گفتوگوی اختصاصی مجله W با الیسون بری دربارهی سریال گلو، بازی در سریال مدمن و خاطراتش در جشن هالووین
با تموم وجودم تلاش کردم تا در گلُو حضور داشته باشم
بذار یه چیزی در مورد کشتی بگم. حتمن همکاری طرف مقابلت در رینگ هم لازمه. سر فصل یک، با کلی هیجان از اینکه یه حرکت جدید یاد گرفتم، میاومدم خونه و میرفتم سراغ دیو. سعی میکردم حرکت رو روش انجام بدم، ولی اون هم مبارزه میکرد. بعد باید براش توضیح میدادم که نه، باید تسلیم باشی. اصلن به خوبی پیش نمیرفت. میگفتم: تو نمیفهمی! باید با زنها تمرین کنم!
با تموم وجودم تلاش کردم تا گلُو گیرم بیاد. مدیربرنامههام بهم زنگ زدن و گفتن دربارهی یه برنامهی تلویزیونی کشتی زنان در دههی هشتاده و من گفتم: اون نقش رو میخوام! با این حال، خیلی زود فهمیدم که فکر نمیکنن من براش مناسب باشم. چهار بار تست دادم. یه بادی و شلوار چسبون پوشیده بودم، مثل شلوارهای ورزشی. بعد از کلی مصاحبه میشه گفت خستهشون کردم!
آهنگ موردعلاقهی من برای کارائوکه لیدی مارمالاده. نسخهی اصلیش، نه اونی که پینک خونده.
در کنار گفتوگو با الیسون بری ببینید:
نزدیک و شخصی با داکوتا فنینگ
در تست مدمن حسابی در نقشم فرو رفته بودم
اولین فصل سریال مدمن در سال ۱۹۶۰ اتفاق میافته. وقتی برای تست دادن رفتم حسابی توی نقشم فرو رفته بودم. فکر کنم دو ساعت وقت گذاشته بودم تا موهام رو جمع کنم و درست کنم و برای مصاحبه لباس جدید هم خریده بودم. مدل دامنش ای-لاین بود و یقهش لایهلایه روی هم میافتاد. خیلی نسبت بهش مطمئن بودم، ولی دو هفته ازشون خبری نشد. حس میکردم تقدیرم این بوده که اون نقش رو داشته باشم، اما سراغم رو نگرفتن و خیلی ناامید شده بودم. ولی خیلی یهویی باهام تماس گرفتن و گفتن که قبول شدم.
برای هالووین شبیه کشمش شدم!
پیامهای زنجیرهای حدود یه ماه قبل از هالووین شروع میشد و مردم ایدههاشون رو پخش میکردن. یه بار شناگرهای موزون بودیم، یه بار دیگه شترمرغ بودیم، ولی به نظرم بهترینش موقعی بود که کشمشهای کالیفرنیا بودیم! یکی از دوستام گفت لباسهای مخصوص رقص مشکی بپوشیم و بعدش لباس اصلی رو با کیسهی زباله درست کنیم. فکر میکردم برای اینکه شبیه کشمش بشیم باید کیسههای زبالهی بزرگ بپوشیم تا پف و چین و چروک داشته باشه، ولی دوستم کیسههای زباله رو تبدیل کرده بود به جلیقههای کوچیک که دورمون بسته میشدن. خلاصه که لباس رقص سیاه پوشیده بودیم با جلیقه. هر کدوممون وسایل اضافی متفاوتی داشتیم تا کشمشهای کالیفرنیا باشیم؛ مثلن عینکهای آفتابی بزرگ یا کتونیهای گنده یا کفش پاشنهبلند. سازهای بادی مثل ساکسیفون داشتیم.
یه جایی در اون مهمونی هالووین… الان بیادبانه به نظر میآد که اینو بگم، ولی یه نفر ازمون پرسید که مراحل مختلف زندگی مایکل جکسونیم یا نه! مونده بودم که چهطوری از لباس ما چنین برداشتی کرده! الان میفهمم که خیلی حرف بدی بوده. ما کشمش بودیم! تقریبن تمام شب داشتیم آهنگ «از درختهای انگور شنیدم» رو میخوندیم که مردم بفهمن چی هستیم.
در کنار گفتوگو با الیسون بری ببینید:
نزدیک و شخصی با میشل ویلیامز
یه نکتهی جالب در مورد همین لباس اینه که در همون مهمونی هالووین که سالها قبل از آشنایی من و شوهرم دیو بود، فهمیدیم که جفتمون در این مهمونی هالووین بودیم. بعدش یه ویدیو روی کامپیوترم پیدا کردم که من و دوستام داشتیم آواز میخوندیم و اون پشت، دیو و دوستش ایستاده بودن و لباس ماریو و لوئیجی پوشیده بودن. خیلی بانمکه.
یکی از کسانی که وقتی بچه بودم دوست داشتم جوزف گوردون لویت بود، چون توی «سومین سنگ از خورشید» بازی میکرد و موهاش بلند و تا شونههاش بود. نمیدونم چرا، ولی به نظرم خیلی جذاب بود.