ترجمهی اختصاصی از آرتتاکس: نقد Marriage Story از نگاه اوون گلایبرمن منتقد ورایتی به کارگردانی نوا بامباک و بازی اسکارلت جوهانسون، آدام درایور، لورا درن و …
نقد فیلم Marriage Story / داستان ازدواج | تو میتوانی کسی را دیوانه کنی
«داستان ازدواج» همان فیلم نوآ بامباک است که منتظرش بودیم. فیلمی عالی و بینیاز از فصل جوایز. بعد از ۱۰ اثر که در طول ربع قرن فیلمسازی منتشر کرده (فیلم اول او «لگد زدن و جیغ کشیدن» در ۱۹۹۵ منتشر شد. «ماهی مرکب و نهنگ»، «گرینبِرگ» و «فرانسس ها» از جمله سایر فیلمهای او محسوب میشوند.)، این فیلم بالاخره موفقیت بزرگ بامباک در عرصهی دراماتیک است. این فیلم همزمان بامزه، دردناک و هیجانانگیز است و حول دو اجرای ماهرانه از دقت و انسانیتی خارقالعاده ساخته شده، اثر یک هنرمند فیلمساز بزرگ است. کسی که نشان داده است که میتواند زندگی را با تمامی جزئیات و پیچیدگیهای احساسی آن ضبط کند و در این فرایند بیانیهای نافذ دربارهی نحوهی کارکرد کنونی جامعهی ما ارائه دهد.
در کنار نقد Marriage Story بخوانید:
نقد فیلم The Current War / جنگ جریانها | درخششی موقت و کم نور
این فیلم یک درام دربارهی طلاق است و وقتی که به پایان میرسد، شما ممکن است احساس کنید که دربارهی زندگی افراد درون فیلم درست به اندازهی زندگی خودتان آگاهی دارید. ولی «داستان ازدواج» تنها داستان یک فروپاشی زناشویی و وقایع پس از آن نیست. این فیلم دربارهی طلاق است: چگونگی عملکرد آن، معنای آن و عواقب بزرگتر آن. تلویزیون به طور دورهای با این مقوله روبهرو میشود (مثلاً در «دروغهای کوچک بزرگ») ولی اگر به این فکر میکنید که آخرین باری که یک فیلم روی چنین ابعاد بزرگی از پردهی سینما به موضوع جدایی پرداخته باید بگویم که باید ۴۰ سال به عقب برگردید: به دورهی «کریمر علیه کریمر»، «صحنههایی از یک ازدواج» و «به ماه شلیک کن».
در کنار نقد Marriage Story بخوانید:
نقد فیلم The Addams Family / خانوادهی آدامز | یادم تو را فراموش!
«داستان ازدواج»، با وجود این که تغییرات زیادی از آن زمان رخ داده، لیاقت اضافه شدن به چنین مجموعهای را دارد. طلاق در آن زمان رایج بود ولی این اولین فیلمی است که درون آنچه میتواند «مجموعهی صنعتی طلاق» نامیده شود رخ میدهد. این فیلم دربارهی کنار آمدن دو نفر با فرایندی است که، هر چند ممکن است لازم باشد، چندین برابر آسیبزنندهتر از دلشکستگی آنهاست.
با شروع فیلم ما صداهای چارلی (آدام درایور) و نیکول (اسکارلت جوهانسون) را که ده سال است با هم ازدواج کردهاند و پسری هشت ساله به نام هنری (آزی رابرتسون) دارند میشنویم. وقتی هر کدام از آنها به نوبت توصیف میکنند که چه چیزی را دربارهی دیگری دوست میدارند، لیست آنها با مونتاژی از لحظاتی از زندگی خانوادگی آنها همراه میشود که با چنان جزئیات طنینانداز روزمرهای صحنهپردازی شده است – نحوهای که چارلی مو را از روی بینی خود پس از این که نیکول موهای او را با قیچی کوتاه میکند پاک میکند، نحوهای که نیکول ماگهای خود را که چایهای کیسهای در آنهاست رها میکند، پرخوری چارلی، ظرف باز کردن نیکول، بازیهای مونوپولی ابررقابتی خانوادگی – که گرچه ما حتی این شخصیتها را نمیشناسیم اما از روی حس شناخت لبخند میزنیم. مونتاژ به ما امری حیاتی را میگوید (این که چارلی و نیکول هیچگاه دست از دوست داشتن یکدیگر برنداشتهاند) و لذا این سوال را برمیانگیزد: چرا آنها دارند طلاق میگیرند؟ آیا نمیتوانستند با یکدیگر کنار بیایند؟
در کنار نقد Marriage Story بخوانید:
نقد فیلم Gemini Man / مرد همسان | زمانی که قاتل خودت میشوی
این نیکول است که موجب جدایی شده. او یک بازیگر است که در لس آنجلس بزرگ شده و در دورانی دختر خاص سینمای مستقل بوده است و سپس پس از این که عاشق چارلی شد به نیویورک مهاجرت کرد تا با او ازدواج کند و ستارهی شرکت تئاتر تجربی مرکز شهر او باشد. آنها در دههی سوم زندگی خود هستند و بااستعداد و موفقاند و وقتی پسر آنها به دنیا آمد زندگی خوبی در پارک اسلوپ ساختهاند. از دیدگاه چارلی آنها یک زندگی رویایی دارند. ولی نیکول تلویحن از علاقهاش به بازگشت به لسآنجلس گفته که چارلی دربارهی آن «صحبت کرده» اما هیچگاه جدی نگرفته. این امر به خاطر این است که او اهل نیویورک است. به علاوه، گروه او در نیویورک مستقر هستند و او نمایشها را کارگردانی میکند که یکی از آنها نمایشی به نام «الکترا» است که به برادوی راه پیدا کرده. چهطور ممکن است که نقل مکان کنند؟
نیکول اما اکنون فرصت برای شرکت در یک قسمت آزمایشی تلویزیونی را که میتواند منجر به یک سریال شود دارد. و چیزی که او متوجه میشود این است که گرچه او خانوادهاش را دوست دارد ولی او در طول مدت ازدواجش در رویای چارلی زندگی میکند و رویای خود را مرتب به تعویق انداخته است. البته چندین راه برای حل این نوع تعارض وجود دارد. دردهای رشد یک ازدواج خوب همین تعارضهاست. ولی بامباک نشان داده چهگونه سلیقه، شخصیت و غرور میتواند به یک مانع سرسخت منجر شود.
در کنار نقد Marriage Story بخوانید:
نقد فیلم Doctor Sleep | قلم استفن کینگ فیلم را تماشایی کرده است
لحظهای آشکارکننده در فیلم وجود دارد که در آن چارلی که آوانگارد و پرانرژی است به نیکول یادآوری میکند که تلویزیون و فیلم سپس نمایی از فیلم ترسناک «جذابی» را که او دارد تماشا میکند نشان میدهد. این نوعی تمایز اعتبار مردانه است که به معنی یا همه چیز یا هیچ چیز است ولی در این مورد این بیشتر از آن چیزی که چارلی میداند معنی دارد زیرا رد «تلویزیون» توسط او حذف ناخودآگاه مرکزیت حرفهی کاری نیکول را در خود دارد.
این همان مناظرهی قدیمی ارزشهای لس آنجلسی علیه نیویورکی است که در «انی هال» اسطورهسازی شد و تنها روش پیادهسازی آن در «داستان ازدواج» بسیار آسیبزنندهتر است. نیکول که قانع شده چارلی همه چیز را دربارهی او به جز خواستههایی از او که خواستههای چارلی را به چالش میکشند دوست دارد، به لس آنجلس میرود تا قسمت آزمایشی را ضبط کند. او هنری را همراه خود میبرد و در منزل مادرش ساندرا (جولی هاگرتی) که خود بازیگر تلویزیون بوده اقامت میکند. دیگر هیچ مناظرهای در این باره که آیا طلاق اتفاق میافتد یا خیر وجود ندارد. این اتفاق حتماً رخ خواهد داد.
ولی این جاست که درام رخ میدهد. چارلی هنوز متوجه قضیه نشده است. او میپذیرد که ازدواج او به پایان رسیده است و او و نیکول که ثروتمند نیستند (او درآمدی را که کسب میکنند خرج شرکت تئاتر میکند) توافق میکنند که سر تقسیم داراییها وارد جنگ نشوند. همه جیز خوب است. ولی چارلی هنوز فکر میکند که آنها یک «خانوادهی نیویورکی» هستند. او آدم بدی نیست ولی آنقدر معصومانه خودخواه است که حتی در طلاق هم فکر میکند او نسخهای از زندگیای را که پیشتر داشته است دوباره خواهد داشت. آنها چند خیابان دورتر از هم زندگی خواهند کرد. ولی البته این گونه نخواهد بود. طلاقها به دعواهای مالی شدید معروفند اما وقتی شما یک بچه دارید و یکی از والدین میخواهد آن سوی کشور زندگی کند چه رخ میدهد؟ چگونه چنین چیزی را میخواهید قسمت کنید؟ چارلی رد نیکول را تا لس آنجلس دنبال میکند و به محض این که وکیل طلاق شخصیتهای مشهور نورا فَنشاو (لارا درن) را استخدام میکند میفهمد که زندگی او با جهان طلاق کاملاً تفاوت دارد و در این جهان ظاهر همان واقعیت است، سیستم قضایی به فراز و فرود خواستههای شما گوش نمیدهد و وکلا چنان هزینهی ورشکستکنندهای از شما میگیرند که شما به محض ورود به نبرد شکست خوردهاید.
در کنار نقد Marriage Story بخوانید:
نقد فیلم Midway | بزرگ، پر سر و صدا، طولانی و خستهکننده
حداقل چارلی این گونه به این مسئله نگاه میکند. تمام تلاش او این است که ارتباط خود را با پسرش حفظ کند و او احساس میکند که یک جنایتکار است (چارلی انتظار این نکته را که هنری از لس آنجلس و چیزهای رایج در آن جا «خوشش میآید» نداشت) هر طلاقی از دو دیدگاه روایت میشود و بامباک در «داستان ازدواج» همدلی ما را به روشی کاملاً نوآورانه بین این دو تقسیم میکند. بیشتر از نیمی از این درام دو ساعت و شانزده دقیقهای از زاویهی دید چارلی روایت میشود. گویی که طلاق تنها برای او اتفاق میافتد. و چون آدام درایور بازیگر به شدت همدلیبرانگیزی است، ما میتوانیم همزمان با این که او زیر شرایطی که از کنترل او خارج است مدفون میشود احساس کنیم که «طرف او هستیم».
ولی بامباک حقیقت این ازدواج را لایه به لایه عریان میکند. و ما شروع به فهم این نکته میکنیم که چارلی، با وجود همهی احساسات و هوشش، نمیتواند آن چه را نمیداند بفهمد. صحنهای که در آن اسکارلت جوهانسون در نقش نیکول داستان ازدواج خود را برای وکیلش روایت میکند یک هنرنمایی پرتنش است. کاری که او انجام داده ممکن است خشونتبار باشد اما کار درستی است. این یک فیلم با ظاهر نیویورک علیه لس آنجلس است ولی در حقیقت موضوع آن نبرد بین فرقهی مرد خلاق قرن بیستمی و این واقعیت قرن بیست و یکم است که زنان اکنون انتخابهای بیشتری نسبت به گذشته دارند.
این فیلم دربارهی این موضوع که سیستم طلاق با عملکرد کنونی خویش میتواند نمایش مفتضحانهی بزرگی باشد نیز هست. چارلی آگاه میشود که اجازه ندارد وکیلی را که همسر او حتی یک بار با او مشاوره کرده استخدام کند (و البته او پیش وکلای بسیاری رفته بود). او آگاه میشود که دادگاه از او انتظار دارد تا خانهای در لس آنجلس فراهم کند ولی وقتی او آپارتمانی در آن جا اجاره کند احتمال گفتن این نکته که آنها اکنون خانوادهای لوس آنجلسی هستند افزایش مییابد. او وکیلی حواسپرت (آلن آلدا) را پیدا میکند که عملاً به او میگوید تا هزینههای خود را کم کند. سپس وکیلی خشن و شکاری با هزینهی ساعتی ۹۵۰ دلار (ری لیوتا) را استخدام میکند. وقتی شخصیت بولداگ خشن لیوتا و مبارز عدالتخواه قانون دِرن در دادگاه به مصاف هم میروند، ما از حقایق خام زندگی این زوج که به پیچیدهترین اشکال تغییر یافته است آگاه خواهیم شد.
با این حال یکی از ظرافتهای قدرتمند «داستان ازدواج» این است که فرایند طلاق، هر چقدر هم که پر خطا باشد، به وسیلهای برای رویارویی چارلی و نیکول با واقعیت بنیادین ازدواجشان بدل میگردد. آنها به دادگاه میروند و زندگی خود را از هم میدرند تا مسئلهای را حل کنند که اگر چارلی مردی از جنس دیگری میبود میتوانست آن را در دو دقیقه حل کند.
فیلمنامهی فوقالعادهی بامباک هرگز از مسیر خویش منحرف نمیشود. او شخصیتهایی هوشمند، زرنگ، اندوهگین و جستجوگر ساخته که توانایی آنها برای منسجم کردن احساسات خود هرگز کمتر از انسانهای واقعی نیست و او صحنههایی را مینویسد که مانند ترانههایی شفاهیاند. وقتی نیکول به آپارتمان معمولیای که چارلی اجاره کرده میآید، هر دو سعی میکنند تا «اوضاع را درست کنند» ولی وقتی آنها به جهنم اتهام خام سقوط میکنند (تو شلختهای! تو دیکتاتوری! تو از من استفاده کردی تا حرفهی کاری خود را بهتر کنی! تو با آن مدیر صحنه خوابیدی!)، دیالوگها مشابه برگمان در اوج عصر رسانه است و جوهانسون و درایور آن را با چنان خشم مرتبط و مناسبی ارائه میکنند که این صحنه شما را زخمی میکند، به هیجان میآورد و به گریه میاندازد.
بازیگران مکمل نیز به نوبهی خودشان به یاد ماندنیاند. از شخصیت جنگجوی آهنین فمینیست درن گرفته (سخنرانی او دربارهی این که چرا همیشه انتظارات متفاوت از مادران و پدران وجود خواهد داشت یک اثر کلاسیک پرتنش و شدید است) تا شخصیت چشم نخودی و صادق لیوتا تا اجرای جالب توجه مری هالیس ایبودن به عنوان یک ارزیاب دادگاه خانواده است که چنان دیوانهی ناراضیای است که به محض ورود به اتاق برای قضاوت دربارهی صلاحیت چارلی به عنوان یک پدر، به نماد هر آن چه دربارهی فرایند طلاق آزاردهنده است بدل میگردد.
در اواخر فیلم دو صحنه وجود دارد که حول آهنگهای «کمپانی» موزیکال بزرگ استیون سوندهایم محصول ۱۹۷۰ ساخته شده است. «تو میتوانی کسی را دیوانه کنی» توسط نیکول و مادرش در یک جشن اجرا میشود و در حالی که چارلی نسخهای از «زنده بودن» را پس از کار در یک پیانو بار اجرا میکند. اجرای حسرتبار «زنده بودن» توسط درایور میتواند نماد دیدگاه هر کسی از ازدواج باشد. ولی با این حال ازدواج، گرچه میتواند برای آن دسته از ما که از آن درست مانند تفاوت بین زنده بودن و هیچ جا نبودن لذت میبرند خوب باشد ولی کافی نیست. «داستان ازدواج» این حقیقت را با چنان ترکیب نفیسی از عشق و دلشکستگی به تصویر میکشد که شما را مسحور و مجذوب خواهد کرد.
اوون گلایبرمن ، منتقد ورایتی
مترجم: پویا مشهدی محمدرضا
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران