نوشتهی گل بو فیوضی، در نقد فیلم Parasite ، به کارگردانی بونگ جون-هو، فیلمی که توانست نخل طلای بهترین فیلم را از آن خود کند
آنها بو میدهند
«انگل» آخرین ساختهی بونگ جون-هو فیلمساز کرهایست که پیش از این با دو فیلم «خاطرات قتل» و «برفشکن» مخاطب را با جهان میانژانری و منحصر به فردش آشنا کرده است. فیلم تازه نیز امتداد تکاملیافتهی همان قبلیهاست. او قابلیت غریبی دارد در خلق فضایی که وامدار تمام و کمال جهان زیستهی پشت اثر است. کمدی و درام را به هم میآمیزد و به اسلشر و ماجراهایی معمایی برای حل یک قتل میرسد. هر سکانسی در ژانری اتفاق میافتد و در نهایت تمام اینها منجر به خلق جهانی باورپذیر، قهرآلود، خشن و بیش از همه جبار میشود. جهانی که خود زندگیست؛ کمی شوخطبعانه، کمی وحشیانه.
در کنار نقد فیلم Parasite ببینید:
تریلر فیلم parasite / انگل | برندهی نخل طلای کن ۲۰۱۹ + نقد فیلم بونگ جونهو
جهان فیلمهای جون-هو جهان پذیرش است. تو هر چهقدر دستوپا بزنی، محکوم به زیستن در طبقهای هستی که در آن بهدنیا آمدهای. تو میتوانی یک نابغهی خارقالعاده باشی اما محکوم به قواعد طبقه. هر چه هم بالا بروی در نهایت آن طبقهی توست که مدل زندگیات را تعیین خواهد کرد. در مواجههی ساختاری با اثر، چیزی که بیش از همه بهخاطرم آمد، مقالهی بارت دربارهی ایفل بود. اگر طبقه را جایگزین ایفل کنیم با تمام مختصات آن، یعنی نشانهای باشد از جهان مدرن و مردمان مدرن این جهان در شهرهایی پیشرفته، آنچه همواره و از هر کجای زندگی سرک میکشد و خودش را خواسته و ناخواسته، با دلیل و بیدلیل به چشم ما فرو میکند، طبقه است. و تنها زمانی میتوانی برای مدتی کوتاه از شر آن خلاص شده باشی که خودت را به دل آن بیندازی؛ درست مثل نشستن در رستورانهای زیر ایفل که به انسان مجال ندیدنش را میدهد. اینجا هم جون-هو مخاطبش را اینطور گول میزند و نوید رستگاری و فرار از کثافت چسبناک طبقهای را میدهد که قرار است کمی بعدتر و در انتهای فیلم آدمها آلودهتر و شکستخوردهتر تا زانو در آن فرو رفته باشند.
در کنار نقد فیلم Parasite ببینید:
فوتوکال فیلم انگل
از سویی دیگر رابطهای دوسویه بین انسان و طبقه نیز وجود دارد. دیالکتیک زیستن و زیسته شدن. زمانیکه آنها در دل هم مدام نقشها را تغییر میدهند و بازی شروع میشود. وسوسهی پول در آوردن برای استیصال خانوادهای چهارنفره که در زیرزمینی محقر زندگی میکنند همهی تقلای آنهاست برای زنده ماندن، به هر شکلی. بنابراین کیفیت زندگی همینجا حذف میشود و فرآیندی شروع میشود که خانواده میخواهند به هر قیمتی خود را نگه دارند. در اولین پیشنهاد و اولین موقعیت، هرکدام از آنها که بهشکل حیرتآوری در مهارتهای خود متبحر هستند، به طرز وحشیانهای عملگرا میشوند و تمام ترفندهای تمام سالهای زندگی خود را رو میکنند تا از این موقعیت بهترین استفاده را در جهت تغییر شرایط کنند. همه چیز به شکل هولناکی خوب پیش میرود. اعضای خانواده یکی یکی وارد بازی میشوند. انتخاب در جنس موسیقی فیلم شگفتانگیز است. سکانسهایی نامتعارف با موسیقی کلاسیک که به رقص در شبی نحس میماند؛ زیبا اما نفرینشده. ترکیبی از بیقراری و شور را در سکانسهایی به دل میاندازد و اگرچه مسیر کلی داستان را حدس میزنی اما هرگز باورت نمیشود قرار است این نظم و سرخوشی به چه آشفتگی و مصیبتی برسد.
در کنار نقد فیلم Parasite ببینید:
نشست خبری فیلم انگل | نگاه زیرکانه به جامعه
در سکانسی که تمام اعضا خانواده باز دور هم جمع شدهاند، اینبار نه دیگر در آن زیرزمین همیشگی، سودای تغییر طبقه همزمان در دل آنها و مخاطب پررنگ میشود. شبی در خانهای مرفه چهارتایی مقابل پنجرهای قدی رو به باغ، سرخوش در سر رویا میپرورانند که زنگی بهصدا در میآید. فیلم که تا اینجا پر شتاب و خوشریتم پیش آمده حالا به سراشیبی و دلهره میافتد. پلان به پلان اضطراب و ترس و غم بیشتر به هم میآمیزد و دست آنها خالیتر میشود. در همین لحظات هم اما کارگردان طنزش را کنار نگذاشته. آدمهایی که تا اینجای داستان فقط برای کمی بیشتر زندهماندن خود میجنگیدند حالا دست به هر کاری میزنند اما نه دیگر برای کمی چشیدن طعم آسایش؛ که راهی جز جنایت ندارند. از خشونت آنها خندهات میگیرد و میترسی و از ترس خودت باز خندهات میگیرد و وقتی به خودت میآیی میبینی شدهای یکی از آنها که شاید حتا دوستشان نداشته باشی اما برایت مهم شدهاند. تو هم جان میدهی پای زندگی هر کدامشان.
در کنار نقد فیلم Parasite ببینید:
نقد فیلم انگل از نگاه منتقدان ورایتی و گاردین
همینجاست که طبقه، باز یکی دیگر از خصوصیات خودش را رو میکند. برای اولین بار مرد ثروتمندی که تمام چهار نفر خانواده در استخدام او هستند، از بوی پدر خانواده حرف میزند. بویی که معتقد است بوی متروهاست. بوی دوری که آنها مدتهاست تجربهاش نکردهاند. بوی طبقه، بوی فقر. جایی که بذری کاشته میشود در دل پدر که به همراه دختر و پسرش در حال شنیدن این دیالوگ است. و پس از آن، شبی هولناک و بارانی که برای یک طبقه صرفا به کنسلی برنامهی تفریحی آنها در طبیعت ختم میشود اما از طبقهای دیگر همهی زندگیاش را میگیرد. سکانس صبح فردا که تعداد زیادی آدم بیخانمان شده را نشان میدهد، با یک دیالوگ شروع میشود: بهترین نقشه هیچ نقشهای نداشتن است چون زندگی آنطور که فکر میکنی نخواهد شد.
و حالا زمان انتقام است. وسط جشن و پایکوبی و موسیقی و رنگارنگی بورژوازی، پدر خانوادهی فقیر با لباسهایی سرخپوستی خون بهپا میکند. و باز به دل اتفاق پناه میبرد. به زیرزمین خانهای که همه چیز از آنجا شروع شده بود. انگل یک آمیب کوچک است که به یک غدهی بدخیم متعفن میرسد. سودایی بیحاصل که به ویرانی ختم میشود و میتوان دید آن بالا مفهومی به نام طبقه ساکت و مقتدر نشسته و ناظر همه چیز است.