زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس: بخش اول گفتوگو با کلیر فوی دربارهی سریال تاج، انسان بودن، دوریت کوچک، تالار گرگها و …
دربارهی «انسان بودن»
کلیر فوی در مورد این فیلم میگوید: «اولین نقشی که بازی کردم، نقش نامزد قبلی یه گرگنما بود که صرع داشت. قسمت اول برای شبکه بیبیسی سه، یه لباس پارکر بنفش براق پوشیده بودم. نمیدونم چرا برام خط ریش گذاشته بودن که پیچ میخورد، شبیه لیزا استنسفیلد. خیلی شانس آوردم چون تازه مدرسه رو تموم کرده بودم و مدیربرنامه نداشتم. مسئول انتخاب بازیگرها اجرام رو دیده بود و برام مصاحبه جور کرد. اگه اون نقش نبود، مدیربرنامهم و بقیه نقشها رو پیدا نمیکردم. واسه همین خیلی خوششانس بودم. با وجود اینکه تجربهی عجیب و استرسزایی بود. قبلن هیچ تجربهای نداشتم و درکش نمیکردم. به مدرسهی تئاتر رفته بودم و دانش لازم رو داشتم ولی باز هم هیچی نمیفهمیدم قبل از رفتن سر صحنه کسی بهت نمیگه چه خبره. اینکه قراره تمرین کنین یا نه. اصلن نمیفهمیدم سر اون نقش خیلی سریع کارم رو یاد گرفتم چون حسابی ترسیده بودم.»
مایکل داگلاس کارنامهاش را مرور میکند
دربارهی «دوریت کوچک»
کیر فوی، بازیگر نقش ایمی دوریت: «ایمی دوریت کاراکترییه که از یکی از آثار دیکنز اقتباس شده. فوقالعاده نازنین، مهربون و ریزه میزه بود. مدام برای بقیه فداکاری میکرد. منم خیلی دوست دارم فکر کنم مهربونم ولی اغلب اوقات روی مخ میرم، صدام بلنده و بیشعورم. ولی ایمی اینطوری نبود و من درکش نمیکردم. بقیه بهم کمک کردن و نقشش گیرم اومد. کارگردان «دوریت کوچک» یعنی درولا والش بود که باعث شد حرفهم شروع بشه. یهو به خودم اومدم و دیدم که در استودیوهای پاینوود هستم. همهی خیابونهای اطراف زندان مارشالسی رو ساخته بودن. میتونستم تصور کنم که چهجوری بوده. همه همینطور بودن، میخواستن لباس بپوشن و در نقششون فرو برن. خداوند این بچه رو سر راه من قرار داده. میدونم که ریزنقشم، ولی سنم به قدر کافی زیاده. اون فهمید که تو یه بانویی من جوونترین کسی بودم که سر صحنه بود، تازهوارد بودم، اصلن نمیفهمیدم اوضاع از چه قراره. همیشه ناهارم رو با بقیهی دستیار کارگردانها میخوردم چون نمیخواستم تنها بمونم. الان عاشق اینم که تنها باشم ولی اون موقع از همه میپرسیدم: میشه اینجا بنشینم؟ عالی بود، خیلی خوششانس بودم که در اون تجربه شریک شدم. بینظیر بود.»
داکوتا جانسون و آرمی همر از تفاوت تجربهی فیلمسازی استودیویی و مستقل میگویند
درباره «تالار گرگها»
کلیر فوی: «با پیتر کزمینسکی دو بار کار کردم. محیطی رو فراهم میکنه که به بازیگرها احترام گذاشته شه و دوست نداره کسی رو به کاری وادار کنه، واسهت مشخص نمیکنه کی کار رو شروع کنی. خودش به موقع اتفاق میافته. واسه همین… کار کردن باهاش خیلی برام لذتبخشه. کسانی که کشف شدند میتوانند به حالت قبل برگردند. به قدری عاشق کتابش بودم و بهش اهمیت میدادم که در طول مدت فیلمبرداری خیلی به خودم سخت میگرفتم. به نظرم در نهایت جواب داد چون قبل از گرفتن هر تصمیم، کلی بهش فکر میکردم که آیا روش متفاوتی برای انجام دادنش وجود داره؟ به نوعی مجبورم کرد از راه و روش قدیمیم فاصله بگیرم و خلاقانهتر فکر کنم. با مارک رایلنس هم همکاری کردم که یه نابغهس و استعداد بینظیری داره. همیشه برای من یه کار خاص باقی میمونه چون سر همین نقش متوجه شدم که باردارم. ناگهان یه روز صبح رفتم سر کار و … روز محاکمهم بود. بیدار شدم و حس کردم که دلم مافین بیکن و تخممرغ میخواد. واسه همین سر راهم رفتم و مافین بیکن و تخممرغ خریدم. با خودم فکر کردم خیلی عجیبه چون مثلن قرار بود اون روز سرم رو ببرن! این کاری نبود که قبل محاکمه انجام بدم!»
هانس زیمر کارنامهاش را مرور میکند
سریال «تاج»
کلیر فوی: «خیلی کم پیش میآد نقشی نصیبت شه که… با وجود اینکه کاراکترم هم سن خودم بود. حس میکردم خیلی از نظر سنی با هم فرق داریم. احساس میکردم ازم بزرگتره. برای رسیدن به اون کاراکتر باید خیلی چیزها یاد میگرفتم. حتا قیافهم، مدل ایستادن و حرکت کردنم و نحوهی صحبت کردنم. نحوهی توضیح دادنم هم متفاوت بود. مجبور بودم یاد بگیرم یه آدم دیگه باشم. اسم من الیزابته. زنده باد ملکه الیزابت! سر اون نقش دوستان خیلی خوبی پیدا کردم برای همین تا همیشه برام خاص خواهد بود.»
همچنین میتوانید نسخهی تصویری این گفتوگوی جذاب را با کیفیت HD و زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس ببینید