اجرای استادانهی حماسه | یک ویدیومقاله از خسرو نقیبی دربارهی Bohemian Rhapsody
ویدیوهای بیشتر
اجرای استادانهی حماسه | یک ویدیومقاله از خسرو نقیبی دربارهی Bohemian Rhapsody
تقارن عجیبیست در یک سال ساختهشدن «ستارهای متولد شده» و «Bohemian Rhapsody». اینکه ذهن ناخودآگاه هر دو را در کفهی ترازو میگذارد و مقایسه میکند؛ که کدام دراماتیکتر است؟ فیکشنِ آقای کوپر یا بیوگرافیِ برایان سینگر؟ و عجیب اینکه هر دو سربلند بیرون میآیند، بس که خون دارند و گرمند و پر انرژی. میخواهم محل مقایسه را جای دیگری ببینم. آنجا که تفاوت واقعن وجود دارد. این که فیلم بردلی کوپر و شیمی میان اوی بازیگر و لیدی گاگا از یک غریزهی وحشی میآید و یک عشق به سوژه و موسیقی و پرداخت هیجانیِ درست شکلگرفته روی صحنه، اما «Bohemian Rhapsody» درست ۱۸۰ درجه آنطرف خط، فیلم چیدمان است و خطکشی و اجرای استادانه. فیلم پلان به پلان طراحی است و برنامهریزی برای در بهترین شکل ممکن بودن؛ و اینجاست فرق میان سینگرِ حالا دیگر کهنهکار و کوپرِ در آغاز مسیر کارگردانی. اصلن هم مهم نیست که دو هفتهی آخر را خود سینگر فیلمبرداری نکرده باشد و دکستر فلچر را آورده باشند تا کار را جمع کند (که به کل میخواست فیلم دیگری از مرکوری بسازد و پیش از آمدن سینگر به همین دلیل از پروژه کنار گذاشته شده بود). اسکلتی که سینگر برای «Bohemian Rhapsody» طراحی کرده چنان محکم و بدون امکان تصرف است که هرکس دیگری هم در نقش پیشبرنده آن، میتوانسته اجراکاری صرف باشد و بس.
آخرینباری که از اجرای استادانه نوشته بودم وقت تماشای یک بیوگرافی دیگر بود: «شتاب» آقای ران هاوارد؛ و عجیب اینکه آن بیوگرافی هم درست در نیمهی دههی ۷۰ میلادی میگذشت. انگار چیزی آنجاست که جز با چیدمان، جز با اجرای جزء به جزء آنچه به دههی بزرگ هفتاد اصالت داده بود، قابل تصویرشدن نیست، و سینگر دقیقن همان انتخابی را کرده که آنجا هم هاوارد کرده بود. فیلمِ «نماهای خیلی باز» و عظیم (آنجا پیست فرمول یک و اینجا صحنههای موسیقی) و «نماهای بسته» از ترس و خشم و وسوسهی آدمها. با این دستفرمان است که پایان فیلم بیوگرافی سینگر هم مثل آن فیلم هاوارد به مبارزهی بزرگ ختم میشود. آنجا بازسازی با جزئیات یک مسابقهی فرمول یک، اینجا بازسازی افراطی و Real time اجرای کویین در لایو اید (که البته احتمالن این انتخاب از داستاننویس مشترک هم میآید. «شتاب» را پیتر مورگان نوشته بود و اینجا هم فیلمنامهی اولیه کار مورگان است اما بعد به دلیل اختلاف از تیم جدا میشود و نامش بهعنوان داستاننویس در تیتراژ آمده. اصلن بعید نیست انتخاب مقطع روایت داستان از آنِ مورگان باشد).
حماسه در اینجا، نه وقت شکلگیری Bohemian Rhapsody (حماسهی کولی) که هنگام تماشای فردی میان غریو جمعیت حاضر در استادیوم است؛ انگار همهی آن نزدیک به دو ساعت پیشتر را دیدهایم تا برسیم به یک کنسرت واقعی. تمام آن ۲۱دقیقهی اجرای پنج ترانهی گروه کویین در بخش نخست لایو اید؛ ترانههایی که حالا قصهی ضبط هرکدامشان را میدانیم و ماجرا فقط لذت از اجرای زنده نیست؛ لذت از زندهماندن گروه تا این اجراست. لذت از زندهبودن فردی تا این اجرا. که انگار همهاش برای این حماسه و رخدادش بوده است و نه هیچ چیز دیگر. این یکی از شورانگیزترین فصلهای تاریخ سینما روی پرده است. بیترس از خستهگی تماشاگر، بیهراس عین اصل درنیامدن، سینگر میخواهد و میتواند. عینِ لایو اید را روی پرده بار دیگر اجرا میکند و جوری این کار را میکند که بعید میدانم تا مدتها کسی از ترس مقایسه، هوس جاهطلبیای نظیر این را روی پرده کند. و البته که این پایان چنان برای خالق مهم بوده، که از کل پروسهی خلق دراماتیک «نمایش باید ادامه پیدا کند» و آن ماهها و هفتههای منتهی به مرگ مرکوری، میگذرد و مطمئن است شنیدهشدن آن بهعنوان آخرین تِرَک در تیتراژ پایانی بهعنوان خاتمهبخش اثر، همهی آنچه را که باید، میسازد. نمایش، تا همین امروز، ادامه پیدا کرده است.
درگیریهای زمان فیلمبرداری، سه ضلع داشته است. سینگرِ کارگردان، رامی مالکِ بازیگر و نیوتون توماس سیگلِ فیلمبردار. فقط فیلم را که ببینید متوجه میشوید این حجم از کمالگرایی در کار هر سه، اگر به درگیری ختم نمیشده، جای تعجب داشته. تسلط سینگر بر آدم و اشیاء و هرچه مقابل دوربین رخ میدهد حیرتانگیز است، کار سیگل به لحاظ بصری خود دههی ۷۰ است (کم فیلم از دههی ۷۰ ندیدهایم اما این چیز دیگرست) و رامی مالک بهرغم شباهت کم ظاهری با فردی مرکوری، انگار بخشی از روح او را در خود فرو برده باشد، تجسم کامل فردیِ واقعی روی پردهی سینماست. احتمالن خیلی بهتر از آنچه ساشا بارون کوهن میخواست به کمک فلچر و مورگان از مرکوری بهعنوان یک عصیانگر بسازد و خب استودیو نپذیرفت و کنارشان گذاشت. باقی بازیگران هم بهترین انتخابهای موجود به نظر میرسند (انتخاب شخصی من میانشان لوسی بوینتون و آیدان گیلن است).
«Bohemian Rhapsody» از کمالگراترین و جاهطلبانهترین فیلمهاییست که روی پردهی سینما دیدهام. همانقدر که خود مرکوری جاهطلب بود. تماشای فیلم در سالن اسکرین ایکس هم البته به بخشی از این حس کمک کرده؛ وقتی خودت را در آن فصل پایانی در محاصرهی تصویر ۲۷۰درجهی کنسرت لایو اید مییابی، انگار بخشی از آن روزی. وسط آن روز بهخصوص.
این، یکی از بهترین بیوگرافیهاییست که دیدهام و اگر «ستارهای متولد شده» نبود، میگفتم بهترین فیلم ۲۰۱۸. تا اینجا فقط میتوانم نامشان را کنار هم بگذارم. تا دیدن دوبارهشان. تماشاهای دوباره است که نشان میدهد کدام قرار است بیشتر بماند. امیدوارم که هر دو؛ همین اندازه که امروز.
بیشتر ببینید:
همهی آنچه باید دربارهی «ستارهای متولد شده» بدانید | لینک تماشا
همهی آنچه باید دربارهی «رما» بدانید | لینک تماشا
همهی آنچه باید دربارهی «سوگلی» بدانید | لینک تماشا
همهی آنچه باید دربارهی «کتاب مرجع» بدانید | لینک تماشا
۲,۴۸۷ بازدید کلی, ۵ بازدید امروز
شاید دوست داشته باشید
اندازههای خودم را میدانم | گفتوگوی خسرو نقیبی با سیروان خسروی دربارهی بازیگری
پروسهی طراحی سریال هومکامینگ و مستر روبات به روایت سم اسماعیل
از نزدیک و شخصی با ستارههای سینما | اسکارلت جوهانسون
برندگان احتمالی گلدن گلوب ۲۰۲۰ | قسمت ششم: پیشبینی کلی و نهایی بخش سریال
برندگان احتمالی گلدن گلوب ۲۰۲۰ | قسمت اول: بهترین بازیگر مرد و زن سریال درام
تریلر فیلم No Time to Die | زمانی برای خداحافظی با دنیل کریگ
انتخاب سردبیر
اندازههای خودم را میدانم | گفتوگوی خسرو نقیبی با سیروان خسروی دربارهی بازیگری

در این گفتوگوی مفصل چهلدقیقهای، سیروان خسروی که با ایفای نقش نخست سریال #حرفه_ای (بیرون از فضای موسیقی که در آن ستاره است) در کانون توجه سینماییها نیز قرار گرفته، رودرروی خسرو نقیبی سردبیر آرتتاکس نشسته و برای اولینبار در یک گفتوگوی سینمایی، به تمام سؤالها، ابهامات و انتقادات دربارهی این سمت کارنامهی حرفهایاش پاسخ داده است.
سیروان در این گفتوگو میگوید خودش را در ورود به سینما نابازیگر میدانسته، جای کسی را تنگ نکرده و قرار هم نیست به صورت تماموقت بازیگری را ادامه دهد؛ چرا که هنوز در عرصهی موسیقی بلندپروازیهایی دارد و مهمترین دغدغهاش آنجاست. در این گفتوگو میتوانید سمت دیگر چهرهی این آرتیست را ببینید؛ سطح دانستههاش از سینمای ایران و جهان، تلاشی که برای رسیدن به یک نقش کرده و البته پیشینه و آیندهاش با سینما و نسبت به آن.
این گفتوگو محصول اختصاصی آرتتاکس است و بازگشت ما به تولیدات تصویری پس از دو سال رخوت حاصل از همهگیری کرونا.
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران
۱,۶۶۱ بازدید کلی, ۱۸۳ بازدید امروز
انتخاب سردبیر
گفتند هرچه هشت دارید بکنید هفت! | گفتوگوی خسرو نقیبی با سیاوش اسعدی دربارهی درخونگاه و چیزهای دیگر

اختصاصی از آرتتاکس: «نسخهی کارگردان» از سری گفتوگوهای تخصصی خسرو نقیبی با کارگردانان سینمای ایران | میهمان: سیاوش اسعدی
خلاصهای از آنچه در دومین قسمت «نسخهی کارگردان» خواهید دید:
سیاوش اسعدی در ابتدای این گفتوگو از علاقهاش به شهر تهران و سینمای مسعود کیمیایی میگوید. او معتقد است کیمیایی جریانسازترین فیلمساز تاریخ سینمای ماست.
در ادامه به موضوع اصلی این گفتوگو میرسیم: فیلم درخونگاه. فیلمی متفاوت از چرخهی رایج سینمای ایران. اسعدی دربارهی انتخاب این فیلمنوشت برای ساخت پس از دوری چندسالهاش از سینما میگوید: «درخونگاه بسیار به خودم شبیه است.»
انتخاب امین حیایی بهعنوان بازیگر نقش اصلی از اولین سوالاتیست که در ذهن مخاطب پیگیر سینمای ایران شکل میگیرد. بازیگری که در سالهای اخیر به یک دگردیسی خودخواسته تن داده و با بازی در آثار متفاوت کارنامهاش دچار تحول شده. اسعدی در کنار دلایل انتخاب حیایی از فقر بازیگر در سینمای ایران صحبت میکند: «ما به تعداد انگشتان یک دست هم بازیگر نداریم.»
درخونگاه در اکران عمومی دچار ممیزی سنگینی شده. سیاوش اسعدی میگوید: «نزدیک به شانزده دقیقه از فیلم را حذف کردند با این همه فیلم هنوز از نفس نیفتاده و سرپاست.»
در پایان گفتوگو نیز اسعدی چند مورد از سانسورهایی را که به فیلمش اعمال شده تعریف میکند.
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران
۲۱,۸۸۰ بازدید کلی, ۴۰ بازدید امروز
انتخاب سردبیر
کریستن استوارت کارنامهاش را مرور میکند | هنر مایهی آرامش است

کریستن استوارت روبهروی دوربین نشسته و به مرور فیلمهای توایلایت، خریدار شخصی، اتاق وحشت، سال سیزدهم، ابرهای سیل ماریا، بیا شنا کنیم و جیتی لیروی میپردازد
کریستن استوارت:
هنر مایهی آرامشه چون از درونت میآد. یه اتفاقی میافته و یه ایدهای به وجود میآد. وقتی اون لحظات رخ میدن، چیز مقدسییه؛ احساس میکنی خیلی خوششانسی. موقعیت خیلی باارزش و نابییه.
The Thirteenth Year | سال سیزدهم (۱۹۹۹)
«سال سیزدهم» فیلمی بود که مادرم نقش ناظر فیلمنامه رو داشت. اوایل وقتی بچه بودم، رفتن سر صحنه و وقت گذروندن با عوامل فیلم، بچههای دیگه رو میدیدم و فکر میکردم اینا چی کار میکنن؟ میخوام همیشه پیش شما بمونم. چرا باید برگردم مدرسه؟ چرا باید اینجا رو ترک کنم؟ میخواستم تو اون جو باشم بدون این که بدونم چه چیزیش برای من جذاب باشه. نقشمم این بود که تو صف دم آبخوری بودم. فکر کنم به راست خم شدم. اتفاقن جزو کارهای سختترم بود.
عاشق حضور در اونجا بودم و همچنین این که نمیری خونه. حضور در ساخت این فیلم خیلی خوب بود ولی فیلم پخش شد و یه سری از بچههای مدرسه متوجه شدن یه ثانیه تو فیلم بودم. خیلی برخورد گرمی نداشتن. میگفتم نه، مامانم منو برد. ولم کنین بابا. ولی سرگیجهآور بود. بحثهایی که بعد تو مدرسه مطرح میشدن رو دوست نداشتم. میگن چرا؟ فکر کردی کسی شدی با بازیگری؟ نه، معلومه که نه.
Panic Room | اتاق وحشت (۲۰۰۲)
جودی فاستر برای تولد یازده سالگیم جشن گرفت و یه گروه ماریاچی هم آورده بود. هیچوقت نمیخواستم صحنه رو ترک کنم. هر دفعه بعد ۹ ساعت فیلمبرداری میخواستم برم خونه. میگفتم چرا؟ من که حالم خوبه، خسته نیستم ولی همه میگفتن نه، به خاطر رفاه خودته. منم میگفتم مرسی، حالم خوبه. حالا میتونم بمونم. برای آمادهسازی، تا جایی که میتونی اطلاعات جمع میکنی و امیدواری وجههی فیزیکی هم این موضوع رو نشون بده. ولی هیچوقت نمیتونم تا موقعی که نگفتن شروع، خودمو جمع و جور کنم. تا وقتی که به اون لحظه احترام بذاری و بدونی دلیل این کارت چییه؛ چیزی به چرندیِ تلاش برای تظاهر به این که آدم دیگهای هستی.
باید یاد میگرفتم چهطور تشنج کنم. یادمه بقیه اینقدر ترسیده بودن که فکر میکردن چهقدر این کار برای یه بچه کوچک سخته و دیدن این ویدیوها برای کسی تو همون سن و سال ممکنه دلخراش باشه. ممکن بود یه سری از رگهام اطراف چشمم پاره بشن. ولی یادمه مشکلی نداشتم. همهچی اوکی بود. الآن تحت تأثیر قرار میگیرم و احساساتی میشم ولی وقتی بچه بودم میگفتم باشه، مشکلی نیست.قدم اول خوبی بود. کار آسونی نبود. واقعن باید وارد موضوعات سنگینی میشدیم. اون سال یازده ساله شدم و دورانی بود که من رو شکل داد.
در کنار مصاحبهی کریستن استوارت دربارهی کارنامهاش ببینید:
جان تورتورو کارنامهاش را مرور میکند | صادقانه بگویم خیلی خوششانس بودم!
Twilight | توایلایت (۲۰۰۸)
سر توایلایت میدونستم طرفداران کتاب زیادن. انتظار استقبالی که شد رو نداشتیم. به کمیککان رفتیم و کلی آدم اومده بودن که بیشتر از من در مورد سری میدونستن! اولین نشانه از این بود که قراره به چه پدیدهای تبدیل بشه. این که قراره ادامه هم بسازیم اون زمان برای من احمقانه بود. عجیب بود که یهویی همچین سؤالی بپرسن. خب حالا که اینجا رسیدیم، چهطور کارمون رو درست انجام بدیم؟ چهطور از این موقعیت استفاده کنیم؟
ناگهانی برمیگردی و با خودت فکر میکنی، بهترین تجربیاتی که روی هر نوع پروژه داشتم وقتی بود که به شکل طبیعی و غریزی جذب یک نفر میشین و چیزی هست که جفتتون در موردش فکر میکنین که همون، تبدیل به موضوع وسواسی و اجباری میشه. فیلمسازی تنها چیزییه که در موردش میدونم. در اون مقطع اجازه داشتم کارهایی کنم که هیچ کسی باورش نمیشد چون یه بار یه فیلم پرفروش ساختم. بنابراین آره، شوکهکننده بود.
Adventureland | ادونچرلند (۲۰۰۹)
فکر میکردم ام تو ادونچرلند خفنترین شخصیت ممکنه. خیلی ازش میترسیدم. اسمش حتا امیلی نیست، امئه! یعنی کل اسمتو نمیگی؟ هر چند نمیتونم کاملن با شخصیتی که در نقشش هستم ارتباط برقرار کنم ولی همه میتونیم همدیگه رو درک کنیم. شاید به یه نحوی رفتار نکنم و حرف نزنم ولی همیشه میتونم درونم پیداش کنم. هیچوقت نقشی نداشتم که شخصیتش رو درک نکردم
Clouds of Sils Maria | ابرهای سیل ماریا (۲۰۱۴)
همیشه احساس کردم اجازه دارم در محیطهای فرانسوی باشم. جالبه، حتا تو کنفرانسهای خبری با فیلمسازهای فرانسوی زیادی ملاقات میکردم و چندین بار هم با اولیویه کار کردم. کارشون معکوس کردن محتویاته چیزی بسازن که در لحظه زنده، غیرقابل پیشبینی، اگزیستانسیالیستی و عجیب باشه ولی نه مقدس و غیرقابل تغییر. چیزی بود که احساس کردم باید سرمو به دیوار بکوبم تا چیزی بفهمم. همین یه لحظه میتونه این باشه که جای این که به این فکر کنم چرا جملهم رو تموم نکردم. آره، همهمون تلاش میکنیم به این برسیم. طرفدار کارهای اولیویه هستم. صادقانه بگم، جوابم به هر چیزی منفی نمیبود. برای من، بردن اون جایزه ارزش بیشتری داشت تا برای اولیویه. به نظرم یکی از درخشانترین هنرمندانه. خیلی دوستش دارم.
در کنار مصاحبهی کریستن استوارت دربارهی کارنامهاش ببینید:
جف گلدبلوم کارنامهاش را مرور میکند | کار با کراننبرگ تجربهی مهمی بود
Personal Shopper | خریدار شخصی (۲۰۱۶)
تو «خریدار شخصی» نقش کسی رو دارم که نیمهشو از دست داده؛ دختری که یه برادر دوقلو داره که میمیره و کاملن کنترل از دستش خارج میشه. همه چیز سیاه و سفید، گرم و سرده و کلماتی که با استفاده از اونها ارتباط برقرار میکنی تبدیل به شکل و رنگ میشن. چیزی دیگه برات معنی نداره. قبل از شروع فیلمبرداری، وسواس چندانی روی این موضوع نداشتم. بعد از دیدن فیلم بود که متوجه شدم این مسأله چهقدر مهمه و هدف نهایی من به عنوان یه بازیگر اینه که تا جای ممکن بدونم و آماده باشم تا کاملن درون موضوع قرار بگیرم.
حس نبود کنترل خیلی هیجانانگیزه و تجربیاتی داشتم که منو از بنیان تغییر دادن تا حدی که اسم خودمو یادم نمیاومد. میتونم این وجههی کار رو تزریق کنم. در عین حال همیشه نمیدونم چه خبره. هر وقت فیلمی میبینم که توش بازی کردم با وجود این که تلاش میکنم همهچیز رو کنترل کنم و یک میلیون سؤال بپرسم یا کاملن در خدمت کارگردان باشم؛ اگر در نهایت کارم رو درست انجام داده باشم، واقعن نباید بدونم فیلم در مورد چییه.
Come Swim | بیا شنا کنیم (۲۰۱۷)
قبل از این که چیزی برای کارگردانی داشته باشم، میدونستم میخوام فیلم بسازم. این موضوع برای مدتی طولانی خیلی ناامیدکننده بود چون متوجه این علاقه بودم ولی نمیدونستم این علاقه رو کجا بذارم. روی تصویر یه صندلی ته اقیانوس متمرکز شده بودم؛ مثلن یه صندلی از کلاسهای مدرسه. صندلی به اونجا تعلق نداشت و بودنش خیلی ترسناک بود. شروع کردم به این فکر که چهطور این تصویر رو ضبط کنم و چرا اینقدر روی این تمرکز کردم. با نوشتن و حتا کارگردانی فکر کنم بزرگ شدم تا متوجه این بشم که نیازی نیست از بقیه باهوشتر باشی، نیاز نیست چیزهایی بدونی که مردم نمیدونن. قرار نیست راهنمای زندگی عرضه کنی. بیشتر یه تجربهی شخصییه که فاصلهی بینمون رو کم کنیم. به ذهنت میآد که این ایده رو داشتی، میخوام بلند اعلامش کنم تا ببینم چند نفر دیکه همین احساس رو دارن. تا تنهاییمون کمتر بشه. برای همین فیلم میسازیم.
کارگردانانی هستن که باهاشون کار کردم و ذرهای نمیتونم نزدیکشون بشم. آدمهایی که دانشپژوه هستن. کسانی که تمام زندگیشون رو صرف فیلم کردن، تکتکشون رو دیدن و به مدرسه رفتن و غیره. ببینین خب من اصلن نزدیک اونجا نیستم ولی وقتی لحظهای باشه که باهات معمولی باشن بزرگترین نقطهی قوتشون اینه که میتونن باعث شن آدم به حدی راحت بشه تا خودش باشه. این چیزی نیست که یاد میگیری، چیزی نیست که به بقیه درس بدی. میتونی مرتکب کلی اشتباه بشی و نمیشه چیز بینقصی ساخت. ولی اگر به پایان تجربهای برسی و احساس کنی همه با دیدنش، بهتر شدن، ضمانت میکنم دیدن هر چیزی که ضبط کردین جالبه. بنابراین میخوام تا جای ممکن این کارو انجام بدم.
در کنار مصاحبهی کریستن استوارت دربارهی کارنامهاش ببینید:
JT Leroy | جیتی لیروی (۲۰۱۸)
چیزی که واقعن در مورد این فیلم دوست دارم اینه که جیتی یک جور ایدهست. حالا آیا شخصن از این دروغ بدتون اومده یا نه، باعث میشه با خودتون فکر کنین واقعیت و دروغ چییه چون هر کسی یه نوع دروغ میگه. میتونی تظاهر کنی به چیزی که نیستی ولی از طرفی کسی نباید برات تعیین و تکلیف کنه. میدونی چی میگم؟
فکر میکنم نکتهی خفن فیلم اینه: چیزی که برای آدمهای جوونتر از من خیلی سادهتر شده اینه که دیگه واقعن گیجکننده نیست چون چیزی نیست که متوجه بشی. فکر کنم دست پاچگی و ناراحتیهای مردم نسبت به مسائل جنسیتی قابل درکه چون هیچکس نمیخواد فکر کنه که احمقه و اشتباه کنه یا یه عوضی باشه. بعضی اوقات اگر فورن چیزی رو ندونی، احساس میکنی اشتباه کردی و احمق و عوضی هستی در صورتی که با یه مقدار صبر حل میشه. این آسون نیست، بحث طولانیتره. اگر واقعن به کسی اهمیت میدی و برات مهمه که بشناسیشون، باید یه خورده بهشون وقت بدی و امیدوارم این واکنشهای ناگهانی به تاریخ بپیوندن. نمیخواد در آن واحد بدونی فقط آروم باش. فکر کنم در جیتی همچین جوششی هست ولی این موضوع رو خیلی دوست دارم که داریم کم کم با ندونستن یه سری مسائل کنار میآیم.
فکر نکنم دست از سر فیلمسازی بردارم. نمیدونم بدون این چه کاری بکنم. امیدوارم این روندی که میخوام چالش روبهروم قرار بگیره و هوش و حواسم سر جا باشه، ادامه پیدا کنه. فکر کنم خیلیها میخوان هنرمند باشن. چیز خیلی جذاب و خفنییه. فکر کنم هنرمند بودن چیزی نیست که بدونی میتونی تا ابد ادامه بدی. چیزی نیست که بدونی از کجا میآد. هدف نهایی وجود نداره، خیلی یهویییه. امیدوارم این موضوع ادامه پیدا کنه. فکر کنم هر لحظهای حتا لحظات بدش.
۱۵,۷۹۸ بازدید کلی, ۴۲ بازدید امروز