سؤال من خطاب به تارانتینوست. به نظرت چرا با وجود گذشت زمان زیادی از قتل منسونها هنوز هم این موضوع ذهن ما را درگیر میکند؟
کوئنتین تارانتینو: سؤال خوبیست. فکر میکنم خانوادهی منسون ما را مجذوب خودشان میکنند، چون در نهایت غیرقابل درک هستند. تحقیقات بسیار زیادی روی این موضوع انجام دادم. فکر نمیکنم افراد اینگونه به شکل حرفهای تحقیق کرده باشند، شاید در چند سال اخیر یک یا دو کتاب خوانده باشند یا به پادکستهایی در مورد این موضوع گوش داده باشند. حالا هر سه سال یه بار هم یک برنامهی ویژه تلویزیونی پخش میشود. اینکه چارلز منسون چهطور توانست این دخترها و پسرها را تحت سلطهی خودش دربیارد. غیرقابل درک است. حقیقت این است که هر چه بیشتر در موردش تحقیق کنی و اطلاعات بیشتری کسب کنی، قضیه واضحتر نمیشود. هر چه بیشتر بدانی، قضیه عجیبتر میشود و فکر میکنم عدم توانایی فهمیدنش و غیرممکن بودن درک واقعی این موضوع چیزیست که ما را مجذوب میکند.
در مورد کاراکترهای ریک و کلیف چه چیزی برای گفتن دارید؟
برد پیت: من این دو شخصیتی را که کوئنتین خلق کرده مثل یک شخص میبینم. در نهایت، موضوع واقعی پذیرش است، پذیرش زندگیات، جایی که هستی، محیط اطرافت، چالشها و مشکلاتت. در بررسی شخصیت ریک، کسی را میبینیم که به شکل خندهداری احساس میکند در زندگی به بنبست خورده و زندگی خوبی ندارد. بهترین صحنههای ناامیدشدنی که در عمرم دیدهام از همین شخصیت کلیف بوده که دوستم لئو آن را ایفا کرده و کوئنتین خلقش کرده است. میبینیم که او کسیست که مقطع گذشتهی زندگیاش را قبول کرده و راحت در لحظه زندگی میکند و مشکلاتی که سر راهش قرار میگیرد را حل میکند. برای من، همه چیز در مورد پذیرش است.
فوتوکال فیلم روزی روزگاری در هالیوود
آقای تارانتینو، میتوانید دربارهی رابطهتان با رومن پولانسکی توضیح دهید؟ ریک از او به عنوان بهترین کارگردان در قید حیات یاد میکند، چه چیزی در این باره برای گفتن دارید؟
کوئنتین تارانتینو: چند باری رومن پولانسکی را دیدهام. ریک از او به عنوان بهترین کارگردان در قید حیات یاد نمیکند، بلکه میگوید که او یکی از پرآوازهترین کارگردانان است. میزان فروش بچهی رزمری در زمان خودش باورنکردنیست! در آن زمان اگر فیلمی ۸ میلیون میفروخت موفقیت بزرگی برایش محسوب میشد، اما آن فیلم سی و پنج میلیون فروخت. در کل من طرفدار رومن پولانسکی هستم و به بچهی رزمری علاقهی زیادی دارم.
لطفن در مورد خانوادهی منسون و رویکردتان نسبت به آنها توضیح دهید.
کوئنتین تارانتینو: خانوادهی منسون رعبآورند و این موضوع محدود به یکی دو منظر نمیشود. تلاش کردم نشان بدهم که زندگی روزانهشان در مزرعهی اسپان چه شکلی بودهاست. خود منسون هم جز برای رویدادهای بزرگ آنجا نمیرود. حتا تعدادشان هم آنجا کم است. لولو و تکس را میبینید که در حال اسبسواری هستند، زیرا این بخشی دیگر از زندگیشان بود. مزرعه از همین کارها پول درمیآورد، یا گروههای راک به آنجا میرفتند و مزرعه را برای گرفتن عکس کاور آلبوم اجاره میکردند، یا برای فیلمبرداری استفاده میکردند و یا در درهی سانتاروزا تور میدادند. بعدها مشخص شد که اعضای خانواده در کارشان حسابی خبره بودند. میدانستند چهطور اسبها را زین و سواری کنند، با مشتریها با روی باز برخورد میکردند. وقتی لولو را میبینیم، همیشه مشتریها را با اسم کوچکشان صدا میکند. خیلی گرم برخورد میکردند. وقتی شش سالم بود، حوالی آنجا رفته بودم. با پدر و مادرم به اسبسواری رفتیم. درست مطمئن نیستم که به مزرعهی اسپان رفتیم یا نه، دوست دارم فکر کنم که این کار را کردیم. برای اسبسواری به قسمت پشت رصدخانه رفتیم. چیزهای دیگری هم هستند که نتوانستم در فیلم بگنجانم، مثلن چارلی اجازه نمیداد که تلویزیون نگاه کنند، اما اسکوییکی چنین محدودیتی نداشت چون همیشه با جورج خانه میماند. بنابراین زمانی که در آن وموقعیت نشستهاند و برنامهی پاول ریدر نگاه میکنند، چنین اتفاقی میافتد، چون چارلی آنجا نیست. فقط دوست دارم خیلی کوتاه اضافه کنم که من گروهشان را به عنوان خشم نسبت به آدمها نمیبینم، بلکه خشم آنها نسبت به از بین رفتن معصومیت است. آن زمان یعنی سال ۱۹۶۹ وقتی قتلهای خانوادهی منسون رخ دادند، زمانی بود که قبلش جنبش عشق آزاد شکل گرفته بود، امید زیادی وجود داشت و بسیاری ایدههای جدید در حال گسترش بود. سینما هم داشت شکل جدیدی به خودش میگرفت. وقتی آن اتفاق رخ داد، یعنی کشته شدن غمانگیز شارون و بقیه، چیزی که ما را تا همین امروز میترساند این است که از سرشت تاریک طبیعت انسان پرده برداری شد. آن لحظهی خاص، لحظهی از بین رفتن معصومیت بود و فکر میکنم این چیزیست که فیلم به زیبایی به تصویر میکشد.
نقد فیلم روزی روزگاری در هالیوود
کار کردن شما دو نفر کار هم (لئوناردو دیکاپریو و برد پیت) چگونه بود؟
لئوناردو دیکاپریو: فکر کنم همهاش به یک نکته برگردد. کار با برد خیلی راحت و ساده بود. ما تقریبن در یک نسل بزرگ شدیم، همزمان ستارهی سینما شدیم و صادقانه بگویم، کوئنتین پیشزمینهی فوقالعادهای از این شخصیتها برایمان ارائه کرد. کتابی به ما نشان داد که سرشار از جزئیات در مورد آنها، کار و دوستیشان، اتفاقاتی که با هم گذراندند و اینکه چهطور با کارشان بیگانه هستند بود.همهی اینها به راحتی ما منجر شد. برد نه تنها بازیگر درجه یکیست، بلکه در کارش حرفهایست. بنابراین وقتی کوئنتین ما را در این سناریوهای بداههگویی قرار میداد، خیلی خوب شخصیتها و گذشتهای را که دارند میشناسیم. باید بگویم که کار با برد به شدت آسان بود. در فیلمی که در مورد صنعت فعالیتمان است با هم پیوند سینماتیکی قوی ایجاد کردیم.
برد پیت: من هم تأیید میکنم. کارمان بسیار ساده و در عین حال لذتبخش بود و کلی میخندیدیم! موضوع همین است؛ زمانی که بهترینِ بهترینها روبهرویت نقش بازی میکند و بار صحنه را همراه تو به دوش میکشد میتوانی یک نفس راحت بکشی. همانطور که لئو گفت، مراجعمان یکی بود، همزمان وارد صحنهی سینما شدیم و همزمان این دوره را طی کردیم. تجربههای مشابهی داریم که سبب خندهمان میشد و امیدوارم دوباره با هم کار کنیم. کارمان واقعن لذتبخش بود.
شما در فیلمتان المانهایی از فیلمهای پیشینتان آورده اید و به نحوی به کارهای خودتان اشارهای دوباره کرده اید. توضیحتان در این باره چیست؟
کوئنتین تارانتینو: فکر کنم نمیخواستم این موضوع خودآگاه باشد، اما میخواستم یک سری از المانهایی که قبلن استفاده کرده بودم را کنار هم بگذارم. یکی از اولین کسانی که فیلمنامه را خواند، دستیار کارگردان اولم یعنی بیل کلارک بود. بیل از زمان جکی براون دستیار اولم بوده و زمان داستان عامهپسند، دستیار تهیه بود. فکر نمیکنم بدون او بتوانم فیلمی بسازم. برای خواندن فیلمنامه به خانهام آمد، چون هنوز چیزی پخش نکرده بودیم. فیلمنامهها باید در خانهام خوانده شوند. وقتی به خانهام رسید، گفت: «که به فیلم شمارهی ۹ رسیدیم، نه؟ بسیارخب!» کنار استخر رفت و فیلمنامه را کامل خواند، سپس برگشت و گفت: «عجب چیزی بود! انگار شماره نهمی جمع یک تا هشت است!» از آن منظر به فیلم نگاه نکرده بودم، اما این نکات ریزی بود که وجود داشت.
کوئنتین تارانتینو به روایت محمدحسین مهدویان (بخش اول) | نابغهای که درک شد!
کار کردن با کوئنتین تارانتینو چهگونه بود؟
لئوناردو دیکاپریو: اگر بخواهم در مورد پروسهی منحصر به فرد کوئنتین صحبت کنم، باید بگویم انسانهای بسیار کمی در جهان هستند که نه تنها دانش سینمایی زیادی دارند، بلکه دربارهی موزیک و تلویزیون هم سرشان میشود. مثل این است که به یک منبع اطلاعات کامپیوتری وصل شوی! میزان اطلاعاتی که دارد باورنکردنیست و دائمن در حال بیشتر شدن است. به نحوی، این فیلم نامهی عاشقانهایست به صنعتی که در آن کار میکند. دو شخصیت اصلی در این فیلم قرار داده که از این صنعت خارج شدند، دههی شصت آمده و آنها را بیرون کردهاست. ولی فکر میکنم همهی ماهایی که سر این میز نشستهایم روزگاری احساس میکردیم خارج از گود این صنعتیم. این فیلم، نامهی عاشقانهایست به دنیای فیلم و افرادی که کوئنتین تحسینشان میکند. در مورد بازیگرهای زیادی تحقیق کردیم، کسانی مثل رالف میکر، ادی برنز و تای هاردن که همهشان افرادی هستند که تارانتینو کارشان را تحسین میکند، چرا که به دستاوردهای بزرگ سینمایی و تلویزیونی چیزی افزودهاند. فیلم، نامهی عاشقانهایست به همهی کسانی که خارج از این گود هستند و از بسیاری جهات، همین موضوع در داستان روی من تأثیر گذاشت. به نظر من، این فیلمی در مورد بازگشتش به خانه است. نمیدانم دیگر چهگونه توصیفش کنم، اما نامهی عاشقانهایست به این صنعت که افتخار فعالیت در آن را داریم.