کریستوفر نولان؛ فصل تازه
پروندهی یک فیلم: تنت
یک نقد بلند از عرفان استادرحیمی عضو حلقهی منتقدان آرتتاکس
سه ستاره از چهار ستاره
قطارها حرکت میکنند؛ یکی به عقب، دیگری به جلو. «پروتاگونیست» قصه در زمینِ میانه، دستوپابسته گیرافتاده. چیزی نمانده تا شکنجه دوباره شروع شود. تا همینجا هم خوب طاقتآورده. نه در مقابل یکییکی ازجاکشیدهشدن دندانهایش، که کشآمدن این زمان لعنتی!… قطار بعدی و دور بعدی شکنجه باهم از راه میرسند. چیزی تا پایان موعد معین نمانده. شاید وقتی از کوتاهآمدنش ناامید شوند، بالاخره به کشتنش رضایت دهند… شکنجهگر اما جای سلاح گرم -که پروتاگونیست آرزویش را دارد- دست به سلاح مخوفتری میبرد… نه یک انبر بزرگتر یا چاقوی تیزتر، که یک ساعت رومیزی! «داره سریع میگذره!» این را شکنجهگر میگوید، قبل از این که زمان را در مقابل چشمان پروتاگونیست یک ساعت عقب بکشد… چهرهاش مستأصلتر از قبل میشود… چشمش که میافتد به سیانور در دستان دیگر اسیر روی زمین افتاده، درنگ نمیکند! وظیفهی امنیتی و تعهد اخلاقی بهکنار؛ مرگ رویای شیرینی است در این برزخ!
این نه فقط یک سکانس پساافتتاحیهی عالی و یک تمهید هوشمندانه در شدت بخشیدن به اتمسفر «جاسوسی/ امنیتی» نیمهی اول و طرحریزی مکانیسم روایی محوری تمام فیلم، که یک صحنهی استعاری در نسبت با کارنامهی فیلمساز است… خوب که نگاه کنیم، تمامی فیلمهای کریستوفر نولان بهنوعی دربارهی همینها بوده: زمانی که دستکاری میشود یا در جهات مختلف میگذرد، و کاراکترهایی که در این میان رنج میکشند و از دست میدهند… شخصیتهای نولان، محکومان همیشهگی برزخ زمانند. لئونارد شلبیِ «یادآوری»، که لوپ بیپایان کارآگاهبازی ساختهگی گرفتارش کرده، سایتوی «سرآغاز/ inception» که عمری را در برزخ رویاها با امید سررسیدن موعد عزیمت بهسر میکند، یا پروتاگونیستِ «تنت» که باید به پای «اعتقاد»ش، در چرخهای بیانتها زندگیکند و بمیرد. (دلیل اصلی پروتاگونیست خطاب شدن کاراکتر هم همین است؛ او نه فردی واحد در زمان و مکانی مشخص، که چهرهی اصلی مأموریتی پایانناپذیر و همیشهگی برای حفظ جهان از خطرات دیروز، امروز و فرداست!) در میان پیچوتاب شگفتانگیز وقایعی که از سر میگذرانند اما، هویتشان به خاطرهای بند میماند… لئونارد شلبی، هرچه را فراموش کند، خاطرهی رویاگون زنش را همراه خود دارد و کابوسی بیپایان از شب قتل او. تصویر حسرتآمیز آن خداحافاظی ناتمام با فرزندانش، تمام انگیزهی دام کابِ «سرآغاز» از ادامهی زندگیست، و راز مگوی خودکشی زنش، عذاب دائمی لحظاتش. کَتِ «تنت» هم فراموش نمیکند؛ نه دَمی را که در آن قایق لعنتی دوستداشتن سیتور را واقعن در نظر گرفت، و نه رهایی زنی را که از عرشهی همان قایق به آبهای آزاد زد…
ببینید: گفتوگو با کریستوفر نولان دربارهی TENET
البته که این تنها وجه اشتراک «تنت» با ساختههای پیشین فیلمساز نیست. کریستوفر نولان، مستقل از شیفتهگی دائمیاش نسبت به مفهوم زمان، تأثیر آن بر زندگی انسان و شیوهی بازنماییاش در سینما، همیشه یک خورهی فیلم و طرفدار پدیدههای فرهنگ عامه بوده؛ بهطور مشخص مجموعهی «جیمز باند». درواقع میتوان گفت بخشی از نفوذ گستردهی فیلمهای نولان در فرهنگ عامهی هزارهی سوم، از منبع هیجانات نوجوانانهاش برای فیلمهای جیمزباند تغذیه میشده! پس از انبوهی ارجاع ریز و درشت به فیلمهای مختلف مجموعه و حتا بازسازی کامل برخی از سکانسهای موردعلاقهاش در آثار قبلی (از فصل اسکیسواری فیلم تکافتادهی مجموعه یعنی «در خدمت سرویس مخفی ملکه» که در نقطهی اوج «سرآغاز» بازسازی شد، تا سکانس افتتاحیهی باشکوه «شوالیهی تاریکی برمیخیزد» که عملن نسخهی ارتقایافتهی صحنهی مشابهی از «جواز قتل» است)، حالا و در سال ۲۰۲۰ بالاخره فیلم جیمز باندش را ساخته! بله؛ «تنت» پیش و بیش از هرچیز، جیمز باند کریستوفر نولان است. از خط اصلی قصه (فرد قدرتمند و بانفوذی به یک تکنولوژی-ابزار خطرناک دستپیداکرده و باید جلوش را گرفت؛ قبل از این که بر پایهی یک ایدئولوژی مخرب، جهان را به تباهی بکشاند)، تا حضور پررنگ کشتیها و قایقها! از استایل دیالوگنویسی مبتنی بر اکسپوزیشنهای پیشبرندهی پلات، و آیرونی بریتانیایی (صحنهی ملاقات با سِر مایکل کرازبی (مایکل کین) که یادآور گفتوگوهای جیمز باند شون کانری و راجر مور با امِ برنارد لی است؛ همان پیرمرد باهوش و شوخطبعی که نولان بهخاطر میآورد!)، تا لحن پرفورمنس خیرهکنندهی کنت برانا در نقش یک ویلن کلاسیک باندی، که بهترینهای مجموعه را روسفید میکند! حتا پروتاگونیست خطابشدن کاراکتر اصلی هم از منظر دیگر، ورسیون کریستوفر نولان از کد رمز ۰۰ در جهان یان فلمینگ به نظر میرسد. عملن نولان در عین پیشبرد فیلمنامهی مهندسیشدهی فیلم، در حال تفریح با خاطراتش از مجموعهی باند و محققکردن آرزوی دیرینهاش هم هست؛ تا میانه و فصل سرقت، جایی که اختلال-آنومالی نولانی، نظم پلات تیپیک باندی را به هم میریزد!…
کریستوفر نولان با شروع از کلیشههای ژانر و رسیدن به کیفیتی پیچیدهتر و غافلگیرکنندهتر غریبه نیست؛ در واقع این کاریست که او در تمام بیش از بیست سال فیلمسازیاش انجام داده!… از کار با دستمایههای نوآر در «تعقیب» و «یادآوری»، تا فیلم سرقت و فیلم جنگی در «سرآغاز» و «دانکرک». در «تنت» هم، ژانر جاسوسی و الگوی جیمز باند را داریم که به وسیلهی یک چرخش سایفای-سفر در زمانی، از الگوی مرسومش فاصله میگیرد، و البته خود آن قراردادهای سفر در زمانی هم از طریق مکانیسم وارونهگی زمان، به نقطهی اوج دیوانهوارتری منتج میشود. اما نکتهی اساسی در داستانگویی «تنت»، تناسب طبیعی ساختار روایی فیلم با ماهیت قصهی در حال روایت، و تمایز اصلی «تنت» با یک فیلم عادی در مجموعهی جیمز باند، تأثیر آن «تکنولوژی-ابزار خطرناک» مذکور بر شیوهی روایت داستان است. «الگوریتم» تنت، به یک «چه خواهد شد اگر قهرمانانمان دیر بجنبند» خشکوخالی محدود نمیماند! در عوض، از طریق دستگاههای گردان داخل فیلم، همهی پیشفرضهای شناختی پروتاگونیست –و مخاطب- را از سادهترین اکتها و اساسیترین مفاهیم به چالش میکشد، و با فراهمآوردن امکانات تازهی داستانگویی، خود مستقیمن استراتژی روایی فیلم را باعث میشود.
سکانس ابتدایی سازهی متقارن کریستوفر نولان، در همان روزی اتفاق میافتد که نبرد انتهاییاش! فصل فرودگاه، وقایع یکسانی از نیمهی اول و دوم فیلم را شامل میشود که دو بار از دو زاویهی متفاوت میبینیم! فصل درخشان سرقت در اتوبان با ایدههایی مثل «حملهی گازانبری زمانی» و انفجار معکوس-یخزدن، نبوغ کریس نولان و فقدان خلاقیت در هالیوود این سالها را یکجا به یادمان میآورد، و با در نظر گرفتن سکانس بهتآور «اتاق قرمز، اتاق آبی» در میانهاش (یکی از غریبترین صحنههای سینمای جریان اصلی آمریکا در هزارهی سوم و نقطهی عطف منحنی روایت، که فیلم را روی خودش خم میکند) خود یک فیلم کوتاه کامل است! نبرد پایانی، مجموعهی پیچیدهی تصاویر متقاطعی از حرکت و عملکرد دو لشگر متمایز از سربازان در دو جهت متضاد زمانی است، و هر لحظه و هر تصویرش، ابعاد و حجمی بیش از حد عادت -و شاید تحمل- مخاطب دارد. با حرکت در چنین مسیری، ازدستدادن گروهی از تماشاگران حتمی است… «اگر نمیتونی از خطی فکرکردن دستبرداری، اصلن سوار هلیکوپتر نشو!» این را قبل از نبرد پایانی، آیوز (ارون تیلور جانسون) به پروتاگونیست میگوید، و کریستوفر نولان به ما!
«برای همه نیست». دومینبار پیاپی است که میگوییم. دربارهی ساختهی تازهی فیلمسازی که تعدادی از محبوبترین فیلمهای هزاره را ساخته! آنچه در «دانکرک» یک تجربهی ویژه بهنظر میرسید، حالا و با «تنت» تکرار شده، و تکرار یک رفتار ما را به کشف الگو وامیدارد!… اگر ساخت نئونوآرهای کمهزینه و کاراکترمحوری مثل «تعقیب» و «یادآوری» را فصل اول کارنامهی نولان بدانیم، و فصل دوم را از شروع کارش در سینمای جریان اصلی آمریکا و ساخت «بتمن آغاز میکند» حساب کنیم، حالا میشود گفت با یک نولان سوم طرفیم! کاری که نولان در همهی این سالها انجام داده، به بندبازی شبیه بوده: حرکت روی مرز کلیشههای پذیرفته از هنر و صنعت، عظمت و ظرافت، به چالش کشیدن مخاطب و سرگرم کردنش، ریسککردن روی پول استودیو و درآمدزایی برایش و… نولان تازه اما، ظاهرن به اندازهی قبل اهل بندبازی نیست!… پس از ساخت یک تریلرِ تلاش برای بقایِ تجربیِ صد میلیون دلاری در پوستهی یک اپیک جنگی، حالا فیلمی که بنا بود بازگشت او به فرمول جادوییِ موفقش باشد، به چالشبرانگیزترین و مناقشهبرانگیزترین اثرش مبدل شده! راه امنی برای جلب اعتماد دوبارهی استودیو و راضی کردن حداکثری تماشاگران نیست… هست؟!
گفتوگو با هویته ون هویتما فیلمبردار TENET
نولان جدید از برهمخوردن تعادل لذتبخش آثار قبلیاش ابایی ندارد… اگر حین نگارش و ساخت «سرآغاز»، در عین بمباران پیوستهی تماشاگر با ایدههای خلاقانه و تصاویر شگفتانگیز، اطمینان حاصل میکرد که او در هر لحظه بر آنچه در حال وقوع است تسلط داشتهباشد، حالا نگهداشتن او در گیجی مطلق را ترجیح میدهد! آنچه نولان در این دو فیلم آخر هدف گرفته، دستیابی به نوعی پیچیدهگی با شدت لینچی است؛ اما با همان ابزارهای همیشهگی خودش! امکان ندارد تماشاگری در مواجههی اول، از ساختار روایی پیچیدهی «دانکرک» سردرآورد؛ همچنین از جزئیات روایت پرپیچوخم «تنت» و نحوهی دقیق کارکرد وارونهگی زمان در سکانسهای اکشن. با چنین رویکردی، لذت هیجانی ناشی از تسلط در مواجههی اول به شکل قابل ملاحظهای کاهش مییابد و به همان نسبت، لذت مکاشفه در بارهای بعدی تماشا بیشتر میشود.
در همان مرتبهی اول تماشا هم البته، فیلمساز، مستقل از اتکا به تسلط ژانری تماشاگر، برای نگهداشتنش پای فیلم، خلق یک تجربهی «غوطهورکننده» و دستیابی به نوعی خلسهی سینمایی را در اولویت قرار داده. تمام عناصر سبکی در این مسیر به کار میآیند؛ از جمله ریتم دیوانهوار فیلم که با گرفتن فرصت پلکزدن از مخاطب، توجه تماموکمال او را طلب میکند، تصاویر مسحورکنندهای که هویته ون هویتما در بزرگترین و شفافترین فرمت فیلم موجود از لوکیشنهای متنوعی در هفت کشور گرفته، و البته موسیقی شگفتانگیز لودویگ گورنسن… موسیقی همیشه بخش انفصالناپذیر تجربهی تماشای یک فیلم کریستوفر نولان بوده و «تنت» هم از این قاعده مستثنی نیست. گورنسن درعین فاصلهگرفتن از نظم آهنین زیمر و پیگیری همان رویکرد داینامیکتر خودش به آهنگسازی، چنان موسیقی اثر را به تاروپود هر نمای آن گره میزند که بدون پیشدانسته، سخت میشود تغییر آهنگساز را تشخیص داد. موسیقی الکترونیک پرشور سکانسهای اکشن (قطعهی کوبندهی «شب بارانی در تالین» که با ترجمهی حرکت و انرژی جاری در دویدن سربازان، به موسیقی، و خلق یک افتتاحیهی اکشن-موزیکال، از همان ابتدا تکلیف تماشاگر را با فیلم روشن میکند!)، سازهای زنده و ارکستراسیون صحنههای شخصیتر (قطعهی عمیقن احساس برانگیز «خیانت»، که اسارت غمانگیز کت و حسرتش برای آزادی، عشق کت به مکس، همدلی پروتاگونیست با کت، و علاقهی مگویش به او را یکجا دارد، یا ملودی گیتار زیبایی که تمِ پروتاگونیست است و غلظت عواطف انسانی را در پایان زیبای فیلم تشدید میکند)، استفاده از تکنیکهای پروداکشن مدرن برای خلق اصواتی که ناتوانی مخاطب در تشخیص ماهیتشان، بر ابهام سوبژکتیو پروتاگونیست در مواجهه با وارونهگی زمان منطبق میشود (جدا از دهها نمونهی بهکارگیری اصوات معکوس در سراسر آلبوم، قطعهی اتمسفریک و غریبی مثل «اتاق قرمز، اتاق آبی»، یکی از درخشانترین نمونههای این شکل از طراحی صداست)، و حتا نگارش موسیقی به شکل معکوس و ضبط آن با ارکستر به شکل طبیعی، که به خلق حسوحال مرموز و نوستالژیک قطعهای مثل «ملاقات با نیل» منجرشده… نه صرفن از سرِ بازی با تعابیر خود فیلم، که با در نظر گرفتن رویکرد نویی که به ساخت موسیقی فیلم دارد، میتوان گفت گویی گورنسن از آینده آمده!
گفتوگو با لودویگ گورنسن آهنگساز «تنت»
دیگر تمایز نولان جدید با خود قبلیاش، اهمیت و وزنی است که به «انسان» میدهد… جدی که نگاه کنیم، از ابتدای دورهی دوم فیلمسازی نولان تا امروز، انسان به ندرت تا این اندازه برایش مهم بوده… اساس شکلگیری تجربهی احساسی و هیجانی «دانکرک»، روی پرسشی انسانی استوار است: «گروهی سرباز درمانده، در ساحلی گیر افتادهاند، و سه هواپیما و یک قایق برای نجاتشان تلاش میکنند… آیا به سرنوشتشان اهمیتی میدهی؟» مخاطبی که پیِ پیشزمینهی داستانی، ایدئولوژی و نظام فکری، و شخصیت و رفتار هر یک از انسانهاست، پاسخ منفی میدهد و تجربهی تماشای فیلم را سرد و بیاحساس توصیف میکند، و تماشاگری که زبان فیلم را میفهمد، همدلی با سربازان را آسان مییابد و با تجربهی فیلم همراه میشود.
در «تنت» هم، نولان در میانهی آشوب جنونآمیز وقایع، کاراکترهایش را در محوریت قرار میدهد. در نسبت با «سرآغاز»، از تعداد کاراکترهای فرعی میکاهد و در مقایسه با «میانستارهای»، با طراحی نقاط ورود و خروج بامعناتر برای هر کاراکتر، از تکرار سناریوهایی مثل بزرگسالی «تام» (با نقشآفرینی کیسی افلک، در یکی از هدرشدهترین تصمیمات کستینگ دههی گذشته!) جلوگیری میکند. فقط کافیست آیوز (با اجرای دقیق ارون تیلور جانسون) را بهعنوان نمونهی یک کاراکتر فرعی ظاهرن کماهمیت در نظر بگیریم؛ که ورودش در گیجکنندهترین سکانس فیلم، آرامشبخش صحنه، و روان تماشاگر است، و خروجش در سکانس خداحافظی، وزنِ احساسیِ غیرمنتظرهای پیدا میکند. اما جدا از شخصیتهای فرعی، کل فیلم را میتوان از منظر هر یک از سه شخصیت اصلیاش نگاه کرد: از منظر پروتاگونیست، این داستان فداکاری در گمنامی مطلق است؛ برای نجات جهان، و در امتدادش یک مادر و فرزند. آن نریشن پایانی و نام فیلم، بر همین معنا تأکید دارد: پروتاگونیست باید تمام زندگیاش را وقف این کند که هیچ اتفاقی نیافتد!… که جهان به حیات طبیعیاش ادامه دهد. او باید همهی این ماجراجوییها را، همهی آسیبدیدنها و شکنجهشدنها را، همهی ملاقاتهای بار اول و خداحافظیها را، بارها و بارها زندگی کند؛ تا تحقق آن نشستن داخل ماشین، و نگاهکردن از دور به برقراری آرامش در زیست روزمرهی یک مادر و فرزند… از منظر نیل، این داستان مردی است که باید به گذشته برگردد، تا در زمان و مکانی خاص، فدای جان دوست صمیمیاش شود؛ بیآنکه در تمام طول مأموریت او را از رابطهشان در آینده باخبر کند… یک «بادی مووی» وارونه؛ با ماجراجویی قبل از لحظهی آشناییِ دوتکهشده، در آیندهی یکی از دو رفیق و گذشتهی دیگری! (یکبار نیل برای پروتاگونیست غریبه است و یک بار بالعکس!) اینجاست که جنس بازی رابرت پتینسون در تمام طول فیلم اهمیت پیدا میکند و لحن اجرایش در سکانس خداحافظی، با فهم کامل هستهی ملودراماتیک متن، فیلم را به مرتبهی تازهای ارتقا میدهد. و نهایتن از منظر کت، این داستانِ مواجهشدن با حسرت یک عمر است… در واقع از جمع تمام کاراکترهای فیلموگرافی نولان، تنها کت است که فرصت تغییر آن «خاطرهی معرف هویت» -و به شکل همزمان ایجاد آن برای خود گذشتهاش- را مییابد. هم از بابت نقش فعالش در قصه (بسیار ارگانیکتر از کارکرد مورفِ بزرگسال در فیلمنامهی «میانستارهای») و هم لغزش انسانیاش در پایان، که از فرط انزجار نسبت به شوهر-زندانبانش، حیات جهان را به مخاطره میاندازد، کت با بازی عالی الیزابت دبیکی، با اختلاف بهترین کاراکتر زن تمام کارنامهی کریستوفر نولان است.
میشود قیاس با «میانستارهای» را از یک جنبهی دیگر هم ادامه داد: در «تنت» هم درست مثل آن فیلم با مسألهی نجات جهان طرفیم؛ که نولان اینبار هم در راستای همان واقعنمایی همیشهگیاش در پرداخت به کلیشههای ژانر، به دغدغهی امروزی مهمی مثل گرمایش زمین مربوطش میکند! (زیاد شنیدهایم که «به فکر آیندگانمان باشیم» و خب از منظر آیندگان، این داستان انتقام از گذشتهگانی است که به فکرشان نبودهاند!) اگر در نقطهی اوج پردهی سومِ «میانستارهای» با یک تدوین موازی بین تلاش کوپر برای انتقال اطلاعات به مورف و تلاش مورف برای حل معادله مواجه بودیم، اینجا هم سکانس تدوین موازی بین عملیات قهرمانانمان برای جلوگیری از دفنشدن الگوریتم و تلاش کت برای سرگرم نگهداشتن سیتور تا به نتیجهرسیدن عملیات و سپس کشتن او را داریم. تفاوت ماهوی اما، در شیوهی پیشرفت تعلیق و هیجان صحنه و درک مخاطب از معنای اعمال کاراکترهاست: در نقطهی اوج «میانستارهای»، یکی از بدترین نمونههای اکسپوزیشننویسی در کارنامهی نولانها را داریم؛ تا در غیاب هرگونه توجیه دایجتیک، مستقیمن خطاب به تماشاگر شرح داده شود که کوپر کجاست و چرا آنجاست و باید چه کند. در طرف دیگر ماجرا هم مورف به شیوهای که نمیفهمیم، معادلهای را که نمیدانیم چیست حل میکند! مهمترین مسألهی فیلم، فرسنگها دور از ادراک تماشاگر و بیهیج چالش ملموسی از سر راه کنار میرود و چنین است که آن لحظهی «یافتم» مورف هم برای مخاطب از هرگونه معنایی تهی میشود… در «تنت» اما، به لطف جلسهی کوتاه هماهنگی قبل از عملیات (اکسپوزیشن با توجیه دایجتیک)، درکی کلی از نحوهی عملکرد دو تیم بهدستمیآوریم (نقش کت در سمت دیگر ماجرا هم ملموستر از آن است که احتیاج به توضیح داشته باشد)، و اعمال کاراکترها نیز مابهازای فیزیکی و کیفیت سینمایی دارد. اما حتا در این وضع هم ماجرا به سادگیِ برنامهریزیشده پیش نمیرود. از طرفی پروتاگونیست و آیوز در تلهی دشمن گرفتار میشوند و از سوی دیگر کت، خلاف برنامه، سیتور را قبل از پایان عملیات میکشد! تنش و تعلیق در صحنه شدت میگیرد و این تدبیر ناگهانی نیل است که نقطهی اوج موثر فیلم را به نفع قهرمانانمان تغییرمیدهد. باز هم جهان نجات پیداکرده، اما اینبار ما هم کمی اهمیت دادیم!
گفتوگو با بازیگران TENET
البته که همهی تمهیدات فیلم به این خوبی نتیجه نمیدهند!… نقشآفرینی جان دیوید واشنگتن در نقش پروتاگونیست، کار میکند؛ نه بیشتر و نه کمتر. او با ملزومات ایفای چنین نقشی جور درمیآید؛ چه ویژگیهای فیزیکی مورد نیاز برای اجرای مبارزههای تنبهتن پیچیده و طاقتفرسای فیلم، و چه آن سادگی و قابلیت اطمینانی که در ترکیب با اعتمادبهنفس و زیرکی کاراکتر، شمایل قهرمان سینمای اکشن را بازسازی میکند. (این که پروتاگونیست با تمام نقش محوریاش در عملیات در واقع بازیچهی نقشهی بزرگتری باشد، واشنگتن را به انتخاب خوبی برای نقش مبدل میکند؛ این که بازیچه نقشهی خودش باشد، به انتخاب بهتری!) با اینحال او محدودیتهای جدی در بازیگری دارد که در برخی از صحنهها به فیلم ضربه زده. (مهمتریناش خداحافظی با کت در پردهی نهایی؛ که واشنگتن کاملن زیر بار دراماتیک اجرای صحنه -آن هم تمامن در کلوزآپ- خم میشود) علاوه بر این، بهنظر برخی لحظات کوچکتر، فدای ابعاد عظیم فیلم و چالشهای اجرایی صحنههای مهمتر شده؛ که در کنار شکل تدوین جنیفر لیم، تماشاگر را با نوعی احساس ناتمام تنها میگذارد. صحنهی آزمایشگاهی ابتدای فیلم هم، با وجود ضرورت منطقی در فیلمنامه، و کارکرد مستقیم در تشریح فلسفهی وقایع آینده (پاسخ دانشمند به پروتاگونیست دربارهی «اختیار»، کلید فهم معنای فلسفی قصه است)، در مراتب بعدی تماشا کمی طولانی بهنظر میرسد، و اتمسفر خشکِ جاسوسی-امنیتی بیست دقیقهی ابتدایی، به تماشاییترشدنش کمکی نمیکند.
فارغ از همهی امکانات و محدودیتها، چه دوستش داشته باشیم و چه نه، «تنت» دستآورد تازهی فیلمسازی است که تمام این سالها در لیگ خودش بازی کرده! چه با خلق پدیدههای فرهنگی زمانهی خودش، و چه ساخت آثاری که با ویژگیهای فیلم کالت بیشتر جور درمیآیند… تفاوتی ندارد! او همچنان تنها کارگردان زندهی جهان است که میتواند میلیونها دلار پول یک کمپانی بزرگ هالیوودی را خرج «بلاکباسترهای شخصی» کند! (بهعنوان سومین و آخرین ارجاع این متن، بار دیگر سکانس «اتاق قرمز، اتاق آبی» را ببینید و به خودتان یادآوری کنید که در حال تماشای یک بلاکباستر تابستانی ۲۰۵ میلیون دلاری هستید!) ممکن است عملکرد بد فیلم در بازار مردهی هالیوود کرونا زده، یا اظهارنظر تند اخیر فیلمساز دربارهی تصمیم کمپانی برادران وارنر برای پخش فیلمهای سال مالی آیندهی کمپانی به شکل همزمان در سالنهای سینما و سرویس اچبیاو مکس، پایانی بر ماجراجویی هیجانانگیزش در پیشانی سینمای جریان اصلی آمریکا، و نقطهی عزیمت او به پیگیری دغدغههای دورهی جدید فیلمسازیاش در قالب آثاری کوچکتر و کمهزینهتر باشد. شاید هم هنوز نزد برادران وارنر آنقدر اعتبار دارد که بازهم پای غرزدنهاش بمانند!… اینها خیلی مهم نیست! آنچه اهمیت دارد، معنای این همه سال ایستادن پای فیلمسازیِ واقعی در عصر ریختوپاش افکتهای کامپیوتری، تجربهی فیلمبینی در سالن سینما در عصر اقبال همهجانبه به سرویسهای استریم، و بازی با محدودیتهای سینمای جریان اصلی آمریکا و ساخت آثار ارژینالِ بدیع و پرزحمت، در میانهی اکران لایواکشن فلان انیمیشن قدیمی، بازسازی آن فرانچایز فراموششده، و شروع فاز نمیدانم چندم جهان سینمایی آنیکی کمپانی است!… «چه کسی پیام را میگیرد»؟… تاریخ ثابتکرده که «آیندگان»!
جدول ارزشگذاری بر مبنای:
دایرهی سیاه: بیارزش
نیمستاره: قابل دیدن
یک ستاره: متوسط
دو ستاره: خوب
سه ستاره: خیلی خوب
چهار ستاره: عالی
سه نقد دیگر از حلقهی منتقدان آرتتاکس روی «تنت» بخوانید:
انتظارات بزرگ نوشتهی خسرو نقیبی
بازگشت به آینده از حمیدرضا سلیمانی
تنت را از هر طرف که ببینی همان است! از محمدحسین گودرزی
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران