ترجمهی اختصاصی از آرتتاکس: نقد فیلم The Current War / جنگ جریانها به کارگردانی آلفونسو گومز رخون و بازی بندیکت کامبربچ، مایکل شنون، نیکولاس هولت و …
نقد فیلم The Current War / جنگ جریانها | درخششی موقت و کم نور
«جنگ جریانها»ی آلفونسو گومز-رِخون نقطهی عطف فوقالعادهای را در تاریخ فناوری و تجارت نشان میدهد: نبرد بین توماس آلوا ادیسون و جورج وستینگهاوس در اواخر قرن نوزدهم برای برقی کردن کامل ایالات متحده.
این فیلم از یک فیلمنامهی هوشمندانه و تیز و بازیگرانی مناسب بهره میبرد و این مهم به کارگردان فرصت میدهد تا هر حقهی فیلمبرداری شناخته شدهای را پیاده کند. اما کاری که نمیتواند انجام دهد ایجاد حداقل علاقه نسبت به هر اتفاقی است که برای هر یک از شخصیتها رخ میدهد.
در کنار نقد فیلم The Current War ببینید:
بندیکت کامبربچ و نیکلاس هولت در نقش ادیسون و تسلا | تریلر فیلم جنگ جریان
پس از موفقیت در اولین اثر به کارگردانی او در «من و اِرل و دختر در حال مرگ»، گومز-رخون به نظر میرسد که از تبدیل این درام تاریخی به یک سخنرانی علمی یا یک پروژهی با پرستیژ پرطمطراق آگاه است و این خطا را به نفع تکنیکهای پر زرق و برق مدرن مرتکب میشود. به نحوی طعنهآمیز، این امر فیلم را به جانداری بسیار کدرتر از آنچه که میتوانست با در آغوش گرفتن نخبگی علمی و ریتمهای قرن نوزدهمی باشد تقلیل میدهد و تنها خود متوجه سبک خود میشود.
در نقطهای در ابتدای فیلم، ادیسون، همسرش و فرزندان او پس از دیداری با جِی. پی. مورگان در کاخ سفید سوار یک ارابه میشوند و تصویر آنها که رو به یکدیگر هستند با لنز فیشآی واید ضبط میشود. آیا این قرار است که فاصلهای را میان این مخترع و خانوادهاش نشان دهد؟ یا ناهماهنگی یک دیدار با افراد قدرتمند؟ یا تصویر ذهنی فعال در لحظهی کشفی شادیآور؟ در واقع هیچ کدام. به نظر میرسد که این امر هیچ چیزی را به جز این نکته که لنزهای فیشآی جالب به نظر میرسند نشان نمیدهد و جالب به نظر رسیدن ظاهراً پیشرانهی اصلی زیباییشناختی «جنگ جریانها» است.
این فیلم بین ادیسون در منلو پارک که لامپ نوری و گرامافون را اختراع کرده است و وستینگهاوس در پیتسبورگ که مخترع ترمز هوایی لوکوموتیوهاست نوسان میکند.
ادیسون که توسط بندیکت کامبربچ با ظاهری فرهیخته و لهجهی آمریکاییای که به نظر میرسد هر دو بر اساس ایندیانا جونز مدلسازی شدهاند بازی شده است، بیپروا، خودرای و خودخواه است. البته همهی اینها را بیدلیل انجام نمیدهد. مایکل شنون در نقش وستینگهاوس ریش و سبیل پرپشتی دارد و عجیب بودن ذاتی خود را به کار گرفته تا نقش مردی را بازی کند که درست به همان اندازه که ادیسون یک خیالپرداز تنها بود، یک انسان فنی، محترم و گروه محور است.
البته مهمتر از شخصیتهای متضاد این دو، این نکته است که ادیسون جریان مستقیم را ترجیح میدهد و یک مایل مربع از منهتن را برای اثبات تواناییهای سیستمش روشن میکند. وستینگهاوس جریان متناوب را ترجیح میدهد و تطبیقپذیری روش خود را با روشن کردن شهر گرِیت بَرینگتون ایالت ماساچوست از یک مایل دورتر شرح میدهد
جایی در این فیلم استعارهای جالب از «آمریکای حقیقی در برابر نخبگان ساحل آمریکا» وجود دارد. وستینگهاوس که خود را بازنشست میکند توان ارزانتر را برای شهری کوچک فراهم میکند در حالی که سیستم با پرستیژ ادیسون محبوب رسانهها زرق و برق خود را در نیویورک نشان میدهد. ولی این فیلم زمان لازم را برای وارد شدن به درونمایههایی عمیقتر یا تکان دادن ما برای درک دشواری پیادهسازی ابزاری که ما آن را به صورت پیشفرض پذیرفتهایم ندارد. برای این افراد توان صرفاً توان است و هر یک از آنها با دیگری مسابقه میدهد تا قراردادهای انحصاری با شهرها را یکی پس از دیگری امضا کند.
فیلمنامهی مایک میتنیک شامل تعدادی ایدهی خلاقانه است و این ایدهها وقتی جزئیات نبرد روزافزون روابط عمومی بین این دو کارآفرین نشان داده میشود کارگر میافتند. ادیسون که دوستدار همسر (تاپنس میدلتون) و فرزندانش تصویر شده است، با این وجود هیچ عذاب وجدانی از بدنام کردن وستینگهاوس در مطبوعات، صادر کردن نکتهگزینیهایی به ظاهر نگران کننده دربارهی خطرات سیستم وستینگهاوس و پیشنهاد کردن انتخاب نام خانوادگی رقیبش برای استفاده به عنوان فعلی برای توصیف برقگرفتگی، که البته به ما یادآوری میشود که کلمهی برقگرفتگی هنوز ساخته نشده است، ندارد. وستینگهاوس همسری است که به صورت تهاجمیتری حامی مارگاریت (کاترین واترزتون) است و تلاش میکند از هر نوع ترور شخصیت یا حقههای کثبف دوری کند. اما وقتی ادیسون تلاش میکند تا نام وستینگهاوس را به صندلی الکتریکی، اختراعی که هیچ انسانی از آن حمایت نمیکند، پیوند دهد، وستینگهاوس نیز کلکهای خود را نشان میدهد.
روی کاغذ داستان زندگی تسلا میتوانست برگ برندهای برای «جنگ جریانها» باشد. این نابغهی صرب جذاب که نقش آن توسط نیکلاس هولت بازی شده است ابتدا به ایالات متحده میآید تا برای ادیسون کار کند اما او ایدههای تسلا را دست کم میگیرد و به همین دلیل به سمت وستینگهاوس تغییر موضعی اساسی میدهد. داستان تسلا ممکن بود برای سبک امپرسیونیستی گومز-رخون مناسبتر باشد اما شخصیت انتزاعی او وصلهای ناجور است.
طراحی تولید یان رولفز در این فیلم که از هر نمای قابل تصور فیلمبرداری شده است به شدت پر از جزئیات است و چونگ-هون چونگ فیلمبردار نیز با مهارت زیادی تمامی نماهای هلندی، دالی شات و لنز فلیری را که از او خواسته شده است پیاده میکند. ولی بر خلاف فناوریهایی که فیلم با جزئیات نشان میدهد، بخش بسیار کوچکی از هیاهوی «جنگ جریانها» هدف مشخصی را دنبال میکند. در اواخر فیلم ادیسون لحظهای را به یاد میآورد که در آن پس از ماههای ناگفته از شکست او بالاخره لامپ نوری ۱۳ ساعتهی خود را کامل میکند. اقدامات پیشین گاهی تا چند دقیقه کار کرده بودند اما او در این لحظه باید عقب مینشست تا از درخشش متوالی ساعت پشت ساعت این لامپ لذت ببرد و متوجه شود که او بالاخره به راز ساخت آن دست یافته است. «جنگ جریانها» حسی مشابه یکی از همین آزمایشهای پیشین دارد: درخششی موقتی اما با روشنایی بسیار کم.
اندرو بارکر، منتقد ورایتی
مترجم: پویا مشهدی محمدرضا
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران