این ویدیو گفتوگویی دیدنی با ژان مارک ولی، کارگردان سریال چیزهای تیز ، مارتی نوکسون و گیلین فلین، نویسندگان، و بازیگرانش: پاتریشا کلارکسون و ایمی آدامز است. علاوهبر نسخهی تصویری این گفتوگو میتوانید نسخهی مکتوب آن را بخوانید:
بخش اول گفتوگو با ایمی آدامز و سایر عوامل سریال چیزهای تیز را در اینجا ببینید.
گیلین فلین: تفاوت نوشتن کتاب و فیلمنامه، تغییر مکان به دنیای واقعیست
گیلین فلین: فروش کتاب به قدر کافی سخت بود. موقع فروشش خیلیها بهمون گفتن مردها نمیخوان دربارهی زنها بخونن، زنها هم نمیخوان دربارهی قهرمانهای زنی بخونن که نمیتونن ازش حمایت کنن. ولی این خیلی اشتباهه، یه تئوری نادرسته. ما موفق به فروشش شدیم، اما همچنان بهش کملطفی میشه. خیلی از موارد در کتاب هستن که در فیلم ازشون اجتناب میکنیم.
گیلین فلین: خوشبختانه اوضاع یهکم عوض شد. توجه نشون دادن مردم یه مسیر طولانی بود. من و ایمی خیلی دربارهی اینکه قراره با کدوم شبکه همکاری کنیم حرف میزدیم. مارتی و ژان مارک همون دور و اطراف بودن. به چند جا نشونش دادیم و بعضیها میخواستنش، ولی اچ.بی.او از همه مشتاقتر بود. میدونی، فرق بین نوشتن کتاب و فیلمنامه برای من این بود که وقتی به دنیای واقعی تغییر مکان میدی، همهچی جذابتر و مهمتر میشه. من از این میترسیدم که در جهت وصل کردن دنیای کتاب و فیلم به هم اغراق بشه. برای اقتباسش چنین حسی داشتم.
موضوع این بود که همهی لحظات و اتفاقات کوچیک رو منتقل کنیم، حتا چیزهای ناگفته که سبب بشن حس آدمهای واقعی بهمون دست بده. من هیچوقت من همهی کاراکترهام رو دوست دارم. باید دوستشون داشته باشی، وگرنه خوانندهها و بینندهها بلافاصله حسش میکنن و قضاوت میکنن. فکر میکنم در وهلهی اول باید بهشون به چشم یه آدم واقعی نگاه کنی و بعد نشون بدی که مثلن کامیل فقط کسی نیست که خودش رو زخمی میکنه. به نظرم اگه به ریشهها و دوران بچگی هرکسی برگردیم، خیلی چیزها میفهمیم و خیلی بهتر میشه درکشون کرد.
در کنار گفتوگو با ایمی آدامز و سایر عوامل سریال چیزهای تیز ببینید:
ستارههای سریال داستان های شهر در گفتوگو با هالیوودریپورتر | سرخوشتر و جادوییتر از دنیای واقعی
تبدیل شدن کمالگرایی به بیماری
پاتریشا کلارکسون: همهچیز در اون خونه واقعی بود و هیچ چیز الکی وجود نداشت. وقتی این رو به مردم میگم باورشون نمیشه. همه فکر میکنن اون خونه، یه خونهی واقعی بود. اما نه، همهش ساختگی بود! سر صحنه درست شده بود. همهچی صادقانه بود و حس میکردی واقعییه. اونجا ویژگی خاصی داشت که هر بار وارد خونه میشدی حسش میکردی، حس میکردی که نقش خونه حتا گاهی از کاراکترها پررنگتره. همه در یک صحنهی واقعی و صادقانه هستن که مطابق سلیقهی آدورا چیده شده بود و یه جور کمالگرایی رو نشون میداد، کمالگرایی که به بیماری تبدیل شده بود.
کاراکتر آشفتهای که قربانی نمیشود
ایمی آدامز: جالبه، شخصن هروقت دارم نقش یه کاراکتر آشفته رو بازی میکنم، دوست ندارم که خودشون رو به عنوان قربانی نشون بدن. یکی از چیزهایی که دربارهی کامیل دوست داشتم همین بود. با وجودی که قربانی گذشتهش و مادرش و حتا خودش شده بود، اما همیشه امیدوار بود، ادامه میداد و تسلیم نمیشد. به خودش اهمیت میداد، واقعن میخواست بهتر شه. واسه همین سعی میکنم کاراکترهام رو قضاوت نکنم و اجازه ندم که مثل یه قربانی به نظر برسن.
در کنار گفتوگو با ایمی آدامز و سایر عوامل سریال چیزهای تیز ببینید:
خلاصهی سریال چیزهای عجیب از زبان بازیگرانش
ژان مارک ولی: بهخاطر حضور ایمی آدامز کارگردانی را قبول کردم.
ژان مارک ولی: یکی از دلایلی که این پروژه رو قبول کردم کار کردن با ایمی بود. اون موقع با هم مشغول یه فیلم بودیم. اون یکی پروژه راه نیافتاد که حیف شد، ولی زندگییه دیگه، معمولن پیش میآد. خلاصه به ایمی پیشنهاد این کار رو دادن که اولین سریال تلویزیونیش بود و قرار بود اولین سریال تلویزیونی من هم باشه، چون اون موقع دروغهای کوچک بزرگ اصلن در ذهنم نبود.
قبل از دروغهای کوچک بزرگ مشغول این بودم. بعدش به ریس و نیکول و بقیهشون گفتم که نمیتونم. شاید بتونم فصل اولش رو بسازم، ولی مشغول یه کار دیگه هستم. اما بعد ساختن فصل اول رو شروع کردم و هرچهقدر بیشتر درگیر انتخاب بازیگرهای کودک میشدم، با خودم میگفتم نمیتونم ناامیدشون کنم! در سریال دروغهای کوچک بزرگ هفت یا هشت تا بچه بودن. شروع به کار با بچهها و این بازیگرهای زن فوقالعاده کردم. واسه همین دلم رو زدم به دریا، امیدوار بودم از پس جفتش بربیام.
جالبه، وقتی به کارگردانهای قدیمی فکر میکنی، مثلن مایکل کورتیز یا هیچکاک… کورتیز قبل از کازابلانکا پنجاهودو تا فیلم دیگه ساخته بود! یعنی سالی یکی دو تا فیلم برای استودیوها میساختن. اینکه نود روز سر صحنه باشی و فیلمبرداری کنی خیلی معمول بوده. وقتی داشتم دروغهای کوچک بزرگ و بعدش چیزهای تیز رو میگرفتم، با خودم فکر کردم یعنی زندگی اونها این شکلی بوده؟ نود یا صد روز در سال فیلمبرداری سر صحنه؟!
یک تیم رویایی
مارتی نوکسون: شخصیت کامیل موقع نوشتن برای من جذاب بود، چون حس میکنم از بسیاری جهات شبیه کاراکترهای معمول مرد هست. جنسیت اون کماهمیتترین بخش داستان زندگیشه. با وجود اینکه روی نحوهی دستوپنجه نرم کردنش با شرایط خیلی تاثیرگذار بوده، ولی موقع نوشتن دربارهش با خودم میگفتم اون همهی کارهایی رو انجام میده که معمولن مردهای نقش اصلی انجام میدن. اما اغلب نتیجه رو با توجه به زن بودنش میسنجن و به این شکل قضاوتش میکنن.
شماها یه تیم رویایی بودین، همهی عوامل هم همینطور. چون هیچکدومتون صحت قضیه رو زیر سؤال نمیبرین. هیچکس از آشناهاش کسی رو به مجموعه نیاورد، هیچکدوم از بازیگرها قبلن با هم کار نکرده بودن. چیزی غیرواقعی نیست. واسه همین کارتون اینقدر خوبه، چون اگه حس کنین چیزی درست نیست و دروغه نمیتونین انجامش بدین .هر انتخابی که کردیم، هیچوقت به نظر نمیاومد که ظاهرسازی یا اغراق باشه یا طوری باشه که انگار کس دیگهای میتونه بهتر انجامش بده. واقعن کارتون حرف نداشت بچهها!