آرتتاکس – سینمای جهان: به مناسبت تولد پنجاه سالگی کریستوفر نولان نگاهی خواهیم داشته به فیلم «Inception / سرآغاز» و نقش آن در کارنامهی کاری او
تو نباید از داشتن رویاهای بزرگتر بترسی
«سختجانترین انگل چیست؟ باکتری؟ ویروس؟ کرم روده؟ نه. یک ایده.» در سال ۲۰۰۱، کریستوفر نولان که به خاطر نامزدی اسکار برای فیلمنامهی «یادآوری» (۲۰۰۰) به شهرت رسیده بود ایدهای را با برادران وارنر در میان گذاشت. او مانند یک معمار پایههای این ایده را بنا نهاد و آن چه در ابتدا یک فیلم ترسناک دربارهی دزدان رویا بود رشد کرد و به فیلمی با موضوع سرقت در رویاهایی مصنوعی تبدیل شد.
ولی این ایده برای یک کارگردان تازهکار بیش از حد بزرگ بود و نقشهی ساخت این فیلم هم کلی و بدون جزئیات لازم. نولان آنزمان بیخیال شد اما رابطهای طولانی مدت را با برادران وارنر آغاز کرد که با «بیخوابی» (۲۰۰۲) شروع شد و به راهاندازی مجدد و موفق مجموعهی بتمن با «بتمن آغاز میکند» (۲۰۰۵) و دنبالهی موفقتر آن یعنی «شوالیهی تاریکی» (۲۰۰۸) انجامید. در این میان او با «پرستیژ» (۲۰۰۶)، اولین گام جاهطلبانهی خود را در دنیای علمی-تخیلی برداشت که به موفقیتی نسبی رسید. با این حال، نولان در طول مدتی که ستارهی اقبالش در هالیوود میدرخشید هرگز ایدهای را که در سال ۲۰۰۱ کنار گذاشته بود ویران نکرد. با بهتر شدن مهارتهای فنی و قصهگویی نولان در طول دههی اول قرن بیست و یکم، او به کامل کردن سازهی ناکاملی که در ذهنش بود ادامه داد تا این که زمان رسم نقشهای جدید رسید: فیلمنامهای اصلاح شده با عنوان «سرآغاز/ Inception».
«شوالیهی تاریکی» نام نولان را بر سر زبانها انداخت اما این «سرآغاز» بود که ثابت کرد نام نولان میفروشد و مخاطبان نه صرفاً طرفدار بتمن یا جوکر که طرفدار خود نولاناند. «سرآغاز» نامهی دعوتی برای این فیلمساز و همچنین مخاطبان بود که میگفت (به نقل از شخصیت ایمز با بازی تام هاردی): «تو نباید از داشتن رویاهای بزرگتر بترسی عزیزم.»
«سرآغاز» که پروژهی علمی-تخیلی جاهطلبانهای با بازی ستارگانی چون لئوناردو دیکاپریو، جوزف گوردون-لویت، تام هاردی، الن پیج، کیلین مورفی، ماریون کوتیار، کن واتانابه و مایکل کین بود، مفاهیمی سرگیجهآور را با عناصر گیشهای مورد علاقهی مخاطبان ترکیب کرد. این سینمایی است که نولان، در تلاش برای ساخت اثری روشنفکرانه اما سازگار با گیشه، با آن شناخته شده است. «سرآغاز» ۸۲۸.۳ میلیون دلار در سراسر جهان فروخت و تا امروز به سومین فیلم لایو اکشن پرفروش با فیلمنامهای اورژینال تبدیل شده است و تنها دو فیلم «تایتانیک» (۱۹۹۷) و «آواتار» (۲۰۰۹) جیمز کامرون از این فیلم بالاترند. این فیلم در مجموع در هشت رشته نامزد اسکار شد، اولین نامزدی بهترین فیلم برای کریستوفر نولان و همچنین چهار جایزهی اسکار، از جمله تصویربرداری برای والی فیستر، را برای نولان به ارمغان آورد. درآمد و جوایز این فیلم دستآوردهای کوچکی نیستند اما آن چه دربارهی «سرآغاز» پس از یک دهه شگفتانگیز به نظر میرسد این است که هنوز مخاطبان به بحث، نظرپردازی و کشف جزئیات جدید در گوشههای این هزارتوی نولان میپردازند که منحنی شخصیت کاراکترهایش در طول منظرههایی در رویاها گسترده شده است.
لئوناردو دیکاپریو، الن پیج و کریستوفر نولان در پشت صحنهی فیلم Inception
اگر از دید نمایشی محض بخواهیم بررسی کنیم، کیفیتی در «سرآغاز» هست که باعث میشود تا این فیلم پس از هر بار تماشای آن شگفتیآفرین باشد:. قطعاتی از میزانسن مانند شهر منعطف، مبارزه در راهروی چرخان و نبرد در بیمارستان کوهستانی و نمای ویران شهر در رویا هستند که هنوز هم درست مانند اولین باری که آنها را در سینماها تجربه کردیم قدرتمند به نظر میرسند. برای فیلمی به محبوبیت «سرآغاز»، حتی پس از ده سال سخت است که بیاییم آن لحظات را که با موسیقی ماندگار هانس زیمر همراه بودند به شکلی جدید بررسی کنیم. استادی تمام در جنبههای فنی نمایش فیلم و این که این فیلم نسخهای مدرن از جادوی فیلم است بارها و بارها گفته شده. نحوهی ساخت این میزانسنها یا این که در کجای این سازهی چندلایهای سطوح رویاهای این فیلم نولان قرار میگیرند دیگر جای سوال ندارد بلکه سوال اصلی در این جاست که او چگونه از این لحظات بهره میبرد تا روایت و اصطلاحات فنی پیچیده را به سادگی یک قاب کمیک بوکی در ذهن مخاطبان جای دهد. ایدههای بزرگ نولان دربارهی زمان، میراث، واقعیت و ایمان به وسیلهی میزانسن گستردهی فیلم بنا شده و به وضوح وابسته به هدفی خاصاند. ارائهی این ایدهها هم به وسیلهی آریادنه (پیج) که نمایندهی مخاطبان است انجام میشود. او سوالهایی منطقی را درست در همان لحظه که ما به عنوان مخاطبان به آن میاندیشیم میپرسد. چنین جنبههایی به فیلم شفافیت رواییای میبخشند که آن را از دیگر فیلمها که با کیفیت رویاها در ارتباطاند، مانند «پاپریکا» (۲۰۰۶) که پیش از «سرآغاز» آمد و اغلب این فیلم با آن مقایسه میشود، متمایز میکند. این میزانسن به یاد ماندنی و توضیحات آسان و قابل فهم چارچوب سازهی نولان را فراهم میکنند اما این درونمایهی فیلم است که مسیری در درون آن میسازد.
شاید بهترین راه قدم گذاشتن در جزئیات درونمایهی هزارتوی نولان این باشد که از نقطهی خروج از آن شروع کنیم. به هر حال این پایان «سرآغاز» است که در طول ۱۰ سال گذشته بحث و مناظرات زیادی آفریده است. از نماد کاب (دیکاپریو) یعنی فرفرهی چرخان چه نتیجهای باید بگیریم؟ برخی قسم میخورند که فرفره پیش از آن که تصویر سیاه شود شروع به تکان خوردن میکند و برخی حتی صدای افتادن آن را شنیدهاند. برخی هم نظریهپردازی کردهاند که کاب، با توجه به این که او با عجله و پیش از آن که چرخش فرفرهاش به پایان برسد آن را از درون سینک دستشویی برمیدارد، هرگز از لانهی رویایی که یوسف (دیلیپ رائو) در مومباسا آن را به او نشان داد بیرون نیامده. لازم به ذکر است که فیلم در فیلمنامه با «فرفره در پشت سر او و روی میز «هنوز میچرخد»» به پایان میرسد. نولان گفته که بیشترین سوالی که از او پرسیدهاند این است که آیا کاب دارد رویا میبیند یا نه و او همچنان مصرانه میگوید که پاسخ این سوال بر عهدهی مخاطبان است. آن چه واضح است این است که اگر نولان میخواست پاسخی قاطع به این سوال ارائه کند میتوانست این کار را انجام دهد. ولی داستان این فرفره و این که آیا به چرخیدن ادامه میدهد یا این که میافتد از دید منحنی شخصیت کاب اهمیتی ندارد زیرا سایهی دو ایده بر روی آن چرخشهای پیوسته افتاده است: پشیمانی و واقعیت.
در آغاز «سرآغاز» و پس از سرقت شکست خوردهی کوبول، نشانههایی از درونمایهای که فیلم با آن به پایان میرسد دیده میشود. سایتو (واتانابه) به کاب میگوید: «خب. آیا میخواهی دل به دریا بزنی یا میخواهی پیرمردی شوی که پر از پشیمانی است و منتظر است تا تنها بمیرد؟» تمام شخصیتهای اصلی فیلم ملزم به انجام این کار یعنی انجام عمل کاشتن رویا در درون داستان فیلماند اما تنها کاب و رابرت فیشر (مورفی) از این کار پشیمان میشوند. آنها در طول رویدادهای فیلم با درکی جدید از واقعیت به جهان دیگر میروند و این بار سنگین از آنان برداشته میشود چون این فرصتی برای فرار از تنها مردن است. آن چه دربارهی سفرهای کاب جالب به نظر میرسد این است که واقعیت سراسری اعمال آنها راهی نیست که ریشه در رستگاری تمام بشریت داشته باشد. سایتو کاب و آرتور (گوردون-لویت) را استخدام میکند تا تلقین را طوری انجام دهند تا رابرت فیشر پس از مرگ پدرش شرکت انرژی او را منحل کند تا شرکت رقیب او که به سایتو تعلق دارد بتواند انحصار بازار را به دست گیرد. ما زمان زیادی را در «آیندهی نه چندان دوری» که فیلم نولان در آن اتفاق میافتد نمیگذرانیم ولی هر آیندهای که در آن انرژی توسط تنها یک شرکت کنترل میشود و آدمها، مانند آن چه در لانهی رویاها در مومباسا دیدیم، کرور کرور به رویا دیدن روی میآورند از آرمانشهر به دور است.
لئوناردو دیکاپریو، جوزف گوردون-لویت و کریستوفر نولان در پشت صحنهی فیلم Inception
نولان در «سرآغاز» بر خلاف «بین ستارهای» (۲۰۱۴)، «دانکرک» (۲۰۱۷) و ظاهراً فیلم جدید خود «انگاره» به دنبال نجات جهان نیست. در عوض او علاقهمند به نجات جهانهای شخصیست. این واقعیتهای کوچک و درک دو مرد، کاب و فیشر، دو نفر که بر اساس قواعد این ژانر باید دشمن یکدیگر باشند ولی در طول به اشتراک گذاشتن رویا متحد یکدیگر میشوند.. عشق فیشر به پدرش به وسیلهی این ایدهی تلقینی که موریس فیشر (پیت پاستویت) میخواسته تا پسرش روی پای خودش بایستد تا پیش از رسیدن به انتهای فیلم تایید میشود. مهم نیست که این اتفاق، درست مانند بازگشت کاب به پیش فرزندانش جیمز و فیلیپا، واقعی باشد یا نه. این اتفاق به دلیل درک عشق و دلبستگی، واقعی میشود. رابطهی فیشر با پدرش و مهمتر از آن، دیدار دوبارهی کاب با فرزندانش تنها واقعیتهایی هستند که ارزش نجات دادن و متوسل شدن به آن را دارند.
آن چه دربارهی رستگاری شخصیای که در مرکز «سرآغاز» قرار دارد جالب است این است که این فیلم از معدود فیلمهای گیشهای است که شخصیت منفی ندارد. بله، مل (ماریون کوتیار) ایفاگر کاراکتری پیچیده و گاهی ترسناکست ولی او تنها تجسمی از ناخودآگاه کاب و نشانهی شکست او در دست و پنجه نرم کردن با سوگ خود است. او تصوری از یک تهدید، از فقدان عشق در زندگیست که او را تا سرحد یک دشمن بالا میبرد و نه شریکی دوستداشتنی که کاب مستاصلانه میخواهد که او باشد. آن چه کاب به تصویر مل در نقطهی اوج فیلم میگوید یکی از بهترین اجرای دیالوگها در طول حرفهی کاری پرافتخار دیکاپریوست: «آرزو میکنم. این را بیش از همه چیز آرزو میکنم. ولی نمیتوانم تو را با تمام پیچیدگیها، تمام خوبیها و تمام عیبهایت تصور کنم. به خودت نگاه کن. تو تنها سایهای از زن واقعی منی. تو نهایت چیزی هستی که میتوانم تصور کنم ولی من متاسفم. تو آن قدر خوب نیستی.» این لحظهی کاتارسیس میتواند نشانهای بر این باشد که کاب در انتهای فیلم رویا نمیبیند و میتواند واقعیت را همان طور که هست درک کند. ولی این سوال همچنان پابرجاست که آیا فرزندان کوچک کاب را که هنوز پیچیدگیهای بزرگسالی را نیافتهاند و او به ندرت آنها را دیده میتوان با همان دید انتقادی که او با آن به سایهی زنی که عمری را با او گذرانده نگریسته بود درک کند یا نه. در این جا دوباره به این نکته میرسیم که چه فرزندان کاب واقعیت باشند و چه رویا اهمیتی ندارد.
اکنون که به «سرآغاز» نگاه میکنیم میبینیم که جای تعجبی ندارد که نولان کار بر روی این فیلم را مدت کوتاهی پس از به پایان رساندن «یادآوری»، با توجه به شباهت درونمایهی این دو فیلم، آغاز کرد. کلمهی یادآوری برگرفته از عبارت لاتین «یادآوری موری» به معنی «به یاد آور که خواهی مرد» است. لذا یک یادآوری (یادواره) نمادی برای یادآوری ناگزیری مرگ است و جمجمه در اروپای قرون وسطایی نماد رایجی برای یادآوریها بود. این عبارت و این ایده در طول اعصار مختلف به چیزی که نماد خاطرهای خاص باشد تغییر یافت که خالکوبیها و عکسهایی را که لنی (گای پیرس) در «یادآوری» جمعآوری میکند توجیه میکند. با بررسی «یادآوری» در مقایسه با «سرآغاز»، به کلمهی دیگری برای توصیف یک یادواره میرسیم: توتم. توتم با این که بیشتر معنایی مقدس دارد اما از معنویت و روح اصلاً به دور نیست. توتمها در «سرآغاز»، فرفرهی کاب، تاس دستکاری شدهی آرتور، مهرهی شطرنج آریادنه، همگی یادوارهاند. یک یادآوری از حقیقتی احتمالاً فراموش شده. این که جهان رویایی آنها واقعی نیست و هر چقدر آنها در آن رویا احساس فناناپذیری کنند، مانند ۵۰ سالی که کاب و مل در شهری که ساخته بودند کردند، جسم فانی آنها در واقعیت منتظر آنهاست. لنی در پایان «یادآوری» نتیجهی یادوارههایش را، این حقیقت که او مدتهاست قاتل همسرش و کسی را که توانایی ساخت حافظهی جدید را از او گرفت یافته و کشته، نادیده میگیرد. او واقعیت را نادیده میگیرد، عکسها و شواهدی را که او را به حقیقت رساندهاند نابود میکند، زیستن و به پایان رساندند را فراموش میکند تا سفر او بتواند ادامه یابد و در زندگی چرخهوار خود باقی بماند. ولی کاب در پایان «سرآغاز» توتم خود را نادیده میگیرد تا سفر خود را به پایان برساند. تا آسانسور ذهنش که او را در طول گذشتهی پر از پشیمانیاش بالا و پایین میبرده بالاخره بایستد و او به یاد آورد که زندگی کند.
لئوناردو دیکاپریو و کریستوفر نولان در پشت صحنهی فیلم Inception
یک دهه از زمانی که کریستوفر نولان هزارتوی خود را به پایان رسانده میگذرد ولی هنوز ما بارها و بارها به سراغ آن میرویم و مسیرهایی جدید را کشف میکنیم که سرشار از تلمیحها و نمادشناسیهای جدید است و با راههای جدید درک و تفکر چیزهای جدیدی را بر روی سازهی پیشین میسازد. مسیرهای ایدهی بزرگ نولان گرچه مستحکم و مرتفعاند اما هرگز سرد و بیروح نیستند. اتهامی که به اشتباه به فیلمهای نولان زده شده است. «سرآغاز» هر کاری نکند، گرما و نور میتاباند. تصویر یک پدر که فرزندانش را زیر نور آفتاب در آغوش میکشد بار روایی و درونمایهای بیشتری دارد تا تصویر خاکستری یک فرفره. کریستوفر نولان در داستان خود از سفر یک پدر برای بازگشت به سوی فرزندانش ژانر علمی-تخیلی، فیلمسازی گیشهای و انتظارات مخاطبان را بالا برد و با این وجود هرگز این حقیقت را فراموش نکرد که هم پشیمانی و هم واقعیت را میتوان با عشق مدیریت کرد.
This year marks the 10th anniversary of Christopher Nolan’s labyrinthine heist film, “Inception”. This has made an opportunity to delve into its endless pathways and see what has made this movie so debatable and curiously interesting. “Inception”, with its majestic dreamscapes and blurring the border between dream and reality has become a monumental movie worth watching.
آرتتاکس تقدیم میکند: متنی از خسرو نقیبی به روایت ۲۰ بازیگر سینما و نمایش ایران در سرآغاز سال۱۴۰۰
کمتر کسی باور میکرد ماجرای ما و کرونا اینهمه طولانی شه. سالی که گذشت برای ما مردم سال سختی بود. یکسال دور از اون زندگی عادی که بهش عادت داشتیم. یک سال دور از سالنهای سینما و تئاتر و کنسرت و گالری. سالنهایی که روزی محل قرارهای ما بودند و برای اهل هنر محل معاش، و برای همه، بهانههایی برای سرخوشی، به یکباره بسته شدند.
حالا یکسال گذشته، سال تازه رو عدهای سال نخست قرن جدید میدونن، یا حداقل دلشون میخواد همهی این نحسی رو پشت همین سالی که گذشت جا بذارن. و چه زمانی بهتر از سرآغاز سال نخست یک قرن برای آرزو کردن. آرزوی سلامتی برای همه، آرزوی دل خوش و احسنالحال که چهقدر محتاجشیم. آرزوی کنار هم نشستن بدون نگرانی و فاصلهگذاری اجتماعی. آرزوی بازگشایی اماکن فرهنگی، برای دوباره گردهم جمعشدن، دوباره خندیدن، دوباره گریهکردن، دوباره فکر کردن، و دوباره با هم بودن.
دلم میخواد دوباره تو سالن سینما کنار کسی که دوسش دارم بشینم و به پردهی سینما خیره بشم. نه با دوتاصندلی فاصله. نه رو کاناپهی خونه. توی سالن سینمایی که با هم عاشق سینما شدیم. توی سالنهای نمایش. کنار هم، نفسبهنفس تماشاگر اجرا کنم و ببینمشون که کیپ هم نشستن و دارن لذت اجرای در لحظه رو میبرن. تو سالنهای کنسرت، تو گالریها، تو هرجایی که بوی فرهنگ میده، تنگاتنگ هم و بدون ماسک.
این آرزوی ماست برای سال ۱۴۰۰ . سال بدون کرونا. سالی که دوباره بتونیم خودمون باشیم.
سال نو مبارک
/به یاد آنها که امسال از میانمان رفتند
و تقدیم به شما که دوام آوردید…/
تولد ۵۷سالگی برد پیت: از عروسکپوشی تا امروز | ۵۷th birthday of Brad Pitt
آرتتاکس – سینمای جهان: به مناسبت تولد پنجاه و هفت سالگی برد پیت بازیگر سرشناس هالیوود، نگاهی خواهیم داشت به کارنامهی کاری او
از عروسکپوشی دم رستوران تا ستارهای هالیوود شدن
به مناسبت تولد ۵۷سالگی برد پیت ببینید
امروز، پنجاهوهفتمین تولد برد پیت، بازیگر و تهیهکنندهی سرشناس آمریکایی است. او بابت بازی در نقشهای مختلف تاکنون چندین جایزه از جمله دو گلدن گلوب و یک اسکار کسب کرده. با این همه ورود برد پیت به دنیای بازیگری ماجرای جالبی دارد او در ابتدا کارش را با هنروری آغاز کرد و چند سالی را به بازی نقشهایی گذراند که دیالوگ نداشتند.
برد پیت تعریف میکند: «برای اینکه بازیگری میتوانست عضو انجمن بازیگران آمریکا شود باید حتمن کاراکترش در فیلم یا سریال دیالوگ میگفت. یکبار نقش یک گارسون را داشتم و وقتی غذا را روی میز گذاشتم گفتم بفرمایید. کارگردان فریاد زد: کات. تو دیالوگی نداشتی… مدتها انتظار نقشی را کشیدم تا یک خط دیالوگ داشته باشد.»
برخی از مهمترین فیلمهای پیت عبارتند از هفت، باشگاه مشتزنی، آقا و خانم اسمیت و در نهایت روزی روزگاری در هالیوود که توانست برای آن مجسمهی طلایی اسکار را به خانه ببرد.
۵۷th birthday of Brad Pitt
Today is the 57th birthday of Brad Pitt is an American actor and film producer. He has received multiple awards, including two Golden Globe Awards and an Academy Award for his acting, in addition to another Academy Award, another Golden Globe Award and a Primetime Emmy Award as producer under his production company, Plan B Entertainment.
سیرشا رونان به روایت سیرشا رونان در پنجپرده! | Saoirse Ronan over the past decade, and her new film Ammonite
آرتتاکس – سینمای جهان: به مناسبت حضور فیلم «آمونیت» در فستیوال فیلم تورنتو ۲۰۲۰ با بازی سیرشا رونان ، نگاهی خواهیم داشت به زندگی او از زبان خودش
سیرشا رونان به روایت سیرشا رونان در پنجپرده!
دربارهی علاقه به بازیگری
از روی ناچاری بازیگر شدم اما به محض این که پایم بهروی صحنه باز شد به آن علاقهمند شدم … من نظمی را که در نمایشهای تئاتر وجود دارد دوست داشتم اما در ۱۲ سالگی و با بازی در «تاوان» بود که به مادرم گفتم: «من میخواهم برای همیشه این کار را بکنم.»
دربارهی بازی در بروکلین
فکر میکنم چیزی که «بروکلین» را تاثیرگذار کرد این است که ترکیبی شدید از دو دنیا بود. من به شدت وحشتزده بودم ولی در نهایت این برای من فیلم بسیار ویژه شد و روایت این داستان افتخاری برای من بود.
دربارهی شباهتهای کاراکترش در «لیدی برد» و «بروکلین»
فکر میکنم چیزی که این فیلم را تاثیرگذار کرد این است که ترکیبی شدید از دو دنیا بود. من به شدت وحشتزده بودم ولی در نهایت این برای من فیلم بسیار ویژه شد و روایت این داستان افتخاری برای من بود.
دربارهی تیموتی شالامه
من همیشه میدانستم که او خیلی خاص است. ما همیشه با هم بسیار احساس راحتی میکردیم. واقعاً از این که این قدر با یکدیگر متفاوتیم مرا به وجد میآورد. او کسی است که دوست دارم کار را با او ادامه دهم. میخواهم ببینم وقتی پیرتر شویم چه خواهد شد.
دربارهی «آمونیت»
حدس میزنم تمام نکته این باشد که آمونیت و فسیلها نماد شروع چیزی باشند. پیدا کردن چیزی زیبا در آن نیازمند زمانی طولانی و مراقبتی ویژه است و این همان چیزی است که دو کاراکتر اصلی فیلم در حق هم انجام دادهاند.»
Saoirse Ronan over the past decade, and her new film Ammonite
Four-time Oscar nominee Saoirse Ronan joins host Anne Donahue for a special In Conversation With… to discuss her powerhouse performances over the past decade, and her new film “Ammonite”.