نقد سریال پس از زندگی ، با بازی، نویسندگی و کارگردانی ریکی جرویس، در استودیو آرتتاکس با علی مصلححیدرزاده
علی مصلححیدرزاده سریال «پس از زندگی» را اثری کمیاب در میان ساختههای چند سال اخیر تلویزیون میداند و در نقد سریال پس از زندگی میگوید.
در کنار نقد سریال پس از زندگی ببینید:
نقد فیلم استن و اُلی | دوگانهی عشق و نفرت
غم از نگاه یک کمدین
سریال After Life یا «پس از زندگی»، سریالی کمدیست که شبکهی نتفلیکس، تولید و پخش آن را برعهده دارد. ریکی جرویس، کمدین مشهور بریتانیایی و مجری چند دورهی گلدن گلوب، بازیگر نقش اول، نویسنده و کارگردان سریال است. ژانر اصلی این سریال کمدیست اما نکتهی قابلتوجه آن است که به مفاهیم تلخ، سیاه و گزندهای میپردازد که مهمترین آن مرگ و فقدان است.
سریال روایتگر داستان یک روزنامهنگار در یک روزنامهی محلیِ شهری کوچک در بریتانیاست، که همسرش را از دست داده و شعارش «میخواهم خودم را بکشم و نمیخواهم زنده باشم» است. او نتوانسته که با مسألهی بیماری و مرگ هسرش کنار بیاید و این کش-مکش درونی تبدیل به مجموعهای از کنشها و واکنشها با دیگران شده. من جمله همکارهایش در روزنامه و مردمی که در این شهر کوچک زندگی میکنند.
مانیفست خودکشی
این کاراکتر، بسیار شرور و دوستنداشتنی جلوه میکند، زیرا تکتک جملاتی که بیان میکند، در راستای آزار دادن دیگران است. مانیفست و عقیدهی او به این گونه است که هیچچیزی برای من مهم نیست و هرگونه که دلم بخواهد با دیگران رفتار میکنم. ولی در این شش قسمت سریال که دیدن آن زمان زیادی از ما نمیگیرد، به تدریج با سمت دیگر تونی جانسون، با بازی ریکی جرویس، آشنا میشویم و متوجه میشویم که چه رنج عمیقی را با خود حمل میکند.
در کنار نقد سریال پس از زندگی ببینید:
نقد فیلم دلهدزدها | دزدهای مسئولیتپذیر
همدلی با کاراکتری بددهن
هنر اصلی جرویس، به عنوان نویسنده و کارگردان، این است: او توانسته پس از گذشت دو قسمت فضایی ایجاد کند که بیننده با این کاراکتری تلخ، بددهن و حاضر جواب که هیچ خط قرمزی برای آزردن دیگران ندارد، همدلی و همدردی کند. صحنههای طنز سیاهی که خلق میکند، به ظاهر پیش پا افتاده هستند اما از دل آنها دیالوگها و لحظاتی بیرون میآید که بسیار قابل لمس است و هر کسی که در زندگی فقدانی را تجربه کرده باشد، با آن صحنهها ارتباط برقرار میکند. از طرفی دیگر این صحنهها بسیار دراماتیک و ماهرانه نوشته شده است.
ما یک سری سکانسهای تکراری در قسمتهای مختلف این سریال داریم که مدام وجود دارند: رفتن او پیش روانشناس که از خود او آشفتهتر به نظر میرسد، دیالوگ او در تحریریهی روزنامه، دیالوگ او با خانمی مُسن در قبرستان و موقعیتهایی از این دست. اینها مدام در سریال تکرار میشود، به گونهای که پس از یک یا دو قسمت، انتظار تکرار آن صحنهها را داریم که از دل هر کدامشان یک موقعیت و مفهوم جدید بیرون میآید.
در کنار نقد سریال پس از زندگی ببینید:
نقد فیلم اگر خیابان بیل میتوانست سخن بگوید | سفید بد، سیاه خوب!
رواندرمانی در ۱۲۰ دقیقه
در پس همهی این موقعیتها میخواهد نشان دهد که چهطور میتوان با مرگ یک عزیز کنار آمد و کل سریال تبدیل به یک جلسهی رواندرمانی میشود. در قسمت ششم و پایانی فصل اول بهطور ناگهانی همهچیز رو به خوبی و خوشی میرود و به یک پایان شیرین ختم میشود. وقتی این شش قسمت را پشت سر هم نگاه میکنیم، گویی واقعن به جلسات واقعی رواندرمانی رفتیم و شاهد روایت واقعی یک آدم از فقدان و حس از دست دادن یک عزیز بودیم و پس از اتمام سریال، به جز قسمت پایانی که به نوعی جمعبندی محسوب میشود، یک حس تزکیهی خوبی به آدم دست میدهد.
سریال کمیاب در سالهای اخیر
گویی بیننده یک برش واقعی از زندگی یک انسان، شامل رنجها، تردیدها و مشکلات درونی و بیرونی آدمی که بد نیست ولی به خاطر آسیب درونیاش تصمیم گرفته که بد، تهاجمی و آزاردهنده نشان دهد. این موارد بین سریالهای کمدی چند سال اخیر، بسیار کمیاب است و به همین دلیل، سریال «پس از زندگی» یکی از بهترین سریالهای جدید در بین خروجیهای شبکهی نتفلیکس و همهی شبکههای تلویزیونی انگلیسی زبان ساخته شده.