آرتتاکس – سینمای ایران: یادداشت عبدالرضا منجزی دربارهی زندگی و کارنامهی کاری بهمن مفید ستارهی سالهای دور سینمای ایران
عبدالرضا منجزی دربارهی بهمن مفید
کاش همهی آن چند دقیقه درخشش را برای جاودانهگی بهجا بگذاریم
بچهی ناف تهرون بود. اون وقتها نایبالسلطنه و این بغل عینالدوله ناف تهرون بودن … نبود؟؟
تو خونه غلامحسین خان مفید، به دنیا اومد. مث یکی یکدونه ها بود، اما نبود. اولی نه، دومی هم نه، سومی بود. کلن ۹ تا بچه بودن. دختر و پسر، … همهشون عین یکی یهدونه بودن … بیژن اولی بود و منیژه بعدش و بهمن سومیاش … بابا، غلامحسین خان، آدم حسابی بود. چیز خونده بود. سازم میزد. اعجوبهای بود. بگی نگی از زمونه و محل جلو افتاده بود. به بر و روش میخورد که مال بیست سال بعد باشه نه مال ۱۳۲۰…
بابا، اهل میل و کباده و گود زورخونه نبود اما اهل ورزش بود. با یه دسته ورزشی رفت رم و میلان. بهونه سفر، ورزش بود اما نبود. صبح تا شب سرش تو کتابهای نمایش بود. همه سالنها و نمایشها رو رفت دید. عشق تئاتر بود. برگشتنی با چند تا بازیگر کار درست کار بلد شاهنومهخونی راه انداخت.
بهمن تو یه همچین خونهای به دنیا اومد … خونه خونه پدری بود. پر از صدای ساز و آواز و نقالی و … پیش پردهها رو صبح تا شب زمزمه میکردن …لالاییهای کوچه بازار رو از بر بودن، واسه هر حالی یه دو جین تصنیف داشتن. مطربی و خرابات و کوچهای، بزمی و عشقی و ضربی … یکی تار میزد و اون یکی تنبک … یکی شکسپیر میخوند و اون یکی پیشپرده … خونه، یه گنجینه از فولکلور بود…
یهکم بعد خونه رو بارکردن بردن شهباز. از اینجا به بعد شدن بچهی شهباز … بهمن توی این محل قد کشید … رفیق پیدا کرد و مدرسه رفت و گلکوچیک بازی کرد و عاشق شد…
شهباز محله بود، اما نبود. یه چیزی بالاتر از یه محل بود. نبود؟! شهباز همینجوریاش حکم دانشگاه داشت. کارخونهی آدمسازی بود.
بهمن تو خونهی پدری گوشش با صدای ساز و آواز دمخور شد. رفیق شاهنومه و نمایش شد. تهرونی رو درست حرف میزد … با لحن مغرور و سربالا و جابهجا … یه جورغلط اما درست، پرتوپلا اما حرف حساب، صریح اما شیرین … درست مثل دیفال و جوق و منیجه … نرقه بجای نقره از همینجا آمد…
جوان باشی و پرشر و شور باشی و راهت را از زیر گذر و گود و معرکه جاهلهای قمه به دست کج کنی سمت تماشاخانه یعنی حسابت از دیگران جداست. پیش از محله او بچهی خانهی پدری بود.
بیژن غرق نمایش بود و همهی آن کودکانههای رؤیایی و ریتمهای سیاه بازی و روحوضی و خیمهشببازی را جمع کرده بود برای شهر قصهاش… بیژن بماند تا بعد … اما بهمن دربهدر یک فرصت بود تا خودی نشان بدهد. بین تئاتر و چشم انتظاری برای ورود به تالار به تور کیمیایی خورد و یک اشاره کافی بود تا غرقت کند … که کرد … از پیرمرد پیزوری خالیبند و لافزن ته شهباز، چیزی گرفت و با کمی پس و پیش یک موجود وراج بامزهی خالی بند خلق کرد … بچههای پایین دربهدر یک فرصت بودند برای درخشش. بهمن هم بود. کیمیایی این شور و اشتیاق را میشناخت.
خودش بچهی دردار بود. منفردزاده هم … بهروز کمی آنورتر امیریه بود… بهمن با اشارهی کیمیایی در یک کافه کوچک به دوربین سلام داد و بعد ماند. مهم رفاقت با آن لنز لعنتیست. خیلیها را راه نمیدهد. به همین مفید با همان اولین تک گویی جادوییاش راه داد…
تمام فصل کافه و صحنه را برد زیر چتر خودش … جان مدیر دوبلاژ و اسماعیلی درآمد و دوبلور از نفس افتاد اما کسی نتوانست جای او دوبله کند. صدایش کردند … این جیب نه، اون جیب نه، از کوچه بغلی بهمن آمد و جای خودش حرف زد…
«قیصر» برای بچهی شهباز یک فرصت طلایی، یک شروع رؤیایی بود. رؤیا در کمتر از پنج دقیقه و با یک جملهی طولانی و مشتی کرکری و رجزخوانی هم محقق میشود؛ نمیشود؟؟؟
با همان یک صحنه راه باز کرد و نقش مکمل «رضاموتوری» شد. در سهقاپ خوش درخشید و از اصلیها بود. باز کیمیایی او را مقابل داش آکل نشاند و ردای کاکارستم را تنش پوشاند. چه کاکایی!!! درخشان … خیرهکننده…چیزی کم از ستاره نداشت…
این چند کار ابتدایی یعنی نزدیکشدن به تحقق یک رؤیا…
بهمن مفید فقط ۹ سال کارکرد. از سال ۴۸ با ۵ دقیقه حضور تاریخی در «قیصر» و بعد در «داش آکل» ۱۳۵۰ جایزه سپاس را دشت کرد…
بعد هم سر خورد سمت ارباب جمشید و ستاره فیلمهای کلاهمخملی شد. با آن همه ذوق و قریحه و استعداد ذاتی…
اما همان چند دقیقه دلبری جانانهاش در تکگویی سکانس کافه در قیصر او را جاودانه کرد…
یادمان باشد چند دقیقه درخشش و حضور تاریخی از خود بهجا بگذاریم.
اینکه چرا تقدیر یک بازیگر با آن همه ذوق، قریحه ذاتی، پشتوانه و تبار هنریاش، چنین رقم میخورد قابل تأملست … از ۱۳۵۸ تا ۱۳۹۹ او کار نکرد … یک عمر تاوان همان کارنامهی کوتاهش را داد. سوخت و ساخت … مثل بقیه…
از نظر مفهومی که بررسی کنیم فیلمهای معروف به فیلمفارسی در مقایسه با فیلمهای بعد از انقلاب با حذف سکانس کافه، بهمراتب ارزشیتر و اخلاقیترند. هر چه که فیلمهای این چند دهه تلخ، گزنده و تصویری کلیشهای از خیانت، جدایی خشونت و اضمحلال جمعیاند برعکس فیلمهای کلاهمخملی به شکلی سطحی مروج جوانمردی، گذشت و بخشش، رفاقت، درستکاری و راستگوییند…برای ترویج اینهمه صفات انسانی که نباید تاوان داد!!!!!
همان چند فصل کافه و رقص و آواز را میشود نادیده گرفت، میشود چشم پوشید هم چنانکه بر خیلی از زشتیها و بدرفتاریها به مصلحت چشم پوشیدیم … آدمهایی مثل بهمن مفید، آره و اینا خیلی بودن!!! بیژن هم بود!!!
نوشتهی عبدالرضا منجزی
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران