آرتتاکس – سینمای ایران: نوشتهای از سعید مروتی برای هفتادونهمین سالروز تولد مسعود کیمیایی فیلمساز صاحب سبک سینمای ایران
کیمیایی از کجا وارد زندگی ما شد
نوشتهای از سعید مروتی برای ۷۹سالهگی مسعود کیمیایی
ما با شکستها عاشقش شدیم. دور از دوران پرافتخار دههی پنجاه و همراه با شکستهای دهه شصت. داستان با شکستخوردهترین فیلم آن دورانش شروع شد. با تیغ و ابریشم که در بدترین شرایط و با درجهی کیفی جیم اکران شد؛ فروش متوسطی کرد و توسط منتقدان مجله فیلم، له شد. دورانی که با فحشدادن به مسعود کیمیایی تشخص خریداری میشد. اینکه تیتر زدند «شناسنامهای با تاریخ مرگ» برای ما اهمیتی نداشت. نظرمان را هم عوض نمیکرد. اینها در «تیغ و ابریشم» تماشایی بودند: ایستادگی و مردانهگی بازپرس جلالی، استیصال سوسن مکاشی، سکانسهای زندان و قاچاقچیان عجیبی که حرفهای غریبی هم میزدند. تصاویر چشمنواز، موسیقی الکترونیک، تیتراژ فکر شده و دیالوگهای کاراکترهایی که نمونهشان را در هیچ کدام از فیلم های اکران ۶۵ و ۶۶ ندیده بودیم. فرامرز صدیقیِ غمگین ولی مصمم. و جمشید هاشمپوری که در سکانس فینال تا نزدیکی مأمورها هم آمد تا نفسهایمان بند بیاید. دیالوگ اکبر معززی: «خوشبختی مال بیغیرتاس… آدمی که بخواد تا نشه نمیتونه خوشبخت بشه»، چهرهی محمد صالحعلا با صدای شیک و محزون خسروشاهی و …
حواسمان بود که این فیلم چهقدر با ملودرامهای خانوادگی، اکشنها و فیلمهای واقعگرای هنری فاصله دارد. نقدهای منفی متعجبمان کرد و دوباره رفتیم سینما و دوباره «تیغ و ابریشم» که این بار فهمیدیم دوپاره است ولی در عین حال سکانسهای سینمایی بسیار دارد. سالها گذشت تا مقابل بیرحمی منتقدان دههی شصت، شیفتهگی عجیب منتقدان دههی نود را به متری شیش و نیم ببینیم. سالها گذشت تا فهمیدیم در عالم بچهگی حسمان دربارهی «تیغ و ابریشم» درست کار کرده بود.
سرب حجت را تمام کرد. باز هم اکران نهچندان موفق و باز هم نوشتههای اغلب منفی. ولی در سالن میتوانستی ببینی که چهطور روایت فیلمساز، تماشاگر را جذب عالم صورتزخمیها کرده. که چهطور نوری قهرمان دوستداشتنی ما در آن دوران میشود. صحنه دویدنش در اسکله برای جلوگیری از فرار دانیال و بعد رفتن مونس بدون دانیال و مویهی زن و اندوه شوهر و بغض قهرمان اگر سینما نیست پس چیست؟ کشتهشدن نوری پای پلههای دادگستری و نور فلش عکاسها و صدای خبرنگاران که «نوری شاهد رو آورد». نوری را از قاب بیرون میکشند و کلاهش میماند تا دوربین به سمتش حرکت کند. نه! نمیشد سرب را دوست نداشت. نمیشد موقع خروج از سالن موسیقیاش را زمزمه نکرد. نمیشد با هادی اسلامی همذاتپنداری نکرد.
زنی که پشت در ساز میزند تا آن را به ثمن بخش به رضا خندان نفروشد. کار با سایهها و پرده و جیغ و داد زنها تا که زیور پرده را کنار بزند و تصویر درشت رضا را ببینیم و تماشاگر سوگ مادر شویم. به این قابهای فکر شده، این انبوه احساس میشود بیتوجه بود؟ میشود از این حجم از اندوه و اعتراض توامان متاثر نشد؟ از لامپی که رضا میبندد و نورش روی صورت فاطمه روشن میشود. از نمای نقطهنظر زیور که سراسر پرده سفید را دو بار با چشمانش طی می کند تا سایهی احمد بر آن بیفتد. از آقاجلال خسته و از نفسافتاده که حاضر نیست به حرف رضا گوش دهد و سر پیری زن بگیرد. از گریههای رضا در آمبولانس بر جسد آقاجلال و بعد سرگذاشتن بر شانهی احمد. تصویر بیواسطه از جنگزدهها و نمایش خباثت آقاعبدلها. و رفاقتی که به آگاهی میانجامد. و سکانس گوشمالی شوهرخواهر نالایق و زورگو توسط رضا و مشتهایی که برش میخورد به کلوزاپ احمد که در حال هندوانهخوردن است. حالا دندان مار را میگذاشتیم کنار آن سیاه و سفیدهای درخشان دهههای چهل و پنجاه که روی نوار ویدئو دیده بودیم و متوجه مفهوم معاصر بودن فیلمساز میشدیم که با حفظ اصول و دلمشغولیها به دست آمده بود، نه برعکس.
انتهای دههی شصت، برای ما دورهی بازخوانی سینمای قبل از انقلاب بود. کشف سیاهوسفیدهای درخشان؛ بهخصوص فیلمهای کیمیایی و در راسشان قیصر و گوزنها. این مصادف شد با انتشار مطالب تازه دربارهی فیلمهای دورهی اول فیلمسازی کیمیایی و حمله به آنها به بهانهی ترویج لمپنیسم. همان زمان چاپ دوم کتاب زاون قوکاسیان هم درآمد؛ مجموعه مقالات دربارهی آثار کیمیایی. کتابی که با وجود آشفتهگی و روشمند نبودنش، به ما این امکان را میداد که نقدهای پرویز دوایی را بر فیلمهای کیمیایی بخوانیم. دوایی سال ۴۸ با آن نثر درخشان «قیصر» را مرثیهای بر ارزشهای از دست رفته خوانده بود و ایرج کریمی در مجلهی فیلم مینوشت این فیلمهای لاتی اساسن ارزش هنری ندارند.
نکته اینجا بود که جریان انتقادی مخالف کیمیایی با گذشت دو دهه تفاوت چندانی با دیدگاههای دکتر هوشنگ کاووسی نکرده بود. انکار کیمیایی گفتمان مسلط جریان انتقادی دههی شصت بود. روزگاری که فیلمهایش به اندازهی دههی پنجاه تماشاگر نداشتند و انگار زدن او مأموریتی برای حذف گذشتهای بود که مدیران وقت میانهای با آن نداشتند. کیمیایی مهمترین فیلمساز قبل از انقلاب بود که با تمام مصائب و مشکلات همچنان در صحنه مانده بود و هیچ شکستی او را از میدان به در نمیکرد. شکستهایی که بعدها با ستایشهای دیرهنگام مثلن «سرب»، تبدیل به سند پیروزی شدند.
دههی هفتاد را با هنریترین فیلم بعد از انقلاب مسعود کیمیایی شروع کردیم. با گروهبان که درک بصری ناب خالقش را نمایان میکرد.
رد پای گرگ در زمستان ۷۱، صفبندی شیفتهگان و مخالفان را جدیتر کرد. عالم عشق و معرفت و چاقو و زخم و رفاقت و مشتیگری و انس. رضا و مونس و صادقخان و آقا تهرانی که «اگه بیاد تو عکس، عکس بره تو سینهس دیوار، اون دیوار دیگه نمیریزه.»
عکسی به یادگار، قابی ماندگار و دیوارکوب توقیفشدهی آیدین آغداشلو و آن دستمال خونی که صورت فرامرز قریبیان را پوشانده بود. واکنش هنرمندانهی فیلمساز به شرایط، به جامعه، به روزگار. روزگاری که بر او سخت میگرفت.
تجارت که سال ها خبرهای پیش تولیدش را در مطبوعات میخواندیم بعد از بارها رد شدن و نشدن و بازنویسی پشت بازنویسی، در نهایت وقتی ساخته شد حکم دوش آب سرد را برایمان پیدا کرد. وقتی قریبیان در آلمان به فروشگاه اسلحه رفت و چاقوی ضامندار خرید، عدهای از تماشاگران خندیدند. توضیح مسعود کیمیایی در مصاحبهاش با گزارش فیلم دربارهی چاقو بهعنوان سلاح جهان سومی، متقاعدکننده بود، مشکل از فیلم «تجارت» بود که سردستیبودنش متقاعدت نمیکرد.
بهار جوانی ما همزمان شد با جوانشدن قهرمانان مسعود کیمیایی. ضیافت شروعی تازه برای برقراری ارتباط با نسلی بود که خیلی دلبستهی کیمیایی دههی شصت نبود. تغییر جامعهی ایران و حرکت به سوی توسعه و سازندگی و تحولات سیاسی اجتماعی نیمهی اول دههی هفتاد، در «ضیافت» نمود پیدا کرد. داستان رفاقت بهعنوان یکی از تمهای اساسی سینمای کیمیایی هم با علی یزدانی، عبد، رضا، رامین ، جواد، شهباز و اسی حضوری پرقدرت در فیلم دارد. فضای کافه ماطاووس، جمع رفقا و ترانهی آرتوش گرمایی را به همراه میآورد که نه فقط جوانهای قدیم، که نسل جدید را هم با خود همراه میکرد.
سلطان نقطهعطف ارتباط عاطفی نسل ما با کیمیایی شد. فیلمی کاملن بهرهمند از کاریزمای خالق اثر که حس و حال کیمیاییوارش آن را واجد ویژگیهایی ارزشمند و بهیادماندنی میکند. در انتهای دههی هفتاد، که التهاب سیاسی بالا گرفته بود کیمیایی با اعتراض هم به شرایط واکنش نشان داد و هم آیندهی محتوم اصلاحات را پیشبینی کرد.
در دهههای هشتاد و نود کیمیایی با بهره از هوش و کاریزمایش همچنان فیلم ساخت. بارها دوستدارانش را ناامید کرد و بارها بازگشتهای باشکوهی را رقم زد. تیزهوشیاش در درک تحولات اجتماعی و واکنشهای به موقعش بارها به یادمان آورد که مخاطبِ چه فیلمسازی هستیم. در سالهای اخیر که فیلمساختن برایش در عصر کارگردانشدنِ آسان و راحت هر تازه از راه رسیدهای، دشوارتر شده، صرف تداوم حضورش خود غنیمتی است. آنها که میگفتند او تمام شده، خودشان سالهاست که تمام شدهاند و کیمیایی همچنان چهرهی تأثیرگذار این سینماست.
سایهاش مستدام.
How Kimiai Found Way into the Lives of His Audiences (written by Saeed Morovati)
Masoud Kimiai is an Iranian director best known for movies like Qeysar, The Deer, Snake Fang, Cry and The Command. His second feature Qeysar alongside Dariush Mehrjui’s Cow have been named the pioneers of Iran’s cinematic new wave. Alongside domestic accolades such as the Crystal Simorgh for Best Film for Crime, he has won numerous international awards such as the Special Jury Prize from Montreal World Film Festival and the Best Director from Cairo’s International Film Festival. Today marks his 79th birthday
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران