این ویدیو گفتوگویی دیدنی با ژان مارک ولی، کارگردان سریال چیزهای تیز ، مارتی نوکسون و گیلین فلین ، نویسندگان، و بازیگرانش: پاتریشا کلارکسون و ایمی آدامز است. علاوهبر نسخهی تصویری این گفتوگو میتوانید نسخهی مکتوب آن را بخوانید:
بخش اول گفتوگو با گیلین فلین و سایر عوامل سریال چیزهای تیز را در اینجا ببینید.
مارتی، تو گفتی ژان مارک درخواست بودجهی بیشتری داشته. پولی که میخواسته خرج بشه برای تهیهکنندههای تلویزیون سنگین بود. تمام توانت رو گرفت. درست میگم مارتی؟
مارتی نوکسون: خب من از کار کردن با کارگردانی مثل ژان مارک خیلی چیزها یاد گرفتم. نمیشد چنین چیزی از اچ.بی.او بخوایم، یکی از دلایل اینه که تلویزیون نیست. اون انتخابهایی میکرد که به نفع سریال بود. قبلن توافق کرده بودیم. در نهایت باید یه جا بیخیالی طی میکردیم. با خودم گفتم بذار این کار رو بکنه! چون میخواد برنامه بهتر بشه. ولی همیشه سریع آمادهی توافق کردن بودم فکر میکنم خیلی چیزها از کار کردنش یاد گرفتم اما یکیشون این بود که فهمیدم گاهی اوقات چون زنم زیادی با بقیه راه میآم به جای اینکه بگم میتونه بهتر شه میگم اوکی حله برام یه درس بود.
ژان مارک ولی: خونهای که میخواستیم خودش یه مسئلهی مالی بود. میخواستیم توی یه خونهی واقعی فیلمبرداری کنیم. ولی هیچی پیدا نکردیم، تا اینکه اون خونه رو در کالیفرنیای شمالی دیدیم. ظاهر بیرونیش خوب بود و تصمیم گرفتیم داخل خونه رو سر صحنه بسازیم. اینجا بود که بودجه کم آوردیم چون خرجش خیلی زیاد میشد.
ایمی آدامز: اسکیتسواری یاد گرفتم!
ایمی آدامز: یه عالمه از نظر نورپردازی و جابهجایی در وقتمون صرفهجویی کردیم. اگه بخوایم منطقی نگاه کنیم فیلمبرداری در خونهای که خودمون ساخته بودیم کلی نکتهی مثبت داشت. واقعن یه نعمت بود. از اچ.بی.او برای ساختنش ممنونیم، چون باعث شد خونه هم به یه کاراکتر تبدیل شه و تونستیم اونجا زندگی کنیم. اینطوری سیصدوشصت درجه میشد چرخید، به جای اینکه زور بزنیم دوربین رو یه گوشه بچپونیم. بنابراین اجازه داد خود خونه هم به کاراکتر تبدیل بشه که برای پایان داستان خیلی مهم بود.
ژان مارک ولی: اول شکل بیرونی خونه رو ساختیم. طبقهی اول روی صحنه ساخته شده بود، واسه همین میتونستیم از بیرون فیلم بگیریم طوری که انگار واقعن بیرونیم. واقعی به نظر میاومد و بعدش میرفتیم داخل.
مارتی نوکسون: واسه همین میشد از بیرون با اسکیت بری داخل خونه.
ایمی آدامز: من چند باری آموزش اسکیت دیدم که بهم پیشنهاد کردن بهتره کاری نکنم که از کار بیافتم! برای بیمهام خوب نبود اسکیتبازی کنم!
بخش دوم گفتوگو با گیلین فلین و سایر عوامل سریال چیزهای تیز را در اینجا ببینید.
کلمات در این مینیسریال نقش پررنگی دارن، مخصوصن در مورد زخمهای کامیل. در مورد مفهومشون کنجکاوم. چهطوری سر نشون دادن اون زخمها و جلوهی بصریشون به توافق رسیدین؟ تصمیم کارگردان بود یا…؟
ژان مارک ولی: چالش ما دربارهی کلمات داخل کتاب این بود که هر بار کاراکتر حس میکرد یه کلمه روی بدنش میسوزه، داشت در موردش حرف میزد، داشت همون کلمه رو میگفت. ذهنمون مشغول این بود که چهطوری این رو از کتاب اقتباس کنیم؟
گیلین فلین: این مشکل دوازده سال وجود داشت. بعدش ژان مارک حلش کرد. هر بار که در مورد فروختنش با کسی حرف میزدم، معضل این بود که کلمات مهم رو چهطور نشون بدیم. طوری که ترسناک نباشه و قابل کار باشه.
ژان مارک ولی: یه روز اتفاقی افتاد، روزی که تهیهکنندهمون جان پینو داشت کلمات رو روی میز چوبی حک میکرد. فکر کردیم حرف نداره! چرا باز هم اضافه نکنیم؟ رفتیم سراغ کتاب، دیدیم که هفتادوهشت تا کلمه وجود داره. گفتیم خب، کلمات رو پیاده کنیم. این ادای احترامی به کتاب و کاراکتر باشه. بیاین راههایی پیدا کنیم که اون با هفتادوهشت کلمهای که روی بدنشن روبهرو شه.
عکسالعمل تو چی بود، ایمی؟
ایمی آدامز: من عاشقش شدم. عالی بود، چون در تعدادی از صحنهها من مونولوگهای درونی داشتم و میدونستم چه حسی داره. این که کدوم زخمها خارش دارن یا میسوزن، چه چیزهایی روی پوستش اذیتش میکنن و اینکه میخواد خودش رو زخمی کنه. کلمات تمام مدت فیلمبرداری در ذهنم بودن. اینکه ببینی واقعی شدن خیلی باحال بود. یهجورایی تاثیرگذار بود که ببینی چهطور پروسههای بعدی هم به مونوگهای درونی کامیل احترام میذاشتن. برای بازیگرها خیلی این اتفاق نمیافته، مونولوگهات رو اجرا میکنی و بعدش امیدواری که هر کسی که تدوینش میکنه متوجه بشه داری چیکار میکنی. واسه همین این که ببینی یه نفر اینقدر خوب متوجه پروسهی بازیگری درونیت شده و تونسته به صورت بیرونی هم نشونش بده واقعن تاثیرگذار بود.
مارتی نوکسون: برای هر اپیزود برنامهریزی داشتیم
ژان مارک ولی: دربارهی مفهوم کلمات صحبت کردیم که ممکنه غلطانداز باشه، چون یه فصل در کتاب هست که کامیل میگه: «مفهومش برام به لعنت خدا هم نمیارزه! یه کلمه بود و روی پوستم خراشش دادم. همین.» میدونستیم که این میتونه بیننده رو یه جوری با خودش همراه کنه، چون یه کلمه رو شش تا فریم روی در ماشین میبینه و با خودش میگه: این چییه؟ این باعث میشه دلت بخواد دوباره تماشاش کنی. به بخشی از معما تبدیل میشه. میخوای حلش کنی و متوجه بشی و حالا میخوای مفهومی برای این کلمات پیدا کنی. با وجود این که بعضیهاشون مفهوم هم دارن، ولی اغلب همینطورییه.
مارتی نوکسون: وقتی برای هر اپیزود برنامهریزی میکردم، هر کدوم از نظر مفهوم و محتوا بر اساس یکی از کلمات بودن. هر اپیزود به اسم یکی از اون کلماته.
در کنار فتوگو با گیلین فلین و سایر عوامل سریال «چیزهای تیز» ببینید:
بازیگران روبهروی هم – ۳ | مایکل داگلاس: اسپیلبرگ نگذاشت نخل طلای کن به من برسد!
ایمی، تو قبلن این همه برای یه نقش در اتاق گریم مونده بودی؟
ایمی آدامز: بذار فکر کنم… مونده بودم؟ فکر نمیکنم نه.
بریم سراغ پایان، چون میدونم که تو نسخهی پایانبندی خودت رو در کتاب داشتی گیلین. مطمئنم در این مورد بحث کردین که پایان سریال چهقدر شبیه کتاب باشه. چهطور بود؟ دلتون میخواست کار متفاوتی انجام بدین؟ یا به هر حال قرار بود آخرش اون پیچیدگی باشه؟
گیلین فلین: ما خیلی روی اون موضوع کار کردیم. من و مارتی مدت طولانی روی اپیزود آخر کار کردیم. باید کلی طرح میکشیدیم و روی کاراکترمون کار میکردیم چون نمیخواستیم طوری باشه که انگار تهش رو آببندی کردیم!
مارتی نوکسون: دو تا اپیزود آخر از همه سختتر بودن. من همیشه میگم که خاطرهی احساسی من از کتاب، نحوهی پایانبندیشه. میدونم که اتفاقات دیگهای هم افتادن، ولی پایانش اونقدر قوی و برجستهس که من دلم میخواد مردم هم حسی که من داشتم بهشون دست بده.
ایمی آدامز: میخوام یه لحظه رو به یاد بقیهی بازیگرها باشیم که اینجا نیستن، از جمله الایزا. خیلی دوستداشتنی و واقعن بااستعداده. واقعن حرفهای وارد این کار شد. هیچوقت خسته نمیشه و غر نمیزنه. معرکهس، واسه همین خواستم ازش بگم و همینطور کریس مسینا، الیزابت پرکینز، مت کریون… بقیهی بازیگرهای جوون هم همینطور. واقعن خوششانس بودیم. قبلن هم گفتم و از جهت مثبت منظورمه، کار کردن با ژان مارک باعث میشه نسبت به کارت تعهد زیادی پیدا کنی.
و آخرین سؤال مارتی، فکر کنم به شوخی گفتی که ممکنه فصل دومی هم باشه. میدونم که برنامهی رسمی نیست، اما احتمالش هست؟
مارتی نوکسون: چیزی که من گفتم این بود؛ وقتی همون اول شروع به کار کردیم، در مورد ایدههای بیشتری هم حرف زدیم و اینکه بدم نمیآد دوباره یه سر به ویندگپ بزنم. به جز این چیزی نبود.
بقیه چهطور؟ کسی مشتاق نیست باز هم چیزهای تیز رو ادامه بده؟
ژان مارک ولی: من هیچوقت فکر نمیکردم که سریال دروغهای کوچک بزرگ فصل دوم هم داشته باشه، ولی هیچوقت نگو هیچوقت!
ایمی آدامز: به نظرم گیلین خیلی خوب تونسته این کاراکترهای پیچیده رو بنویسه. میدونم که خیلیها باهاشون ارتباط برقرار کردن. واقعن تحت تاثیر قرار گرفتم که کامیل اینقدر بین مردم محبوب بوده، چون اون دردهایی رو فریاد میزنه که قبلن در تلویزیون شاهدش نبودیم. خیلی تاثیرگذار بود.