در فصل جدید actors on actors ستارههای سینما از تجربهی حضورشان در سریالهای مهم سال میگویند. در ششمین قسمت این مجموعه مندی مور و دارن کریس با یکدیگر گفتوگو میکنند
دارن کریس: من بچهها رو دوست دارم ولی مادر نیستم. هیچوقت هم قرار نیست یه بچه رو در وجودم پرورش بدم، ولی با تماشا کردن سریال هم فکر میکردم چهطور یه نفر که خانوادهداره از پس این مشکلات برمیآد؟ همهچی به هم ریخته بود. انواع و اقسام احساسات رو تجربه میکردی. باید بهت بگم که کارت عالی بوده. درست مثل خودت! یه زن پخته با رفتار مادرانه که انگار از توی تلویزیون هم دستت رو میگیره. من هم میخوام در اون خانواده باشم!
مندی مور: ممنونم از تعریف قشنگت. قدمت سر چشم! تو عضو افتخاری خانوادهی پیرسون هستی. تو که همه رو میشناسی، پس حله! تو یه نقش خیلی مهم داری که بینظیر اجراش کردی. خیلی ترسناک و گمراهکننده بودی. بازی کردن نقش اصلی برای تو چهطور بود؟ این سریال، سریال توست. به هیچکسی تکیه نکردی و همهش دربارهی تو و کاراکترته. داستان هم خطی نیست. به نظر تو چهطور بود؟ فیلمبرداریش چهطور بود؟
چهقدر سؤال! باید یه جا بنویسم!
ببخشید! ذهنت چهطوری آماده شد تا نقش اصلی رو با این همه مسئولیت به عهده بگیره؟ میدونستی داستان قراره چهطور پیش بره؟ و اینکه فیلمبرداری هم خطی نبود؟ چهطور برای چنین چیزی آماده شدی؟
بخش اول گفتوگوی مندی مور و دارن کریس را در اینجا بخوانید.
خب اول بگم که به نظر میآد همهش دربارهی اندروئه، چون در بخشهای مربوط به اون فقط داستان خودشه. دوست داشتم که در کنار یه ذهن باهوش دیگه با تفاوتهای خودش قرار گرفته بود. تقابلشون رو خیلی دوست داشتم. اگه سریال فقط در مورد من بود بیشتر میترسیدم. من و ادگار رامیرز سر این پروژه خیلی با هم صمیمی شدیم، چون انگار دو تا کاراکتر به صورت موازی مورد بررسی قرار میگرفتن. یه خالق بزرگ و یه نابودکنندهی بزرگ کنار هم قرار گرفته بودن.
با وجود اینکه اغلب صحنههامون جداگانه فیلمبرداری شد، ولی در بسیاری زمینهها به هم مربوط میشدن. برای همین احساس میکردم یکی بود که بهش تکیه کنم. این رو خیلی دوست داشتم که دو تا کاراکتر اصلی وجود داره. البته از دید کلی میگم چون هر اپیزود خودش مثل یه نمایش جداگونهس. مثل این بود که هربار یه نمایش اجرا کنیم. سریال گلی خودش متفاوت بود چون کارهایی میکرد که بقیهی سریالها انجام نداده بودن. همهی کارهای مختلف و بخشهای مختلف رو در نظر بگیر… از ضبط گرفته تا تمرینهای رقص.
اینکه این کارها رو هفتهای چند بار برای بیستودو اپیزود برای هر فصل انجام بدی، اون هم شش سال، خودش کار خیلی سختییه. البته من خوشم میاومد، چون یه جورایی مازوخیسم دارم! خوشم میآد که مردم بهم بگن یه کاری سخته و بگم: رو کن ببینم! ولی واقعن از صمیم قلبم لذت بردم. باز هم میگم، مسئولیت چیزی روی دوشم نبود. من بعدن به سریال اضافه شدم واسه همین همیشه احساس دورافتادگی میکردم. وقتی دانشگاه میرفتم گلی حسابی ترکونده بود و یادمه که در کمال بیطرفی در موردش با بقیه حرف میزدم. برای همین وقتی به سریال پیوستم دیدم نسبت بهش فرق داشت.
هیجانزده بودم که دارم توش بازی میکنم، ولی از صفر نساخته بودمش. اما این اولین باری بود که از همون اول حضور داشتم. اولین باری بود که رایان مورفی واقعن کارگردانیم کرد. قبلن دیده بودمش، ولی فقط رئیسم بود. این اولین باری بود که از اساس با هم همکاری میکردیم و چیزی میساختیم. با هم سختی میکشیدیم، سؤال میپرسیدیم و دنبال جواب میگشتیم. خیلی باحال بود که در جایگاهی بودم که میتونستم سر صحنه یه زمینه ایجاد کنم. محتوای این سریال تاریک و سیاه بود. من هم آدمی هستم که مسخرهبازی درمیآرم! سر این سریال خیلی شیطنت میکردم که هیچوقت سر گلی انجام نمیدادم.
بخش اول گفتوگوی مندی مور و دارن کریس را در اینجا بخوانید.
چون محیط مناسبی نبود.
درسته. جایگاهم رو میدونستم و یه سری کارها رو انجام نمیدادم، چون مناسب نبودن. ولی در این مورد میگفتم: خب بچهها! بریم سر کار. قراره بیشتر از حد معمول مزهپرونی کنم! مثل یه جور مکانیزم دفاعی بود. تاریک و سیاه بودن موضوع هر روزه بین عوامل جوی ایجاد میکرد که میخواستم اون رو از بین ببرم. مردم چیزهایی بهم میگن از قبیل: چهقدر ترسناکه! خودت هم میدونی، سر صحنه این لحظهها وقتی داری بازی میکنی، هر چهقدر هم که شدید باشن، چه از نظر خشم یا غم یا عشق یا هر سطح بالایی از احساسات دیگه، سر صحنه به همون شدت نیستن.
وقتی که ترکیب میشه با نماهای بسته و موسیقی و سرعت همهچی عوض میشه. وقتی لحظههای خیلی ترسناک سریال رو میبینم با خودم میگم خیلی ترسناکتر از چیزییه که یادم میآد. فکر میکنم لحظاتی که برای من ترسناکتر و حساستر بودن، اون وقفههایی بودن که در سکوت میگذشت. اونها خیلی استرسزا بودن و روم تاثیر میذاشتن. کارشون معرکه بود و تونستن هیجانانگیز و ترسناک جلوهشون بدن. لحظههایی که باعث میشدن با اندرو احساس نزدیکی کنم لحظههای آرومتر بودن. من سعی میکردم به بهترین جنبههای اندرو بچسبم، چون جنبههای دوستداشتنی و خوب هم زیاد داشت.
به نظرم تراژدی همینه که پسر خوبی که اینهمه استعداد داشت، راهی به این سیاهی پیش گرفت. تراژدی واقعی سقوط اون از شکوهشه. واقعن ناراحتم کرد. داشتیم دربارهی این حرف میزدیم که مردم چهطور در خیابون میآن سمتت و میگن که با کاراکترت ارتباط برقرار کردن. جنبهی بزرگترش رو نگاه کنیم شبکههای اجتماعی میشه. به نظرت چهطوره؟ قبلش بگم که هر دو تا سریال ترکونده و دیگه تحت کنترلمون نیست. مثل اینه که لاتاری برده باشیم.
همینطوره! انگار لاتاری بردیم!
البته من حس میکنم بعد این دیگه نمیشه به این خوبی باشم.
آره! آدم دلش میخواد تا ابد همینجوری بمونه.
خب، با نظرات مثبت و منفی مردم چهطوری کنار میآی؟ روت تاثیر میذاره؟
امیدوارم برای تو هم اینطوری باشه. واقعن خوشحالم که خیلی انرژی مثبت از بقیه دریافت کردم. سعی میکنم روی همون تمرکز کنم، چون به نظرم هرجور رفتار کنی همون به خودت برمیگرده. خیلی دوست دارم بخشهایی از زندگیم رو با مردم به اشتراک بذارم. مشکلی ندارم که کمی به مردم نشون بدم کی هستم و چیزهایی مثل پشت صحنه رو باهاشون به اشتراک بذارم.
میشه به منم یاد بدی؟ من در این زمینه افتضاحم! البته بهش افتخار نمیکنم.
اون حالت رو هم درک میکنم. من میتونم بین مسائل خیلی شخصی با چیزهایی که میشه به اشتراک گذاشت تفاوت قائل شم. عجیبه، چون چشمانداز شبکههای اجتماعی خیلی تغییر کرده، مخصوصن از وقتی من کارم رو شروع کردم. نمیدونم تو هم اینطوری هستی یا نه، ولی از پونزده سالگی که شبکههای اجتماعی در کار نبودن کار من همینه. نمیتونم تصور کنم که تازه به شهرت رسیدن در این دوره چهطور میتونه باشه، چون دیگه انگار بدون شبکههای اجتماعی نمیشه وجود داشت!
درک میکنم که عدهای میخوان حریم شخصی و اسرارشون رو حفظ کنن، ولی من فکر میکنم تا حد خوبی باهاش راحتم و خیلی دوست دارم که بدون درنگ بتونم با مردم در ارتباط باشم. مثلن سر برنامهها توئیت زنده داریم. من حس میکنم همهمون کنار هم یه راه رو پیش گرفتیم، برای همین خوشحالم که میتونم دستشون رو بگیرم و بگم: ما کنار هم هستیم. ولی اونهایی رو که از شبکههای اجتماعی دوری میکنن هم درک میکنم. تو چه حسی داری؟ تو هم خیلی خوشتیپی هم خیلی بااستعداد. میدونم که این باعث میشه یه عالمه طرفدار زن بیش از حد مشتاق داشته باشی! شاید سروکله زدن با اونها سخت باشه چون در شبکههای اجتماعی خیلی پیگیر و هیجانزده میتونن باشن. نمیدونم، شاید این برای تو یه فاکتور به حساب بیاد.
در کنار گفتوگوی مندی مور و دارن کریس ببینید:
خب، آره منم مثل تو که به جنبهی مثبت قضیه نگاه میکنی هستم. اگه دارن دربارهمون حرف میزنن، خودش یه پیروزی به شمار میآد. پیروزی همینه که دربارهمون حرف بزنن. ما خیلی خوششانسیم که داریم در دورهی عجیبی زندگی میکنیم که هنوز داریم یاد میگیریم رابطهمون با فرهنگ عامه چهطور باشه و اینکه با فشردن یه دکمه میشه با همه در ارتباط بود.
هنوز یهکم شبیه غرب وحشییه، چون فقط چند ساله که هست و همه هنوز دارن یاد میگیرن که موقعی که لازمه ازش استفاده کنن و موقعی به کار بگیرنش که بهش احتیاج دارن. من احساس خوششانسی میکنم چون سریال گلی مربوط به همون دورانی بود که شبکههای اجتماعی تازه متولد شده بودن و همین فاکتور مهمی برای موفق شدن سریال بود. واسهی همین خیلی بابتش قدردانم. اگه بخوام خلاصه بگم به نفع برنامههامون بوده و کارمون خوب پیش رفته. سعی میکنم به همین بچسبم چون معلوم نیست بقیهی کارها به همین خوبی باشن!
درسته، من هم همین حس رو دارم!
امیدوارم برای تو اینطوری نباشه و سالهای سال موفق باشی.
تو هم همینطور!