زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس: در این ویدیو با نقد فیلم لوگان به بررسی چرخهی حیات فیلمهای ژانری میپردازیم:
فیلمهای ژانری از مخاطبانشان میپرسند آیا هنوز میخواهید به این داستانها باور داشته باشید؟ اگر آن ژانر محبوب باشد پاسخ مثبت است. تغییر در ژانر هنگامی رخ میدهد که مخاطب بگوید فرم آن چیزی که باورش داریم، بسیار ابتداییست. چیزی پیچیدهتر نشان دهید
-لئو برادی، دنیا در یک قاب
همهی فیلمهای ژانری بزرگ سینما، چرخهی حیات دارند: تولد، شهرت، آنقدر حضور دارند که خودشان را خسته میکنند و بعد اگر به اندازهی کافی مهم باشند، تغییر میکنند.
فکر میکنم دوران ۱۷سالهی هیو جکمن به عنوان ولورین سینما به دو مرحلهی برجستهی ژانر ابرقهرمانی در سینما پایان میدهد. فیلم ایکسمن ساختهی برایان سینگر در سال ۲۰۰۰ عملن پایهگذار دورهی فیلمهای کمیکبوکی بود که هالیوود را برای دو دهه تسخیر کرده و حالا، لوگان به کارگردانی جیمز منگولد در سال ۲۰۱۷ پاسخی بود به خستگی مخاطب عام از سلطهی این ژانر.
در کنار نقد فیلم لوگان ببینید: هشت راز کارگردانی کریستوفر نولان
اگر میخواهید بفهمید ژانرها چهگونه تغییر میکنند، سری به نوشتههای جان کوالتی بزنید. مقالهی مشهورش تحت عنوان تبدیل عمومی ژانرها، به ما نسبت به لوگان دید میدهد. کوالتی جذب این موضوع شده که چهگونه پایههای ساختاری یک ژانر آنقدر شناخته میشنود که مخاطب دلزده شود. اگر باید تغییری صورت یابد، به چه شکلی خواهد بود. کوالتی، تغییرات را به ۴ دسته طبقهبندی میکند:
۱) طنز مضحک
۲) یادآور نوستالژی
۳) اسطورهشکافی
۴) تأیید دوبارهی افسانه
طنز مضحک
طنز مضحک عملن بزرگنمایی احمقانه یا پارودی از ساختارهای ژانری است. لئو برادی در ادامهی گفتههایش ذکر کرده: «ژانرها به پارودی از خود تبدیل میشوند تا بگویند خب اگر ابتدایی بودنش را مسخره کنیم، نشان میدهد چهقدر پیشرفت کردهایم.»
ژانرها به پارودی از خود تبدیل میشوند تا بگویند خب اگر ابتدایی بودنش را مسخره کنیم، نشان میدهد چهقدر پیشرفت کردهایم
مل بروکس استاد اینگونه فیلمسازی است و نه فقط در خصوص وسترنها. لحظات مضحک در فیلمهای جدیتر هم دیده میشوند. برای مثال وقتی که یک عمل شناختهشده به بار طنز گرفته میشود و دنیای فانتزی را با واقعیت از هم میپاشد. در ژانر ابرقهرمانی، ددپول، فیلمی که راه را برای ساخت لوگان باز کرد، به معنای واقعی یک طنز مضحکانه است.
یادآور نوستالژی
فیلمهای نوستالژیک، حداقل خوبهاشان، چیزی بیشتر از یک یادآوری رومانتیک از گذشته هستند. آنها داستانهای قدیمی و شناختهشده را با عناصر امروزی ترکیب و مخاطب را از رابطهی میان گذشته و حال آگاه میکنند.
فیلمهای نوستالژیک داستانهای قدیمی و شناختهشده را با عناصر امروزی ترکیب و مخاطب را از رابطهی میان گذشته و حال آگاه میکنند
در کنار نقد فیلم لوگان ببینید: چرا درخشش ابدی یک ذهن پاک بعد از پانزدهسال اثرگذار است؟
کوالتی از شهامت واقعی (برادران کوئن) مثال میزند اما فیلم «بوس بوس بنگ بنگ» شین بلک هم در این چارچوب مینشیند. این فیلم داستان یک کارآگاه پوستکلفت است که از عناصر کلاسیک ژانری برای احساسی کردن فیلم استفاده نمیکند اما داستان در نهایت از همان ضربآهنگ و مضامین شناخته شده مثل تجسس و قهرمانبازی تشکیل شده
اسطورهشکافی
فیلمهای اسطورهشکافی، پیچیدهترین دسته هستند. آنها عناصر معروف افسانهای و عام ژانر را با واقعیتی ترکیب میکنند که باعث شود این عناصر شعاری و گاهی مضر باشند. مثال کهنالگوی این بحث، محلهی چینیهای رومان پولانسکی است. داستان مانند فیلمهای کلاسیکی مثل «شاهین مالت» و «خواب ابدی» که در همان ژانر کارآگاهی بیان میشود تا آن که رخدادها به حدی تاریک، پیچیده و خالی از هرگونه اخلاقیات میشوند که عدالت هیچگاه برقرار نمیشود و کارآگاه آسیب روانی بسیار سنگینی میخورد. از دیگر نمونههای این دست فیلمها «جایی برای پیرمردها نیست» از برادران کوئن است. قانونمدار غرب وحشی جدید، شخصیت تامی لی جونز نه تنها در گرفتن آدم بد ماجرا بازمیماند بلکه درکش هم نمیکند.
در کنار نقد فیلم لوگان ببینید: نقد فیلم خون به پا خواهد شد
تأیید دوبارهی افسانه
دستهبندی نهایی، بازتأیید افسانههاست. فیلمی که به مانند آثار اسطورهشکافی جهتگیری ژانری داستان را تغییر میدهد اما در نهایت افسانه را نه به شکل واقعی بلکه چیزی که باید به آن باور داشته باشیم به تصویر میکشد. میتوانید فیلمی از ژانر ابرقهرمانی حدس بزنید که در این دستهبندی قرار میگیرد؟ درست است؛ شؤالیهی تاریکی کریستوفر نولان
خب، وضعیت لوگان چگونه است؟ در قدم اول مشخصن میخواهد جهتگیری این ژانر بسیار محبوب را تغییر دهد. اگر فرض کنیم ددپول با خودآگاهی میخواست بگوید کمی از تأثیر افسانههای ابرقهرمانی کاسته شده، میتوان ادعا کرد لوگان تلاشی برای تجسس عناصر آن افسانه است تا ببیند آیا رویکرد جالبی مانده که بتواند آن را پیش بگیرد یا نه.
در کنار نقد فیلم لوگان ببینید: وس اندرسون چهگونه جزیرهی سگها را ساخت؟
کارگردان فیلم، جیمز منگولد خورهی سینماست و با توجه به این موضوع، نکتهی جالب در مورد لوگان این است که چهگونه از یک ژانر برای درک دیگری استفاده میکند. منگولد مضمون اصلی لوگان را از سکانسی از فیلم «شین» یکی از مشهورترین و تحسینشدهترین آثار وسترن تاریخ بیان میکند. در این سکانس، شین قهرمان فیلم میگوید: «یک آدم باید هر چیزی که میخواد باشه. نمیتونی ازش در بری. من تلاشمو کردم ولی جواب نداد. زندگی برای آدمکشها حرامه. راه برگشتی نیست»
وسترنها، بهترین ژانر برای مقایسه با ژانر ابرقهرمانی هستند. افسانهی ابرقهرمان به نوعی تجسم دوبارهی افسانهی هفتتیرکشهای غرب وحشی است. هر دو قهرمان خارج از حدود قانونی به جامعهی کلی کمک میکنند. منگولد این موازیسازها را با صحنهای در میانهی فیلم و همانطور که شین توسط خانوادهای به خانه دعوت میشود، هنگامی که خانوادهای مهربان پذیرای لوگان، چارلز و لارا میشوند، آشکارتر میکند.
در کنار نقد فیلم لوگان ببینید: نقش موسیقی در آثار اسکورسیزی | فرار از دنیایی که راه خلاصی از آن نیست
شین و لوگان با کار کردن به خانواده کمک میکنند و از آنها مقابل کاسبهای طمعکار حفاظت میکنند. هر چند زندگی هفتتیرکشی شین، او را آزار میدهد، هدفش و قوانینی که براساسشان زندگی میکند در نهایت برای محافظت از جامعه ضروریاند. از دیدگاه منگولد اما، خشونتی که قهرمان را دنبال میکند، قابل کنترل نیست. خانوادهی مهربان لوگان نه تنها زنده نمیمانند بلکه به وحشیانهترین و بیرحمانهترین شکل ممکن نابود میشوند. اگر مقصود واضح نیست، کافی است بدانیم عامل همهی اینها، یکی از کلونهای لوگان است.
این نقطه، نزدیکترین جایی است که لوگان به اسطورهشکافی متمایل میشود. فیلم، تعمقی است از تمام خشونت اشاره شده در فیلمهای ابرقهرمانی و به لطف درجهبندی سنی بزرگسال، منگولد و جکمن آنچنان وحشیگری مرگباری را نشان میدهند که در تناقض با کارهای قهرمانانهی گذشتهی لوگان و البته ایکسمن و تمام دیگر ابرقهرمانها قرار میگیرد.
به مانند شین، لوگان گذشتهی رومانتیک فیلمهای ابرقهرمانی گذشته را به شکل یک کمیکبوک نشان میدهد. لوگان میخواهد از نارساییهای این دنیاهای فانتزی پرده بردارد و نشان دهد هیچ قانون اخلاقی نمیتواند قدرتی اعطا کند که نابودی همراهش نباشد. این حقیقت دردناک را میتوانیم در شخصیت اگزاویر ببینیم که به نظر میرسد ذهن سالخوردهاش ناخواسته موجب مرگ چندین جهشیافتهی بیگناه شده. اما برای لوگان، قهرمانبازیهای فیلمهای قبلی به شکل درد روحی و کابوس بازمیگردد. در صحنهای تأثیرگذار در اواخر فیلم، لوگان به لارا اعتراف میکند که قصد خودکشی داشته
در نهایت، لوگان سرمیچرخاند سمت بازتأیید افسانهها و با یک عمل قهرمانی نهایی برای فداکاری، افسانه را حتا بعد از نارسا نشان دادنش، تأیید میکند. این سؤال در ذهنم به وجود میآید که آیا این، نهایت فیلمهای کمیکبوکیست؟ مشخص نیست فیلمی که بخواهد این افسانه را مورد بررسی قرار دهد میتواند ساخته شود یا ژانر به اندازهی کافی پخته است تا چنین اثری را بپذیرد. در واقع فکر میکنم لوگان ما را در پایان با این سؤالات تنها میگذارد. خود فیلم مکالمهای است میان حس نوستالژی ما نسبت به این ژانر و ناامید شدن از محدودیتهایش.
بیشتر از هر چیزی، مشتاق فیلمهای ابرقهرمانی آینده هستم. چون به قول کوالتی در دورههای گذاری مانند این سالها جذابترین آثار تولید میشوند