زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس: در نقد فیلم شبگرد به بررسی این نکته میپردازیم که فیلمبرداری تا چه حد در خدمت داستانگوییست
فکر میکنم همهی ما از فیلمبرداری خوب استقبال میکنیم و نمیشود از این حقیقت گذشت که شبگرد دن گیلروی واقعن زیباست. اما نکتهای دربارهی فیلمبرداریاش که برای من خیلی تاثیرگذار بود، این است که چهطور فیلمبرداری داستان را تکمیل میکند.
هرچیزی که دربارهی نقش اصلی پیچیدهمان از طریق دیالوگ یاد میگیریم، در فیلمبرداری هم دیده میشود. گیلروی و فیلمبردار فیلم، رابرت السویت، به تک تک جزئیات بصری دقت زیادی کردهاند. از بسیاری از این جزئیات برای پررنگ کردن داستان استفاده شده است. به این ترتیب، اطلاعات بیشتری دربارهی لو به دست میآوریم. امروز میخواهیم از طریق دقت کردن در بعضی از صحنهها به یک سری از زمینههای اصلی داستان بپردازیم تا بفهمیم دربارهی نقش اصلی چه چیزی بهمان میگویند و چهطور به صورت بصری نشان داده میشوند.
در کنار نقد فیلم شبگرد ببینید: تحلیل فیلم بلید رانر ۲۰۴۹ | تکامل انسانیت
یکی از زمینههای اصلی داستان، انزواست. با وجود اینکه لو بخشی از جهان است، اما در حقیقت خیلی با اطرافش هماهنگ نیست. این موضوع در صحنهای نشان داده میشود که دوربین از دوچرخهسوار روی صورت لو میآید. به صورت خلاصه، میشود گفت حرکت دوچرخهسوار ورودش به دنیای لو را نشان میدهد. اما کمک میکند دربارهی دنیای لو چیزهای زیادی بفهمیم: روی هیچکس به جز لو فوکوس نشده، به نظر میآید هیچ چیزی به جز خودش برایش جالب نیست. در نمای بعد، هم روی لو فوکوس شده و هم دوچرخه، یعنی چیزی که او وارد دنیای خودش میکند.
در کنار نقد فیلم شبگرد ببینید: نقد فیلم لوگان | آیا دوران فیلمهای ابرقهرمانی به پایان رسیده است؟
اما این انزوا محدود به همین صحنه نمیشود. در تمام طول فیلم ما شاهد جدا شدن لو از دنیای اطرافش هستیم. وقتی دارد با ریک مصاحبه میکند، جلوی پنجره مینشیند و هیچکس پشتش نیست، اما ریک جلوی دو مرد دیگر مینشیند. ریک بخشی از جهان واقعیست، اما لو نیست. در فیلم از تکنیک بوکه هم زیاد استفاده میشود تا بین لو و اطرافش فاصله ایجاد کند. اگر نمیدانید بوکه چیست، افکتی هست که نورها را به شکل دایرههای نورانی نشان میدهد که تقریبن همیشه پسزمینه تار است. این کار کمک میکند بین لو و اطرافش فاصله ایجاد شود. هیچ چیزی واضح نیست، تنها چیزی که مهم است، خود لوست.
در کنار نقد فیلم شبگرد ببینید: به بهانهی پانزدهسالگی درخشش ابدی یک ذهن پاک | رومنسی هوشمندانه با چاشنی علمیتخیلی
دوربین کاری میکند تا به ما نشان دهد نقش اصلی ما غیرقابلاعتماد است. یکی از راههای موردعلاقهی فیلمسازها برای نشان دادن این مورد، این است که لو را از نیمرخ نشان دهند. با وجود اینکه ما به عنوان بیننده باید با او ارتباط برقرار کنیم، اما هیچوقت درست درکش نمیکنیم. او اغلب نیمی از صورتش را از ما مخفی میکند و حتا وقتی او را تمامرخ میبینیم، معمولن روی صورتش سایه افتاده. هیچوقت نمیفهمیم به چه فکر میکند یا برنامهاش چیست. تا زمانی که خودش بگوید. حتا همان موقع هم نمیدانیم راست میگوید یا نه.
فکر میکنم بهترین صحنهای که این را نشان میدهد دقیقن اوایل پردهی دوم شروع میشود. لو و نینا در اتاق خبر نیمهتاریک در حال قدم زدن و صحبت کردن هستند. نورپردازی این صحنه اهمیت زیادی دارد، جهانشان پر از تاریکیست، تنها نورها از سمت صفحههای تلویزیونها هستند که به ما نشان میدهد که زندگی هر دو نفر حول تلویزیون میچرخد. وقتی شروع به صحبت میکنند، نینا در نمای متوسط است اما لو در نمای دور است. این نشان میدهد که اهداف نینا مشخص هستند. او محافظهکار است، اما همچنان به لو اعتماد دارد.
در کنار نقد فیلم شبگرد ببینید: نقد فیلم خون به پا خواهد شد | آرام ولی مهارنشدنی
برخلاف نینا، انگیزهی لو مشخص نیست. چیزی میخواهد، اما غیرممکن است که بفهمیم چه چیزی. هرچهقدر بیشتر در مورد اشتیاقش حرف میزند بیشتر به نینا نزدیک میشود. دوربین حرکت میکند و نمای دور تبدیل به نمای نزدیک میشود. این برای من همیشه نشاندهندهی این بوده که لو فریب دادن نینا را آغاز میکند. روی صورتش هنوز هم سایه هست، در صورتی که چهرهی نینا کاملن یکنواخت روشن شده. او اجازه میدهد لو درکش کند اما لو او را به دنیای خودش راه نمیدهد. این که لو کسی باشد که تاریکی را به همراه دارد، نکتهی مهمی برای فهمیدن پیغام اصلی فیلم است که خیلی بینقص در فیلمبرداری فیلم نشان داده شده.
در اولین ملاقاتمان با لو، میبینیم که سعی دارد در دنیای واقعی جا بگیرد. مصاحبهش با ریک در یک مکان عمومیست. در یک غذاخوری در روشنایی روز. این صحنه را با صحنهای که در حال صحبت با تازه استخدام شدههاست مقایسه کنید، یعنی صحنهی پایانی. شب در یک کوچهی تاریک پشت یه مشروبفروشی. یکی از زمینههای اصلی داستان این است که لو تاریکی را میپذیرد. بهترین عملکرد او در شب است، اما سعی میکند در طول روز عادی زندگی کند. در اولین صحنه بعد از کسب پول زیاد که جنسهای دزدی را در طول شب فروختهاند، پیشنهاد میدهد که در طول روز مجانی کار کند. در طول فیلم، او این حقیقت را قبول میکند که زمانی خوب کار میکند که کسی در جامعه از او توقعی نداشته باشد.
این موضوع در صحنهی دو تا مانده به آخر معلوم میشود، بعد از اینکه از بازجویی پلیس بیرون میآید با نور طلایی خورشید روبهرو میشود، اما تصمیم میگیرد از آن دوری کند. عینکش را به چشم میزند، به سمت کوچهای تاریک میرود و از تابلوی هالیوود دور میشود. برخلاف روش مرسوم جامعه، برخلاف چیزی که همه از او انتظار دارند.
در این مصاحبه، گیلروی دربارهی رشد شخصیت لو حرف میزند: «این کاراکتر تغییر نمیکنه، کاراکتر به یه شکل شروع میکنه و دقیقن به همون شکل فقط کمی قویتر به پایان میرسه.» او هیچوقت تغییر نمیکند، در آغاز داستان شخصیتی دارد و در پایان هم همان است، تنها چیزی که تغییر میکند این است که دنیایی پیدا میکند که میتواند در آن پیشرفت کند. در پایان فیلم راهی برای موفق شدن پیدا میکند، با تاریکی یکی میشود اما از این هم جلوتر میرود. چون با دنیای اطرافش هم یکی میشود. شاید اعمالش شریرانه و غیرقابلدرک باشند، اما ما بینندهها به همین جذب میشویم. مثل همهی افراد فیلم، جنبهی تاریک زندگی نظرمان را جلب میکند. لو میتواند وجود داشته باشد، چون در حال فراهم کردن همان جنبهی سرگرمی تاریکیست که به دنبالش هستیم. «شاید مشکل فقط لو نباشه، بلکه جامعهای باشه که اون رو شکل میده، بهش پاداش میده و این شخصیت رو وارد اکوسیستم و چشمانداز بزرگتری میکنه.»