمیوه بود که یه لکه روی سرش ایجاد میکرد، اما در طبیعت میوهی واقعی چنین رنگ قرمزی نداره و ما تصمیم گرفتیم از رنگ ریشهش استفاده کنیم. اینجوری اون رنگ به دست اومد. ما توجه زیادی به جزئیات موهای بدنشون داشتیم و مثل یه مستند واقعی خواستیم که شبیه پرتره به نظر بیاد، چون در مستندها خیلی نمیشه به سوژه نزدیک شد. سوژه در نزدیکی قرار گرفته و پشت سرش تاره. اگر تصویر واید بود روی همهچیز فوکوس میشد ولی اینجا انتخاب کردیم که اینطور باشه. اگه از فیلم اصلی یادتون باشه، وقتی رافیکی سیمبا رو بلند میکنه روی یه صخره ایستادن و اون بلند میشه. اما متاسفانه مرکز ثقل با جایی که دوست بابونمون قرار گرفته جور در نمیآد. در نقاشی خوب به نظر میآد، اما وقتی رافیکی رو اون شکلی قرار میدادیم مصنوعی به نظر میرسید. همه از فیزیک یه چیزی سرشون میشه، چه خودآگاهانه متوجهش بشن چه نشن، به نظر درست نمیآد. اینجا میخواستیم فکر کنین همونی رو دیدین که در فیلم قدیمی بوده، اما به محض اینکه بلندش میکنه خیلی هوشمندانه کات میخوره. از دور این اتفاق معلوم میشه اما پشت لبهی صخره پوشیده شده بنابراین اصلن متوجه مرکز ثقل اشتباه نمیشین و توجه زیادی به قاببندی جلب میشه، فقط در حدی که یه نگاه بندازین میبینیدش. یه چیزی که باعث میشه این شات خوب به نظر بیاد و خوبی داشتن فیلمبرداری مثل کیلب دشانل، همین نورپردازییه. نور پسزمینه چیزییه که خیلی خوب به نظر میآد و در مستندهای زیبا ازش استفاده میشه، اما جلوههای بصری هم راه خوبییه تا تصویر فوتورئال به نظر بیاد. چون وقتی نور از پشت بتابه یهجورایی متوجه جزئیات میشین و چیزی رو که نمیبینین در تخیلتون احساس میکنین.
در کنار شیرشاه از زبان جان فاورو ببینید:
التون جان در گفتوگو با ورایتی: لحظهای از خودم میپرسم راه را درست آمدهام؟
میخواستم به یه چیز دیگه هم اشاره کنم، اینجا تونستیم به یه گونهی جانوری ادای احترام کنیم که متاسفانه در حین ساخت فیلم متوجه شدیم منقرض شدن: کرگدن سفید شمالی. امیدواریم که با وجود این تصاویر که واقعی به نظر میآن و بچهها برای اولین بار میبینن، باعث به وجود اومدن حس مسئولیت نسبت به اونها بشه تا از حیوانات محافظت کنیم و این حقیقت که تکنولوژی باعث میشه واقعی به نظر بیان دیگه باعث میشه کمتر برای ساخت فیلمها حیوانات رو در خطر قرار بدیم. این شاتها خیلی به نسخهی اصلی شباهت دارن. خورشید رو در حال بیرون اومدن میبینیم و نورش به سیمبا میتابه، بنابراین متوجه تغییرات نور میشین. دوباره عمق میدان کمه و نور روی سیمبا هم معلومه. یکی از نکتههای جذاب کار کردن با هنرمندان جلوههای بصری اینه که تصاویر رو خیلی قانعکننده نشون میدن. چون نور از یک طرف تابیده، به کنار و پشت رافیکی میخوره. میشه گفت تقلب کردیم، چون طبیعتن باید ار روبهرو به سیمبا نور بخوره، اما خوبه که از کنار به رافیکی نور میرسه چون وقتی از روبهرو نور بتابه نقصهای کاراکترهای کامپیوتری رو برملا میکنه. اما نور از کنار و پشت در عکاسی زیبا هستن، هم در مستند و هم در شاتهای گرافیک کامپیوتری. نور سهم مهمی در واقعی نشون دادن این صحنه داره. برای اینکه بیشتر حس مستند به آدم دست بده و طبیعیتر به نظر بیاد تا مردم فکر کنن دارن لایو اکشن تماشا میکنن باید احساسات زیادی رو از طریق حرکات بدن منتقل میکردیم. وقتی انیمیشنسازی دست خودته حیوان میتونه هر حرکتی بکنه و اغلب اوقات در فیلمهایی مثل ماداگاسکار حرکات حیوانها رو با الهام از دنیای واقعی، اغراقشده نشون میدیم. در این مورد میخواستیم به استانداردهایی بچسبیم که انگار این شاتهای لایواکشن قراره در یه فیلم لایواکشن قرار بگیرن و برای اینکار باید به مراجع زیادی نگاه کنی. میدونم که وقتی بامبی رو میساختن والت برای انیماتورها حیوانهای واقعی رو میآورد تا ازشون نقاشی کنن، اما الان به لطف اینترنت کلی عکس و ویدیو از حیوانات داریم بنابراین تا دلت بخواد مرجع هست. برای مثال اگه یه زرافه در حال تعظیم بخوایم، با طراحی با مداد شروع میشه و بعدش میرفتیم سراغ مراجع ویدیوییمون و بعدش عکسهایی از لحظههایی که ممکن بود به درد بخوره جدا میکردیم و انیماتورها کاراکترهایی رو که طراحی کرده بودیم به انیمیشن تبدیل میکردن که تا جایی که ممکنه واقعی به نظر بیان. بنابراین ما حرکات طبیعی اونها رو مثل خم کردن سرشون گرفتیم اما طوری بهش نظم دادیم که به نظر بیاد همه دارن همزمان انجامش میدن. هر کدوم از این حرکات جداگانه طبیعیان و حال صورتشون خیلی عوض نمیشه. اینجا هم نور زیبا رو از کنار و پشت داریم که قبلن دربارهش حرف زدیم که باعث میشه واقعی به نظر بیاد. امیدواریم ظرافت حیوانات واقعی رو داشته باشه.
در کنار شیرشاه از زبان جان فاورو ببینید:
هانس زیمر کارنامهاش را مرور میکند | هر قصهای را باید شخصی کرد
برای اینکه فیلم صحت و اعتبار داشته باشه، باید اطلاعات جمعآوری میکردیم. بعد از گردآوری اطلاعات اولیه تعدادی از عوامل رو برای عکاسی از طبیعت بیجان برای تصویرسنجی میفرستادیم. تصویرسنجی کارییه که برای بهدست آورن بافتهای مشخص سنگهای واقعی و اینها انجام میدیم تا بتونیم نقشش رو به صورت سهبعدی نشون بدیم تا دوربینها رو تنظیم کنیم و در برنامهی مایا خروجی بگیریم. اینجا یه لحظهی مهم دیگه رو داریم که آخر این سکانس فیلم اصلی میشه. اینجا سرابی و موفاسا رو میبینیم، در دوردست رافیکی رو میبینیم که بچه رو بغل کرده و دوباره حیوانات رو میبینیم که از پشت بهشون نور تابیده. سنگ بزرگ رو میبینیم که از کنار بهش نور خورده. کاری که من دوست دارم انجام بدم اینه که آسمون سادهای داشته باشم، چون وقتی واقعن داری عکس میگیری باید خیلی خوششانس باشی که آسمون قشنگ باشه. اما در گرافیک کامپیوتری دستت بازه. معمولن آرتیستهای گرافیک کامپیوتری وسوسه میشن آسمون رو قشنگ درست کنن. چرا که نه؟ خرجی نداره و سادهس. اما من فهمیدم که وقتی فیلمی با آسمونهای زیبا میبینم به نظرم میرسه زیادی خوششانسی باشه و برای من طبیعی بودن زیبایی خودش رو داره. این یکی از آسمونهای قشنگ فیلمه. همه چیزش تحت کنترله و تعداد ابرها اونقدر زیاد نیست و سادهس. نور خورشید روی حیوانات افتاده و چمن تفاوت ایجاد میکنه و باعث میشه جدا بشن.
تمام این تصویرسازیها مهمن، اما مهمترین چیز موسیقییه، چون چیزییه که واقعن به یاد داریم. همیشه میدونستیم که میخوایم از موسیقی اورژینالش استفاده کنیم و میخواستیم دوباره ضبطش کنیم. هانس زیمر هم به دنبال فرصتی بود تا بیشتر روش کار کنه و تمومش کنه، چون برای نسخهی اصلی برنامه و بودجهی مشخصی داشتن و برای ارکستر از سازهای دیجیتال زیادی استفاده شد. این یه فرصت برای ضبط دوباره و به روز کردنش بود تا با تصاویر هماهنگ باشن. فکر میکنم یکی از دلایلی که شیرشاه هنوز محبوبه، اینه که داستانش قدیمی نمیشه و اسطورهها مشخصن و آرکیتایپها ویژه هستن. داستانهایی هستن که با کاراکترها و شرایط تکراری به مصر باستان برمیگردن. فکر میکنم دلیل اینکه قدیمی نمیشه و از کارهای کلاسیک دیزنییه، اینه که میشه داستانهای قدیمی رو با تکنولوژی جدید ترکیب کرد و این ترکیب ماندگارش میکنه. البته در کنارش این هم هست که والت دیزنی روش خاصی برای داستانگویی داره و داستانهایی میگه که فقط به زمان حال بسنده نمیکنه، بلکه نسل به نسل منتقل شده و با ابزار عصر خودش نشونشون میده. مثلن از روتوسکوپ استفاده میکنه و برای اولین بار تصویر رو با صدا در فیلم کشتی بخار ویلی پیوند میده. اون همیشه به دنبال تکنولوژی جدید بود تا جادو رو وارد داستانها کنه. ترکیب همین ابزار جدیده که نه تنها شیرشاه بلکه تمام آثار دیزنی رو متمایز میکنه.