ترجمه اختصاصی از آرتتاکس: نقد Joker آخرین ساختهی تاد فیلیپس با بازی واکین فینیکس و رابرت دنیرو از نگاه اِی. او. اسکات، منتقد نیویورک تایمز.
شوخی میکنی؟
از اکران چند هفته پیش «ژوکر» تاد فیلیپس در فستیوال فیلم ونیز که در آن برندهی بهترین جایزه شد، این فیلم طوفان به پا کرده است. دربارهی پتانسیل این فیلم برای تحریک به اقدامهای خشونتآمیز در دنیای واقعی قلمها فرسوده شده و نقدها نسبت به پوچگرایی بیرحمانهاش با واکنشهای متقابل، مخصوصاً از سوی خود فیلیپس، مواجه شده که در آن نسبت به «چپ افراطی» و «فرهنگ فرهیختگی» و سایر تهدیدهای دیگر برای توانایی یک دلقک قاتل برای آزادانه پول درآوردن اعتراض کرده است. در این میان ارتشهای افراد شکاک و طرفداران با اتهامهای بدبینی، حساسیت شدید و تفکر جمعی شبه فاشیستی از پیش آماده شده به مصاف هم رفتهاند.
ما اکنون در فازی از چرخهی بحثها هستیم که در آن کسانی که بلیط میخرند فرصت این را پیدا میکنند که ببینند این همه هیاهو برای چیست و این بدین معناست که اکنون زمان آن رسیده که من نیز نظر خود را اعلام کنم و آن چه میخواهم بگویم این است: شوخی میکنی؟
برای این که فیلمی ارزش بحث کردن داشته باشد باید در وهلهی اول جالب باشد: این فیلم باید حداقل، حتی اگر زاویهی دید منسجمی هم نداشته باشد، از مجموعهای از تمهای کارشده و تاملبرانگیز و داشتن نوعی ارتباط خیالی با جهانی که میشناسیم برخوردار باشد. «ژوکر» که تمرین توخالی و مبهم در سبکی دست دوم و با یک فلسفهورزی دست دوم است فاقد همهی اینهاست. این فیلم که مسحور جسارت خود شده – گویی ناپسندی عامدانه، نوعی شجاعت هنرمندانه باشد – در نهایت از سایهی خود، یا حداقل از محوترین سایهی هر نوع ارتباط منطقیای، میترسد.
بیعقلی موقرانه
این فیلم حتی در چارچوب ژانر خود که فیلم کمیک بوکی است نمیگنجد. «ژوکر» یک داستان از ریشههای یک ابرشرور است که رزومهی سینمایی کاراکترش تا همین جا شامل سه برندهی اسکار است. سخت میتوان این جذبه را نادیده گرفت. نقش ژوکر که تجسم آشوب خالص است میتواند سبک یا سنگین، ترسناک یا به طنز بازی شود. او میتواند مانند جک نیکلسون پوزخند بزند، میتواند مانند هیث لجر دندان قروچه کند یا… نمیدانم جرد لتو دقیقاً داشت چه کار میکرد ولی بیخیال.
شخصیتی که توسط واکین فینیکس تجسم یافته زیاد میخندد. آن قدر که مطمئنمان کند که هیچ کس آن قدر نمیخندد. نشانهی اصلی این «ژوکر» بیعقلی موقرانهی اوست. ممکن است تعجب کنید که چگونه این فیلم میتواند اثر همان تاد فیلیپسی باشد که کارگردانی «خماری» و «سفر جادهای» را بر عهده داشته و حداقل شهرتی در طنز دارد. هوشمندانهترین حرکت او انتخاب رابرت دنیرو به عنوان یک مجری یک شوی تلویزیونی نیمه شب مشابه جانی کارسون است که قرابتی با نقشی که جری لوئیس در «پادشاه کمدی» مارتین اسکورسیزی بازی کرد دارد. در آن فیلم، دنیرو یک تعقیب کنندهی دیوانه بود. یک خوشخیال بیاستعداد که هر کاری را انجام میداد که بت و منبع الهام او میکرد. این بار اما او خود مجری است و عطش شدید آرتور فلِک نسبت به سلبریتیها را ارضا میکند.
روزهای بد گاتهام در ژوکر
این چهرهی دیگر ژوکر است: مردی تنها و آسیب دیده که به سختی زندگی مشقتباری را به عنوان دلقکی مزدبگیر که با مادرش (فرانسس کانروی) در آپارتمانی گرفته و کدر زندگی میکند. فیلیپس که فیلمنامه را همراه با اسکات سیلور نوشته ما را به روزهای بد گذشتهی شهر گاتهام میبرد که در آن مشاغل کمیاب بودند، موشها جولان میدادند و بوی زباله خیابانها را پر میکرد. فلِک توسط کودکان سارق فقیر و مردان ثروتمند مست مورد آزار قرار میگیرد و بدذاتی روزگار وی را به سمت ارتکاب قتل سوق میدهد. او از همسایهاش (زِیزی بیتز) خوشش میآید و فکر میکند این علاقه ممکن است متقابل باشد. او دفترچهای پر از متن برای استندآپ کمدی نزد خود دارد و تمام توان خود را جمع میکند تا برای اجرا در یک کلوپ شبانه به روی صحنه برود.
هیچ مشکلی در هیچ کدام از این نقاط داستان یا در جزئیاتی که «ژوکر» را به جهان آشنای بتمن پیوند میدهد وجود ندارد. آرتور با خانوادهی وِین و نیز با تیمارستان آرکام پیوند دارد و ما در فیلم با آلفرد پیشکار و بروس جوان ملاقات میکنیم. مشکل از این جا پدید میآید که فیلم موتور کنایی خود را روشن میکند و فینیکس سعی میکند از لحنها و تیکهایی که به او داده شده شخصیتی سر هم کند.
اصلاً سرگرم کننده نیست و نمیتوان آن را جدی گرفت
فینیکس که لاغر، نگران و در گاهی موارد به طرز نگران کنندهای بخشنده است، یکی از رقصندههای کمتر مورد توجه قرار گرفتهی سینمای مدرن است. آرتور شباهتی فیزیکی و روانی به فردی کوئِل، آوارهی ناهمخوانی که فینیکس در فیلم «استاد» آن را بازی کرد، دارد ولی او بار یک انسان روزمرهی قربانی در یک حکایت تمثیلی را که نمیتواند داستان خود را به پیش ببرد نیز به دوش میکشد. خندهی غیر قابل کنترل آرتور از بیامریای پزشکی ناشی میشود که احتمالاً ریشه در مورد آزار قرار گرفتن در کودکی است. بیگانگی شدید او نیز ناشی از نابرابری اجتماعی، مرگ مدنیت، فساد سیاسی، تلویزیون، دیوانسالاری دولتی و بسیاری عوامل دیگر است. ثروتمندان و فقرا هر دو فاجعهبارند. پذیرش شر رادیکال توسط ژوکر به نوعی به اعتبار او بدل میگردد.
یا شاید هم این گونه نیست. سخت است که بگوییم که دلیل ایجاد این تصویر «ژوکر» سرگشته توسط خود او ساخته میشود به خاطر گنگی یا ترس است ولی نتیجه به هر حال بیشتر از این که توصیفی از پوچگرایی باشد، داستانی دربارهی هیچ است. نماها و صداها – که کار لارنس شِر تصویربردار و قطعههای سرشار از ویولنسل هیلدور گودنادوتیر است – جاذبه و عمق را القا میکنند اما فیلم بیوزن و سطحی است. اصلاً سرگرم کننده نیست و نمیتوان آن را جدی گرفت. آیا این یک شوخی است؟
نویسنده: اِی. او. اسکات، منتقد نیویورک تایمز
مترجم: پویا مشهدی محمدرضا