نقد فیلم اوه عفو از نگاه جی وایسبرگ، منتقد ورایتی:
درک جدیدترین اثر آرنو دپلشن چیزی بیشتر از دیدنش میطلبد. این اثر درام پلیسی که برمبنای مستندی تلویزیونی ساخته شده، تغییر جهت غیرمنتظرهای برای دپلشن و کارنامهی پربارش محسوب میشود. «اوه عفو!» چندین ژانر را کنار هم قرار داده تا بتواند تصویری دوستداشتنی از کلانتری شهر روبه و رئیسش ایجاد کند. این اثر قادر است به خوبی به مظنونین پروندهی بررسی شده در فیلم شخصیت و عمق بدهد.
عدم توازن در شخصیتپردازی به دپلشن اجازه نمیدهد از تمام پتانسیل کاراکترهای جذابتر استفاده کند
فوتوکال فیلم انگل در جشنوارهی کن
«اوه عفو!» تا حد بسیاری یادآور فیلمهای پلیسی دههی ۵۰ است. هر چند خود دپلشن گفته او داستان را براساس فیلم «مرد عوضی» هیچکاک ساخته، اما نکتهی غیرمنتظره این است که فیلم شباهت زیادی با سریالهای جنایی چند سال اخیر دارد. با دیدن فیلم، گویی در حال دیدن قسمت اول چنین سریالی هستیم. داستان فیلم در عید کریسمس در شهر روبه و خانهی دپلشن دنبال میشود. پروندهی قتل پیرزنی، رئیس پلیس یاکوب داوود (با بازی رشدی زم) را مجاب میکند به همراه افسر تازهکارش لوییز کوترل (با بازی آنتوان راینارتز) از دو مظنون اصلی این پرونده که همسایهی مقتول بودند، کلود (با بازی لئا سیدو) و ماری (با بازی سارا فورستیر)، بازجویی کنند.
هر چند دپلشن تمرکز زیادی روی این دو مظنون و نشان دادن گناه و معصومیت گذاشته، اما کلود و ماری خستهکنندهترین شخصیتهای فیلمند. در شرایطی که شخصیت مقابلشان، داوود، بسیار کاریزماتیکتر و جذابتر از آب درآمده. این عدم توازن در شخصیتپردازی به دپلشن اجازه نمیدهد از تمام پتانسیل کاراکترهای جذابتر استفاده کند. اتمسفر کلی فیلم نسبت به شخیت پردازی آن بسیار بهتر از آب درآمده؛ نه تنها در ایستگاه پلیس بلکه در خود شهر. شهری پر از خانههای آجری و سوسوی چراغهای خیابان که شهروندانی چند قومیتی دارد و زندگیشان را به آرامی میگذرانند. «اوه عفو!» (که عنوان بسیار نامناسب و عجیبی است) شاید عامهپسندتر از فیلم پیشین آرنو دپلشن، ارواح اسماعیل، باشد ولی المان جذابی برای مخاطب جهانی ندارد.
نقد فیلم اوه عفو از نگاه پیتر بردشاو، منتقد گاردین:
آرنو دپلشن داستانگوییست که همیشه ردی از دنیای عجیب و غریب داستانهای پریان در آثارش دیده میشود. در جدیدترین فیلمش نیز این مهم دیده میشود، اثری که نتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم. «اوه عفو!» درامیست که میخواهد رویکرد فیلمهای پلیسی را با شاعرانگی در مورد آرزوهای انسانی ترکیب کند. در مرکز این ترکیب نه چندان جالب، کاپیتان داوود، با بازی رشدی زم، قرار دارد. او به نظر پلیس بیاعصابی است، اما همیشه لبخندی به نشانهی خرد و بخشش بر لبانش دیده میشود.
داستان با وجود ریشههای واقعیاش، زورزورکی و خندهدار است. بازی سیدو و فورستیر قابل قبول است ولی مقابل کاریزمای ذاتی زم، رنگ میبازد
این ترکیب فضاهای مختلف، گاه منجر به موزیک ارکسترالی می شود که در حال تلاش برای ایجاد تنش و ناراحتی در فیلم است. داوود مردیست که اصالتی الجزایری دارد و برای همین با جامعهی فرانسوی-الجزایریِ شهرش رابطهی نزدیکی برقرار کرده. او و افسرهایش با انواع و اقسام مشکلات روبهرو میشوند که داستانهای کوتاه تلخ و شیرینی را پدید میآورند، چنانکه نمایانگر زندگی سخت شهروندان است. درک و هوشمندی داوود برای حل کردن شوکهکنندهترین جرم در داستان فیلم ضروریست؛ پروندهی قتل پیرزنی در محلهی زاغهنشینها. مظنونین اصلی پرونده، دو زن به نامهای کلود (با بازی لئا سیدو) و ماری (با بازی سارا فورستیر) هستند. آنها ابتدا جداگانه و سپس با هم به شکل دلخراشی بازجویی میشوند که این صحنهها بدنهی اصلی فیلم را تشکیل دادهاند.
این صحنههای طولانی، به شکل جالبی خودآگاه هستند. هیچ تعلیقی در آنها دیده نمیشود و خبری از پیچش مرسوم در فیلمهای تریلر یا راوی دروغگو، مانند فیلم راشومون، نیست. داوود حقیقت را میداند؛ حقیقتی که میتوان با توجه به نشانههای دراماتیک به راحتی حدس زد و این بازجوییها برای اعتراف گرفتن از مجرم، بر اساس آن اجرا میشوند. داستان با وجود ریشههای واقعیاش، زورزورکی و خندهدار است. کار سیدو و فورستیر قابل قبول است ولی مقابل کاریزمای ذاتی زم، رنگ میبازد. به نظرم «اوه عفو!» را باید در دستهی جدیدی قرار داد. دستهای با نام: جرم مسخرهای که غیرواقعی به نظر میرسد.