نقد فیلم بینوایان از نگاه گای لاج، منتقد ورایتی:
از هر دو منظر منطقی و اخلاقی، ایستادن در طرف قانون در اولین فیلم بلند لجی لی ارزش کمی دارد. بینوایان تریلریست پرهیجان و درخشان که نیروی پلیس خشن و مضطرب را مقابل طبقهی پایینشهریِ به ستوه آمده قرار میدهد. جستوجو در آپارتمانهای خرابشدهی منطقهی مونتفرمی که از قضا محلهی کارگردان نیز هست، بینوایان را به اثری در نقد جغرافیای اجتماعی تبدیل میکند.
انرژی موجود در فیلم بینوایان گاه مخاطب را یاد آثار اخیر و انتقادی اسپایک لی میاندازد که در آن ساختار قدرت روزانه بررسی و تا حد فروپاشی برده میشود
این اتفاق اهمیت کمتری به شخصیتها میدهد. تلاش کارگردان برای دراماتیزه کردن مقابلهی این دو جبهه، باعث میشود که از پردازش به قربانیان این جنگ بازبماند. انرژی موجود در فیلم بینوایان گاه مخاطب را یاد آثار اخیر و انتقادی اسپایک لی میاندازد که در آن ساختار قدرت روزانه بررسی و تا حد فروپاشی برده میشود.
بینوایان تریلریست پرهیجان و درخشان که نیروی پلیس خشن و مضطرب را مقابل طبقهی پایینشهریِ به ستوه آمده قرار میدهد
بهترین صحنههای فیلم، آنهایی هستند که بیننده را ناراحت میکنند و او را وادار میکنند از خود بپرسد چگونه میتواند جلوی این نمایش زشت به واسطهی قدرت نامحدود را بگیرد. فیلم لی تلاش چندانی برای همدردی با پلیس نمیکند اما بخش زیادی از اتفاقات فیلم از دید چشمان خسته و ترسانشان به تصویر کشیده میشود.
هیچ کدام از شخصیتهای فیلم به عنوان یک کاراکتر پرداخت واضح و مشخصی ندارند و فیلم آنها را با عجله در گروههای مختلف دستهبندی میکند. این مورد ناامیدکننده در اثر آغازین لی به مدد حس زنده و درخشانی که فیلم داشت تا حدی کمرنگ میشود. بینوایان فیلمی صاحبسبک و دیدنیست که به گفتهی لی بیش از ۱۰۰ ساعت راش برای آن تهیه شده. شاید بهتر میبود وقت بیشتری صرف وجههی روایی کشمکش اجتماعی فرانسه شود.
نقد فیلم بینوایان از نگاه پیتر بردشاو، منتقد گاردین:
اولین ساختهی لجی لی، بهترین و زیباترین سکانسهای آغازینیست که به یاد دارم. فرانسویها پس از برد تیم ملیشان در روسیه به خیابانها ریخته و پایکوبی میکنند. این شروع پرانرژی با طبع و سبک منحصر به فرد در گذر زمان کم کم خستهکننده و کمرمق میشود. او فیلم را تبدیل به اثری شعاری تبدیل میکند.
شعاری علیه خشونت پلیس به مردم و اختلافات جامعه؛ به مانند فیلم دیپان، اثر ژاک اودیار که از قضا آن سال هم نخل طلا برد، عموم وقت فیلم صرف رسیدن به نقطهی زد و خورد میشود اما همین نتیجه نهایی چندان راضی کننده نیست. فیلم داستان استفان است؛ پلیسی تازهکار که همراه همکارش گوادا در خیابانهای مونتفرمی در شرق پاریس میچرخند و حال و هوای فیلم «روز تعلیم» آنتوان فوکوآ را زنده میکنند.
فضای اولیه و دنیای پیش از خشونت فیلم، بهترین بخش آن است؛ جایی که تجربهی روزانه و هر ساعت مردم را در خیابانها میبینیم و احساس میکنیم شاید اتفاقی هر لحظه رخ دهد
استفان خیلی زود متوجه ساختار قدرت در خیابانها و پیچیدگی آن میشود. کار آنها ساده است: آنها موظفاند در خیابانها چرخ بزنند، نمایندهی قانون باشند و تلاش کنند با محلیها رابطهی دوستانهای برقرار کنند. فضای اولیه و دنیای پیش از خشونت فیلم، بهترین بخش آن است؛ جایی که تجربهی روزانه و هر ساعت مردم را در خیابانها میبینیم و احساس میکنیم شاید اتفاقی هر لحظه رخ دهد اما اوضاع بر وفق مراد است. شاید موقعیت دراماتیکی از تظاهرات محدود و در مقیاس کوچک، بهتر جواب میداد.
با رسیدن به درگیری بزرگ نهایی، فیلم به شکلی متناقض هیجانش را از دست میدهد. شاید کارگردان خواسته به طور مستقیم با مشکلات نژادپرستی و خشونتی که هر لحظه ممکن است در خیابان جاری شود، مقابله کند. اما سوختن درام و انسانیت فیلم در میان شعلههای برافروخته از کوکتل مولوتوفها، ارزش فیلم را پایین میآورند.