ریچارد لینکلیتر روبهروی دوربین نشسته و به مرور کارنامهاش میپردازد؛ این ویدیوی دیدنی را از دست ندهید
وودستاک
ریچارد لینکلیتر: وودستاک یکی از تعداد زیادی فیلمهای کوتاهییه که وقتی میخواستم یاد بگیرم چه شکلی فیلم بسازم، ساختم. تا اون موقع در شرکت سوپر ۸ کار میکردم و این کار باعث شد وارد دنیای ۱۶ فیلم میلیمتری.
در کنار مرور کارنامهی ریچارد لینکلیتر ببینید:
جودی فاستر کارنامهاش را مرور میکند | برای رسیدن به هدفم روی اعصاب همه راه میروم!
ولی فیلم کوتاهییه در مورد یه جشنوارهی موسیقی پرزرق و برق و پر از مواد تو تابستون در آستین. فکر نکنم کسایی که جلوی دوربین بودن چیزی خاطرشون باشه. اکستازی اون موقع آزاد بود. نکتهی جالب قضیه قرار بود پاییز اون سال غیرقانونی بشه
یادمه موقع بزرگ شدن تجربهی زیادی با فیلم نداشتم جز دیدندش. سال سوم دبیرستان یه کارهایی با فیلم انجام دادم. یه سهپایه داشتم. با پسرعموم اون تابستون چند تا فیلم گرفتیم و باهاش خلاقیتم بیشتر شد. یادمه فکر میکردم فیلم دوست داشتم و شاید روزی وارد این حوزه میشدم ولی ورزش میکردم و خیلی حواسم بهش نبود. البته همیشه تو ذهنم بود. از جنبههای فنیش خوشم میاومد ولی به عکاسی و از این دست کارها علاقمند بودم. در نهایت اوایل دههی سوم عمرم برگشتم و بازگشت بزرگی بود
در کنار مرور کارنامهی ریچارد لینکلیتر ببینید:
ریدلی اسکات کارنامهاش را مرور میکند | از خودم مطمئنم!
طفرهرو
ریچارد لینکلیتر: یادمه ساعت دو شب دیروقت تنهایی از یه سفر طولانی برمیگشتم و داشتم رانندگی میکردم. همهی اجزای ایدهی فیلم و ساختارش تو ذهنم اومد. چرا نشه داستانی رو بگی که از یکی سراغ دیگری بره. بیست و سه سالم بود و عاشق سینما و امکاناتی که فراهم میکنه بودم. فکر میکردم سینما چییه، چه کار میکنه و محدودیتهاش چیین؟ بنابراین این ایدهی تجربی برای روایت یهو به ذهنم رسید و با من موند. شش سال بعد داشتم این فیلم رو میساختم. شش سال در موردش فکر میکردم
فیلم یه خورده دیوانهواره. اخیرن ندیدمش ولی آخرین باری که دیدم، فکر میکردم چه ذهنیت عجیبی داشتم
در کنار مرور کارنامهی ریچارد لینکلیتر ببینید:
اندی سرکیس کارنامهاش را مرور میکند | راه زیادی آمدهایم
مات و مبهوت
ریچارد لینکلیتر: ریچارد لینکلیتر: موقع ساختن طفرهرو به این رسیدم که برای فیلم بعدم میخوام این فیلم نوجوانانه رو بسازم؛ در مورد بچههایی که دارن دور میزنن تا یه کاری بکنن. این برای من، ایدهی اصلی برای اون فیلم بود. ولی تو دههی ۷۰ بود. خود خریدن حقوق موسیقیش گرون میشد و در کنارش بازسازی اون دوران بنابراین عملن یه فیلم واقعی بود. تونستم در مورد چیزهایی که از دبیرستان یادمه فیلم خیلی شخصی بسازم و همهش تو یه شب، آخرین شب مدرسه تو سال ظاهر بشه
در کنار مرور کارنامهی ریچارد لینکلیتر ببینید:
لورا درن کارنامهاش را مرور میکند | بازیگر نشو!
یکی از بهترین موارد مربوط به ساختن این فیلم این بود که یه وجههی کاتارتیک داره. میتونی از تجربیات خودت در فیلم قرار بدی. حداقل به عنوان نقطهی شروع کار از یه نقطهی اتوبیوگرافی خیلی خاصی کار میکنم. زمانی که مات و مبهوت رو ساختیم فیلمهای نوجوانانهی زیادی نبودن. ساختار و جریان فیلمهای نوجوانانه که امروز پرطرفدارن اون زمان تو افول بودن برای همین ستارههای نوجوان زیادی نداشتیم. میدونستیم که هستن بازیگرهای فوقالعادهی زیادی وجود دارن و استعدادهای زیادی پیدا میشن که برای پیدا کردنشون هیجانزده بودم. وقتی به اون تجربه نگاه میکنم، راضیکنندهترین بخش کار پیدا کردن و آشنا شدن باهاشون بود. اگر شبی پا میشدین و میاومدین سر صحنه، کسایی مثل بن افلک، متیو مککانهی و رنه زلوگر رو میدیدین که هر چند جزو بازیگران اضافه بود ولی باهاش مثل ستارهها برخورد میشد چون اینقدر خفن بود همه ازش خوششون میاومد. مینشست و با همه ناهار میخورد. اولین فیلم متیو مککانهی بود. اون زمان واقعن بازیگر نبود ولی تست بازیگری داد و فکر کردم برای این نقش بینقصه. قشنگ یارو رو گرفت. بهم گفت من این آدمه نیستم ولی میشناسمش. شش هفته بعد سر میز برای ناهار نشستیم و یادمه متیو بهم گفت به این که برم به لسآنجلس فکر میکنم. گفتم واقعن؟ خیلی هم خوب. حرف کمی نیست. یه سری میگن بعد تموم کردن کالج میخوام برم حقوق بخونم، میگم خوبه. نمیتونی تصور کنی یا حتا بدونی یه بازیگر چه چیزی برای عرضه داره. بعضیا باید انجامش بدن، بعضیا ذاتن برای این متولد شدن و بعضیا مطمئن نیستن میخوان برن سراغ این کار بنابراین نمیشه زوری کاری از پیش برد
در کنار مرور کارنامهی ریچارد لینکلیتر ببینید:
جف گلدبلوم کارنامهاش را مرور میکند | کار با کراننبرگ تجربهی مهمی بود
پیش از طلوع
ریچارد لینکلیتر: یادمه بعد از دو تا فیلم پربازیگر «طفرهرو« و «مات و مبهوتُ» این نیاز درونم به وجود اومد که حالا که اون روشهای چگونگی شکل دادن به فیلم و کار کردن با بازیگران رو یاد گرفته بودم فکر کردم وقتشه سراغ اون داستان صمیمیت برم. یادمه از پاییز ۸۹ به این موضوع فکر کرده بودم. داشتم نیویورک رو ترک میکردم. از فیلادلفیا گذشتم. یه شب رفتم به خواهرم سر بزنم و بعد فردا صبحش برم و یه خانم جوونی رو تو مغازهی اسباببازی فروشی دیدم. خواهرم اونجا کار میکرد و به سر از مغازه درآوردیم. باهام گرم گرفته بود. با هم ارتباط برقرار کرده بودیم. کاری کردم که هیچوقت تو عمرم انجام نمیدم؛ یه خورده خجالتییم. یه یادداشت براش نوشتم و بهش دادم. نوشتم هی، دوست داری بریم دور بزنیم؟ نوشت آره، چرا که نه. گفتم واو، باشه. اون شب تو فیلادلفیا گشت زدیم. یه اتفاق جادویییه که بین مردم رخ میده
به شخصه به عنوان یه فیلمساز، حتا اون شب به این آگاه بودم که میخوام فیلمی در مورد این بسازم. یادمه این رو بهش گفتم و جواب داد که منظورت چییه. این! این احساس، این احساس کشف کردن یک فرد دیگه، اون شیفتگی و جذابیت و واکنشی که نسبت بهش داری
با ژولی درپی همون اوایل پروسهی انتخاب بازیگر ملاقات کردم. دومین بازیگری بود که دیدم ولی هیچوقت از پروژه جدا نشد. ایتن همون زمان هم ستارهی بزرگی بود. البته نمیشناختمش، تا وقتی با بازیگر ملاقات نکنین واقعن نمیشناسینش، ولی شروع کردم باهاش صحبت کردن و به این فکر کردم که از طرز فکرش خوشم میآد. هنوز هم بیست و شش سال بعد از اون زمان با هم صحبت میکنیم. برای من تجربهی خیلی خاصی بود؛ ژولی و ایتن بیست و سه ساله با اون داستان مخصوص. روایت اون داستان یه معجزهی کوچک بود همین که یکی چند میلیون دلار بهم پول بده تا بتونم این فیلم جمع و جور و صمیمی رو بسازم روی کاغذ غیرقابل تصور بود
در کنار مرور کارنامهی ریچارد لینکلیتر ببینید:
جان تورتورو کارنامهاش را مرور میکند | صادقانه بگویم خیلی خوششانس بودم!
زندگی بیداری
ریچارد لینکلیتر: زندگی بیداری احتمالن برای من طولانیترین پروسهی به ثمر رسیدن یه ایده بوده. ایدهی این داستان حتا از علاقهم به فیلم هم قدیمیتر بود. براساس رؤیایی بود که سال چهارم دبیرستان داشتم. این ایده بیست سال تو ذهنم بود و هیچوقت جواب نمیداد. تو ذهنم این فیلم کار نمیکرد و بیش از حد عینی بود. ولی وقتی نمونههای انمیشنی که دوستهام روش کار میکردن رو دیدم، نسخهی کامپیوتری روتواسکوپ بود. خیلی سریع به فکرم رسید که آره، یکی از اون ترکیبهای خیلی خوبییه که برای خلق محتوای که تو ذهنم داشتم مناسبه. یهو به خودم میگم اون چیزی که تو ذهنم کار نمیکرد اگر این شکلی باشه کار میکنه. کارمون شروع شد. شروع کردم در موردش صحبت کردن. بازم فیلمی بود که نمیتونستم توضیحش بدم. وقتی نمیتونم دقیقن فیلمی که دارم روش کار میکنم رو توضیح بدم، موقعییه که میدونم راه درستی دارم پیش میرم
فیلمنامهش شکل معمول نداشت و صفحاتی بود پر از صحنه و دیالوگ و یادداشت و ایده. فکر نمیکردم این فیلم ساخته بشه، درست شدنش معجزه بود. یادمه اون زمان با خودم فکر میکردم برای ساختن فیلمهای دیگه هم مشکل داشتم. با خودم فکر کردم شاید این آخرین فیلمی باشه که بسازم. کی بهم پول میده که فیلم بسازم؟ فیلمهایی که ساخته بودم فروش خوبی نداشتن. برای همین فکر کردم شاید این آخری باشه. یادمه هر چی که داشتم رو سر این فیلم گذاشتم. فکر کنم شیوهی خوبی برای کار کردنه
مدرسهی راک
ریچارد لینکلیتر: از یک دیدگاه، برای مدت زمان زیادی در فکر ساخت مدرسهی راک بودم. البته نه با همین موضوع ولی ایدهی این که همچین کاری رو انجام میدم. همیشه فیلمهای کمدی برای استودیوهای معروف رو چالش به حساب میآوردم. با خودم فکر کردم خب من کارگردان کمدیم، کارهام خندهدارن. ولی همیشه نسبت به کمدی عامهپسند انتقاد داشتم. این موقعیت رو داشتم که عیار خودم رو بسنجم و ببینم میتونم یه کمدی استودیویی بسازم یا نه. تو لحظه درست شروع کردم به ساختنش. برای ده سال این پروژهها رو رد میکردم.
باید بابت جمع و جور کردن فیلم از تهیهکنندهاش، اسکات رودن تقدیر کنیم. اول به شکل غریزی ردش کردم و گفتم یه خورده لوسه. ولی بعد زنگ زدن و گفتن اسکات رودن کوتاه نمیآد، باید باهاش صحبت کنی. به خودم گفت خب باشه، باهاش صحبت میکنم. در کنار این، فکر کنم دخترم هم دقیقن همون سن بود. اگر دخترم اون سن و سال رو نداشت، مناسب اون فیلم نبودم
چیزی که شخصن برای من از شخصیت جک مهم بود، اینه که جامعه کاملن متوجه این آدم طفرهرو هستش که هیچ بازدهی نداره در صورتی که میتونه برای جامعه مفید باشه. از دید خلاقیتی خیلی خوش گذروندیم. به پروژه نگاه کردم و با خودم گفتم. آیا قراره از دید خلاقیت خوش بگذره و با آدمهای خوبی کار کنم؟ افقهای سینماییم رو یه مقدار گسترش داد. میتونم روی این داستان کار و از شیوههای این ساز و کار پیروی کنم و در عین حال خوش بگذره و موفق باشم
پسرانگی
ریچارد لینکلیتر: برخلاف باقی فیلمهام که سالها روشون فکر میکردم مثلن ده سال، بیست سال، برای پسرانگی مدت کوتاهی فکر کردم. مسأله ایدهای بود که باعث به وجود اومدن اون بازهی زمانی طولانی شد. به عنوان یه پدر، شروع کردم به فکر در مورد این که باید فیلمی در مورد دوران کودکی بسازم. حالا وقتی صحبت از به تصویر کشیدن بچهها میشه، محدود به تنها یه لحظه از زندگیشون هستید. مثلن نمیتونید از یه بچهی هفت ساله بخواین نقش یه یازده ساله رو بازی کنه. متوجه این بودم که داستان بزرگتری برای گفتن داشتم ولی از دید فیزیکی با توجه به محدودیت بازیگران دستم بسته بود. برای همین نمیدونستم چه شکلی یک روایت در مورد بزرگ شدن رو شکل بدم. تو ذهنم جواب نمیداد. تسلیم شده بودم. به خودم گفتم میخوام یکی از جاهطلبیهای دوران نوجوانیم رو عملی کنم و یه رمان بنویسم. پشت کامپیوتر نشستم تا بنویسم و جرقهی ایدهی پسرانگی در همون لحظه خورد. اگر هر سال یه خوردشو فیلم میگرفتیم چی؟ چون میخواستم کل دوران تحصیلات مقدماتی رو نشون بدم و اگر دوازده بار فیلمبرداری میکردم، دوازده تا فیلم کوتاه که جلو میرن؛ آره، ممکنه. تصویر فیلم خیلی ناگهانی به ذهنم اومد و ادامهش دادم. بعد ایتن و باتریشیا رو استخدام کردم. خوشبختانه استودیو برای ساختنش هر سال چند صد هزار دلاری میداد
تابستون سال ۲۰۰۲ شروع کردیم. تا پایان راه زیادی مونده بود. دوازده سال مدت زمان طولانیاییه. پروژه هم خیلی انتزاعییه. میتونم بگم اواسط راه این احساس رو داشتیم که آره، هر سال بالغتر و بهتر شد چون بچهها، الار و لورلی، دخترم که نقش خواهر الار رو داره، بیشتر به خودشون اومدن. کارها اون سه چهار سال آخر با سرعت بیشتری پیش رفتن. میتونستی پایان راه رو حس کنی که داشتیم به نقطهی فرود میرسیدیم. هر سال بهتر و بهتر شد. هر سال به همدیگه میگفتیم امسال بهترین سال بود و متوجه شدم بزرگ شدن همین شکلییه
برندت، کجا رفتی ؟
ریچارد لینکلیتر: مگان الیسون ازم پرسید کتاب «برندت، کجا رفتی؟» رو خوندم یا نه. به شخصه نخونده بودم ولی در موردش شنیده بودم. بهم گفت چهقدر از کتاب خوشش اومده و هرچند تولیدات زیادی نداشته ولی این کتاب فکر و ذکرش شده. کتاب رو خوندم و گفتم آره، این برندت شخصیت پیچیدهاییه. کسی که من رو در نهایت متقاعد کرد، مادرم بود. شخصیتش من رو یاد مادرم میانداخت. مادرم فوقالعاده و کمی دمدمیمزاج بود. مضامین کتاب و پیچیدگی شخصیت برندت من رو یادش انداخت ولی همچنین این تربیت والدین وسواسی و رابطهی مادر و دختر کتاب رو هم نباید فراموش کرد. در کنار این، نمایشییه از هنرمندی که نمیتونه هنرش رو به نمایش بذاره که ترسناکترین چیز دنیاست.
احساس کردم چیزهای زیادی هست که میشه بهشون پرداخت که با مگان در موردشون صحبت کردم و گفت پس بسازیمش. حالا این قضیه برای سالها پیشه ولی حالا با فیلم نهایی خدمتتون هستیم. بابت کیت بلانشت خیلی شکرگزارم. فکر کنم وقتی فیلم رو ببینین، بازیگر دیگهای رو تو اون نقش نمیتونین تصور کنین. وقتی فیلم رو ببینین، کیت به ذهنتون میآد چون خود برندته
شاید فکر کنین بعد ساختن ۲۰ تا فیلم میدونم چی کار دارم میکنم. ولی کارتون رو ادامه میدین تا خودتون رو به چالش بکشین. میخوام تفکرات سینماییم رو تا حدی پیش ببرم که فیلمها چه کاری میتونن بکنن که کتابها نمیتونن. ولی این رو به عنوان یه چالش دوست دارم