قاتلان سریالی جایگاه مهمی دارند!
یکی از جنبههای شگفتانگیز سریال دیوید فینچر، شکارچی ذهن این است که نه تنها تریلر کارآگاهی است که قاتلان سریالی را از زاویه روانشناسی بررسی میکند، بلکه میخواهد بررسی کند چرا مجذوبشان هستیم، چرا به سمت تاریکی کشیده میشویم و چرا غیرممکنها ما را مبهوت، وحشتزده و منتظر نگه میدارند. هر چند جمعآوری خاطرات سریالی یا نوشتن نامه برایشان کار چندان پراهمیتی نیست اما قاتلان سریالی جایگاه مهمی دارند؛ هم در دنیای واقعی و هم در دنیای تخیلی محصولات سرگرمی ما.
مردم محو تماشای اخبار مربوط به قاتلان سریالی هستند؛ کسانی مثل تد باندی، آیلین وورنوس و جفری دامر که براساس زندگی همگیشان، فیلم و مستند ساخته شده این قاتلان واقعی در کنار برداشتهای تخیلی معروف از قاتلان سریالی مثل هانیبال لکتر، دکستر و جان دو نشان میدهد مردم عطش این را دارند که در موردشان بیشتر بدانند. روشی که شکارچی ذهن پی میگیرد این است: سریال با برداشت دقیق قاتلان سریالی دنیای واقعی به قول یک نقد برای عاشقان این ژانر سریال ساخته شده است.
در کنار نقد سریال شکارچی ذهن ببینید:
تریلر سریال Mindhunter / شکارچی ذهن | بازگشت دیوید فینچر با منسونها به تلویزیون
قاتلان سریالی: سلبریتیهای خاص و شگفتانگیز
قاتلان سریالی در دنیای ما، هم به عنوان هیولاهایی غیرقابل تصور به تصویر کشیده شدهاند و هم سلبریتیهای خاص و شگفتانگیز. چرا؟ چرا از آنها سیر نمیشویم؟ اولین قسمت شکارچی ذهن، این نظریه را مطرح میکند که رابطهای بین رفتار این قاتلان و وضعیت کلی فرهنگ و اجتماع وجود دارد. آیا این همان چیزی است که در قاتلین سریالی میبینیم؟ آیا نمادهای تندرویی از جامعهی کلی هستند که همگی در قبال آن مسئولیت داریم؟
البته هولدن و بیل بسیار زود متوجه میشوند قاتلان سریالی مانند دهههای پرآشوب و دیوانهوار شصت و هفتاد، دیوانه، وحشی و منحرف نیستند. این قاتلان میتوانند باهوش و منظم باشند و برای کار خود، دلیل مشخصی مثل مشکلات جنسی، قدرت و سلطهگری داشته باشند. قاتلان سریالی میتوانند نماد افراطی از فرهنگ انسانی باشند؛ نکتهای که کارستون فیشر به آن اشاره کرده. او معتقد است قاتلان سریالی به همان شیوهای پدید میآیند که تمدن انسانی شکل گرفته. تمدنها به دلیل ترس از ناشناختهها نیاز دارند نظم و کنترل بر روی طبیعت و سایر مردم داشته باشند. ابتدا شروع به کشتن و رام کردن حیوانات میکنند و سپس بردهداری و کشتن مردم آغاز میشود. همانطور که قاتلان سریالی ابتدا با زجر دادن و کشتن حیوانات کارشان را شروع میکنند و سپس سراغ مردم میروند.
تدفین نیمهی تاریک درونیمان
از دید فردی، این نظریه توسط بحث کارل یونگ مبتنی بر خود تاریکی نیز صدق میکند. او در این مورد میگوید ما احساسات انسانی اولیه، منفی و مورد نفی جامعه و دین و انگیزشهایی چون شهوت، عطش قدرت، خودخواهی، طمع و خشم یا عصبانیت را در ناخودآگاهمان یا به عبارتی نیمهی تاریکمان دفن میکنیم. نیمهی تاریکی نقطهی مقابل آن چیزی است که یونگ آن را پرسونا، ضمیر خودآگاه مینامد. این که ما چهطور خود را میبینیم و به بقیه نشان میدهیم. میتوانم ادعا کنم شکارچی ذهن به این موضوع در علاقمندی ما به قاتلان سریالی اشاره میکند چون ما در آنها، خصوصیات شخصیتی تشدید شدهای میبینیم که بخشی از ماست ولی در ناخودآگاهمان دفن میکنیم و این میشود نیمهی تاریک وجودمان.
در کنار نقد سریال شکارچی ذهن ببینید:
شکارچی ذهن | آغاز پخش Mindhunter سریال تازهی دیوید فینچر
تابیدن نور در تاریکترین شب
سری در قدم اول این کار را از طریق شخصیتپردازی هولدن فورد انجام میدهد. در قسمت های ابتدایی ما بیشتر پرسونای هولدن را میبینیم: او باهوش ولی فروتن و ایدهآلگراست و با تمام وجود میخواهد کار درست را انجام دهد. اما او به تاکتیکی اشاره کرده که بعدها از آن در مصاحبههایش با قاتلان سریالی استفاده میکند؛ این که بتوان نقطهای مشترک با مجرم پیدا کرد. به خاطر همین، او به آرامی در طول فصل به خاطر تعامل بسیار با این قاتلان ویژگیهای شخصیتی خود تاریکش را میبیند؛ احساساتی مانند حسادت و دیدگاههای قبیح در قبال مسائل جنسی و زنان.
او صرفن آنها را تکنیکی برای مصاحبه میخواند ولی بسیار به وضعیت رابطهی او نزدیک است در حالی که غرورش بیشتر شده و انگیزهاش برای قدرت گرفتن بیشتر. در تضاد با این، در قسمت سوم، او بستن موفقیتآمیز پروندهای را با دیالوگ روبهرو جشن میگیرد:
«مرسی از این که به کار من و همکارم، بیل بها دادین. و پذیرش این که اگر همگی با هم کار کنیم، میتونیم در تاریکترین شب، به تاریکی نور بتابیم.»
در حالی که در قسمت دهم مسأله فرق میکند. البته بنابر نظریه تعدادی از طرفداران سریال ممکن است هولدن در فصل بعد خود تبدیل به قاتلی سریالی شود. فکر میکنم این پیچش داستانی آن هم در این پروسهی کند و ظریف تبدیل شدن به خود تاریکی به شدت قابل پیشبینی باشد.
تسخیر تاریکی
مهمتر از همهچیز، مفهوم خود تاریکی به این معنی نیست که هر کداممان در خود وجود دیوانه و قاتلی داریم. قاتلان سریالی، نمونهای تشدید شده از ویژگیهای منفیای است که مردم عادی با شدت بسیار کمتری از چنین ویژگیهایی برخوردارند.
کارل یونگ معتقد است:
«برای آن که یک شخص کامل باشد، خود تاریکی او باید شناخته، مطرح و پذیرش شود.»
هولدن احتمالن تا آخرین لحظات فصل اول متوجه شکلگیری خود تاریکیاش نمیشود. به نظر من، دلیل ترومای ذهنی هولدن فورد واضح نیست.
به واسطهی نبردش با کمپر، او ممکن است از شکل گرفتن خود تاریکیاش آگاه شده باشد و در فصل آتی شخص متعادلتری شود. شاید هم به این معنی باشد که هولدن رفته رفته کنترلش را از دست میدهد، خود تاریکیاش او را تسخیر میکند آن هم در حالی که ممکن است از به دام انداختن قاتل سریالی جدیدی ناموفق باشد. شکارچی ذهن به بررسی روانی قاتلان سریالی ادامه میدهد و بعضی از مشهورترینهایشان را بررسی میکند ولی شاید همزمان در حال بررسی ما نیز هست.