این ویدیو گفتوگویی دیدنی با ژان مارک ولی، کارگردان سریال چیزهای تیز ، مارتی نوکسون و گیلین فلین، نویسندگان، و بازیگرانش: پاتریشا کلارکسون و ایمی آدامز است. علاوهبر نسخهی تصویری این گفتوگو میتوانید نسخهی مکتوب آن را بخوانید:
گیلین فلین: میخواهم دربارهی خشم زنها بنویسم.
گیلین فلین: من در تمام طول عمرم عاشق کتاب بودم. مدام کتاب میخوندم. شغلم رو در انترتینمنت ویکلی دوست داشتم ولی در عین حال میخواستم کاری کنم که به دنیایی بپیوندم که روش تسلط کامل داشتم. از بین تمام کاراکترهای داستانم، کامیل به قلبم نزدیکتره. شروع کردم به نوشتن. راستش نمیدونستم داستانم قراره چهطوری تموم شه اما میدونستم که میخوام دربارهی خشم زنها بنویسم و آسیب زدن اونها به خودشون، اینکه چهطور به نظر میرسه. این که نسل به نسل چه بلایی سر هم میآریم و چرخهی خشونت، اینکه در تمام طول تاریخ نویسندگی مردها دربارهی مردها نوشتن.
درکنار گفتوگو با عوامل سریال چیزهای تیز ببینید:
خلاصهی سریال چیزهای عجیب از زبان بازیگرانش
برای نوشتن رمان محدودیت زمانی نداشته باشید.
گیلین فلین: سعی میکردم بفهمم اوضاع از چه قراره و چهطوری باید انجامش بدم. فهمیدم که ترکیب کردنش با یه موضوع رمزآلود و تعلق خاطر به یه مکان میتونه داستان رو خوب جلو ببره. اون موقع بود که فهمیدم میخوام چهطور باشه. شبها و آخر هفتهها و تعطیلات مینوشتم. هنوز هم به مردم میگم اگه میخواین رمان بنویسین، رمان بنویسین. کم کم بنویسین تا یه روز تموم بشه.
من برای خودم محدودهی زمانی نذاشته بودم. هر موقع که میتونستم مینوشتم و بالاخره به آخرش رسیدم. میخواستم این رو بررسی کنم که خودزنی چه کارییه و چه معنایی داره و اینکه ریشهی این موضوع به کجا برمیگرده. این ایده رو دوست داشتم که یه مادر و دختر داشته باشیم و ببینیم که تفاوتشون در هر نسل چه شکلییه خشم آدورا غیرمستقیمه و به شکل تاریکتری بروز پیدا میکنه. فکر میکنم مردها در بیان خشمشون از زنها خیلی راحتترن و میتونن خودشون رو تخلیه کنن.
خودزنی برای بروز خشم
ایمی آدامز: حالا که بحث خشم زنان پیش اومد، فکر میکنم وقتی این خشم به صورت بیرونی نشون داده میشه به راحتی پذیرفته نمیشه. برای همین ما اغلب سعی میکنیم خشم و دردمون رو توی خودمون بریزیم و این نمودهای مختلفی پیدا میکنه. کامیل خشمش رو با زخمی کردن خودش نشون میداد.
درکنار گفتوگو با عوامل سریال چیزهای تیز ببینید:
ستارههای سریال داستان های شهر در گفتوگو با هالیوودریپورتر | سرخوشتر و جادوییتر از دنیای واقعی
هم ناجی و هم نابودکننده
پاتریشا کلارکسون: عجیبه ولی خیلی قبلتر از این پروژه، اختلال مونشهاوزن با وکالت برای من جالب بود. یه زن بود که خیلی وقت پیش به کاخ سفید رفت. یادمه که در اخبار دیدمش و حس کردم یه چیزی درست نیست. اون به عنوان یه نمونه در یه مذاکرهی سلامت آورده شده بود. یادمه که بچهش رو روی ویلچر دیدم و با خودم گفتم یه چیزی درست نیست. شش ماه بعد اون زن سر از زندان درآورد.
واسه همین مدت طولانی میشه که در این مورد میدونم و برام جالبه که چرا به وجود میآد، از سر اینکه بقیه تو رو به عنوان یه مادر فوقالعاده بشناسن. این که خودت رو به عنوان یه ناجی بشناسی. هم ناجی هستی و هم نابودکننده، هر دو در یک زمان. اما حس عجیبییه که زندگی تو با این بچه بهتره و بچهت هم کنار تو زندگی بهتری داره تا اینکه ازت دور باشه. اما جالبه، هر چهقدر هم که آدورا بیرحم باشه، من واقعن دوستش دارم و از گفتنش هم شرمنده نیستم. به خاطر تمام کوتاهیها و تقصیراتش دوستش داشتم.
به نظرم مهم بود که این شخص و بیماری روانی و مشکلاتش رو بپذیریم. یادمه که هیچوقت به آینده نگاه نمیکردم نقشم رو روز به روز جلو میبردم. روز به روز نقش بازی میکردم و به پایان داستان فکر نمیکردم. درگیر اتفاقاتی بودم که به پایان منجر میشد. میدونستم قراره چه اتفاقی بیافته اما در اعماق قلبم میدونستم نقش زنی رو بازی کردم که حس میکرد یه مادر تندخو و معرکهس.
ایمی آدامز: برایم اجرای تلویزیون یا فیلم فرقی ندارد.
ایمی آدامز: برای من اجرای فیلم یا تلویزیون خیلی فرقی نمیکنه. فقط برام مهم بود که خودم رو غرق اون شخصیت کنم. این چیزی بود که باعث شد این نقش برام جذاب شه. یه کم بابت تایم و برنامه نگران بودم، خصوصن وقتی داشتم خودم رو درگیر این شخصیت میکردم یادمه که ژان مارک میگفت: مطمئنی؟ میخوای انجامش بدی؟ و من میگفتم: خب… ببینیم چی میشه!
بخش فیزیکی این کاراکتر من رو به اندازهی بخش احساسی خسته نکرد. از لحاظ بدنی گریم زیادی داشتم، یه عالمه زخم بود که باید گذاشته میشد. زمان طولانی رو در گرما میگذروندم. هوا گرم بود و همیشه باید آستینبلند میپوشیدم. اما چیزی که خیلی باید روش کار میکردم، جنبهی احساسی کاراکتر بود. باید سرعتم رو باهاش تنظیم میکردم و درکش میکردم.
درکنار گفتوگو با عوامل سریال چیزهای تیز ببینید:
بازیگران روبهروی هم | نیکول کیدمن و ایمی آدامز نگران روزی هستند که فرزندانشان فیلمهایی را که بازی کردند ببینند
تعهد به احساسات آشفتهی کاراکتر
ایمی آدامز: اگه ده سال پیش بود نمیتونستم از پس این نقش بر بیام و در سلامتی کامل تمومش کنم. ولی فکر میکنم همین بود که من رو بیشتر میترسوند، تا اینکه بگم سینماس یا تلویزیون، بلکه تعهدم به احساسات آشفتهی کاراکتر بود و این برام آسون نبود. فیلمبرداری طوری بود که آخر روز مجبور بودیم بیخیال اتفاقاتی که افتاده بشیم. این چیزی بود که یاد گرفتم. مخصوصن اینکه من یه دختر کوچیک دارم، واقعن مجبور بودم آخر روز نقشم رو رها کنم، از راههای متفاوت. چه یه گیلاس نوشیدنی باشه یا دویدن یا برای شام بیرون رفتن. مجبور بودم کاری معنادار انجام بدم تا از کامیل جدا شم و به خودم برگردم.
فیلمنامهای بینظیر
پاتریشا کلارکسون: گیلین یه ویژگی خاص داره. من در تمام طول دوران کاریم هیچوقت به عنوان آدورا وارد آپارتمانم در نیویورک نشدم و اونطوری به خونه برنگشتم. یه هفته بودم، یه هفته نبودم، اما هیچوقت شخصیت آدورا رو با خودم به خونه نبردم. فکر میکنم به خاطر این بود که در امنیت نگهش دارم. برای من تقابل عجیبی وجود داشت. گیلین، مارتی، نوشتههای شما حرف نداشت.
ایمی آدامز: کار کردن با ژان مارک مانند ماراتن احساسات است!
ایمی آدامز: نحوهی کار کردن ژان مارک هم مثل یه معجزهس. مثل ماراتن احساسات میمونه، چالش برانگیزه اما در عین حال بهت اجازه میده پایدار بمونی و زمان رو بیهوده تلف نمیکنیم. همین باعث میشه توی نقشمون فرو بریم. البته مطمئنم برای مردم گیجکننده بوده، دوازده ساعت در روز نقش کامیل رو بازی میکردم و آخر روز خوش و خرم بودم! اما کامیل نیمهشبها یقهم رو میگرفت.
به بقیه گفته بودم که با وحشت و عرقکرده از خواب میپریدم. سعی میکردم بفهمم این اضطراب و افسردگی الان متعلق به منه یا کاراکترم؟ این یکی از مشکلاتی بود که باهاش دستوپنجه نرم میکردم، چه چیزی متعلق به منه و چه چیزی متعلق به کاراکترم. وسط شب به این موضوع فکر میکردم. خوشبختانه اغلبش مربوط به کاراکترم بود!
اعتماد به نویسندگان پیش از فیلمبرداری
ژان مارک ولی: درسته، ساختنش مثل ماراتنه، دو تا ماراتن پشت سر هم! طاقتفرساست. برای همهمون همینطوره. ایمی به رها کردن نقش اشاره کرد. این بخشی از فرآینده. بخشی از شغلت اینه که اعتماد کنی. ممکنه که همهی صفحات رو نداشته باشیم، همهی اپیزودها مشخص نیست، تازه فیلمبرداری رو شروع کردیم و همهچیز فشردهس. ولی باید به پروسه، نویسندگی و همکاریها اعتماد کنیم و بعدش اتفاق میافته.
نحوهی فیلمبرداریمون اینطورییه که معمولن از عوامل میخوام برم بیرون تا بتونیم سیصدوشصت درجه بچرخیم و عکسالعملهای مختلف رو امتحان کنیم و بتونیم خلاق باشیم. طاقتفرساست. تمام مدت باید از ذهنمون کار بکشیم. همهچی رو یادمون بیاد، اینکه داریم چیکار میکنیم. واقعن آدم خسته میشه اما ما عاشقشیم. بعدش جادو اتفاق میافته. هنوز هیچی رو کات نکردیم، موسیقی اضافه نکردیم، اما اونجاییم و این بازیگرهای محشر رو میبینیم که دارن کارشون رو بر اساس متریالها انجام میدن.
درکنار گفتوگو با عوامل سریال چیزهای تیز ببینید:
فیلمنامهخوانی فصل آخر سریال بازی تاج و تخت | خانوادهای که خودمان ساختیم
مارتی نوکسون: فیلمهای کوتاه نمیتوانند پاسخگوی شخصیتهای زن پیچیده باشند.
مارتی نوکسون: من دستیاری داشتم که جیسون بلوم رو میشناخت. بین ما دو نفر اون به کار باهاش ادامه داد، چون اون موقعی که من کتاب رو خوندم اونها تصمیم داشتن ازش یه فیلم بلند بسازن. شدیدن مخالف بودم و به جیسون هم همین رو گفتم. گفتم که اگه ازش فیلم بلند بسازین شکست میخوره. صنعت فیلم خیلی تغییر کرده، خیلی از چیزهایی که برای ساختن فیلمهای استودیویی مناسب بودن الان دیگه به درد تلویزیون میخورن.
اما فیلمهای کوتاه نمیتونن پاسخگوی شخصیتهای زن پیچیده باشن. البته که استثنا هم وجود داره، اما به جیسون گفتم به قیمت گزافی ساخته میشه اما بعدش محو میشه. بعدش جاهای تاریک با بازی شارلیز ترون اکران شد و بعد محو شد. با خودم میگفتم: دیدی گفتم؟ زنگ زدن و بهم گفتن: راست میگی، شاید باید سریال باشه! اما دلیل علاقهم بهش مشابه همون چیزهایی بود که بقیه گفتن.
واقعن گیراست و این رو الکی نمیگم. به خاطر خصوصیتهای این زنهاست. برای من یه چیزی در مورد کاراکتر ایمی و شرایطش هم هست. با وجود اینکه آخرش هم حس نمیکنیم حل شده باشه، اما آرامش خیال خاصی رو حس میکنیم. اون کسییه که این مسائل رو پشت سر گذاشته و یه عالمه راز با خودش به همراه داره. داره تک تک این رازها و خاطراتش رو ثبت میکنه، اما نمیخواد این رو قبول کنه. اما بالاخره نه تنها قبولش میکنه، بلکه براش ثابت هم میشه. فکر میکنم همه به خصوص زنها به این موضوع تمایل زیادی داشته باشن، چون اغلب در زندگیمون شنیدیم که اتفاقاتی که باید بیافتن میافتن. فکر میکنم این بخشی از قدرت کتابه که درونی بودن موضوع تغییر میکنه و مدرک بیرونی از چیزی که واقعن اتفاق افتاده پیدا میکنه.