زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس: بخش اول گفتوگو با جیک جیلنهال دربارهی کاراکترهای خاطرهانگیزش در: آسمان اکتبر، اسپایدرمن: دور از خانه، دانی دارکو.
دربارهی فیلم «آسمان اکتبر»
خیلی دیوانهواره که وقتی شونزده سالته، یکی از ستارههای فیلم باشی. برای گرفتن نقش تست دادم و خیلی تلاش کردم بنابراین کسبش برام ارزش زیادی داشت. کلی تست پشت سر هم و بهتر شدن و ملاقاتهای زیاد سر این نقش رو یادمه و همهش برام ارزش زیادی داشت. همین برای من شباهت داشت به عشقی که این شخصیت، هومر به موشکها و فرار کردن داره و اون اشتیاق، عشق و جاهطلبی تا خودشو ثابت کنه. چیزی بزرگتر از خودش بسازه.
همهی اون مضامین تو زندگی من تو اون سن و سال هم بودن و هومرِ واقعی آدم خیلی خوبی بود. کتابی که نوشته زیباست. من رو تعلیم داد و خیلی مهربانانه با من برخورد میکرد. یادمه که خیلی سخت داشتم کار میکردم اما کارم رو خیلی دوست داشتم. داستان بسیار زیبایییه که هنوزم میشه باهاش ارتباط برقرار کرد.
در کنار کاراکترهای خاطرهانگیز جیک جیلنهال ببینید:
مصاحبه با بن کینگزلی دربارهی کاراکترهای ماندگارش
جیک جیلنهال: کریسی کوپر با کلماتش من را بسیار تغییر داد.
حالا این رو هم درنظر بگیرین بازیگرایی مثل لورا درن و کریس کوپر کنارتن. همیشه دوست داشتم نحوهی کار بقیه بازیگرها رو ببینم. اینقدر که اجراشون رو دوست دارم، شده که محو بازیشون بشم تا حدی که ممکنه دیگه نتونم باهاشون صحبت کنم . تو اون سن و دیدن بازیگری خوب آغاز پروسهی یادگیرییه. صحنهای هست که با کریس کوپر دعوا میکنم و اون نقش پدرم رو داره. یادمه خیلی برای صحنهی دفاع هیجانزده بودم چون به عنوان یه بازیگر جوان حال میده داد و فریاد کنی.
اما کریس قبل برداشت دوم پیشم اومد و گفت بهم گوش ندادی؛ گوش کن ببین چی میگم و یادمه کارم از داد زدن و صادقانه نبودن این فریادها با تأثیری که کلماتش رو من گذاشت، من رو خیلی تغییر داد با گوش دادن به حرفهاش به عنوان یک بازیگر و یک شخص، همهچیز عوض میشه. هر چیزی مهمتر میشه. جلوم رو گرفت و باهام حرف زد و صحنه به کل عوض شد. خیلی از چند برداشت بعدی که از اونها تو فیلم قرار داده شد بعد صحبتش با من بود.
جیک جیلنهال: این فرصتها را مدیون کارگردان کاپیتان آمریکا هستم.
جو جانستون، کارگردان آسمان اکتبر و کاپیتان آمریکای اول اولین کسی بود که بهم فرصت داد و به خاطر باورش به من، خیلی بهش مدیونم. در غیر این صورت اینجا با شما صحبت نمیکردم. اگر جو باورم نداشت نمیتونستم این فیلمها رو بسازم، حتا همین فیلم اسپایدرمن. دوست دارم فکر کنم برای یکی دیگه هم ممکنه این اتفاق رخ داده باشه ولی احتمالش خیلی زیاد نیست.
در کنار کاراکترهای خاطرهانگیز جیک جیلنهال ببینید:
نقد فیلم شبگرد | همرنگ جماعت شو!
دربارهی فیلم «اسپایدرمن: دور از خانه»
موقع وارد شدن به دنیای بزرگی مثل دنیای سینمایی مارول، انتظارات زیادی رو باید هم تو پروسهی ساخت فیلم و هم برای شخصیت برآورده کنی. همون احساسییه که لباست رو میگیری و وقتی میپوشی، میپرسی بهم میآد؟ منظورم اینه که اگر همهی اتفاقات رو بدونی باحاله مثلن من داستان «پایان بازی» رو قبل از اکرانش میدونستم.
این تئوری دادنها رو خیلی دوست دارم چون خیلی وقتها چیزی داری میخونی یا کسی چیزی میگه و متوجه میشی اوه، آره، این شاید درست باشه. همچنین فکر میکنم که خیلیهاشون اشتباهه و اینم مسألهای نداره. وقتی رسیدی اونجا، احساس فشار میکنی. فکر کنم مردم این شخصیت رو دوست دارن و خیلی با شخصیت کمیک متفاوته. وقتی داری کار متفاوتی نسبت به کمیکها مثل این فیلم انجام میدی، فکر کنم متعجب میشی.
صحبتهای جیک جیلنهال در مورد کار کردن با تام هالند
فاجعه! شخصیت بیمزهای داره. خیلی خستهکنندهست. نه! راستشو بگم واقعن دوستداشتنی بود. هر چیزی که داره رو میذاره تا اسپایدرمنش خوب باشه. میدونه چهقدر فشار بهش وارده و میدونه مردم چهقدر به این شخصیت اهمیت میدن. از دید فیزیکی، احساسی و روانی تمام تلاششو میکنه. فکر کنم تا دیروز که بالأخره فیلم رو دید و گفت آروم شدم.
بهم توصیههای زیادی کرد که بهشون نیاز داشتم و دائمن میگفت آره، همه دقیقن همین احساس رو موقع پا گذاشتن تو این پروژهها دارن. این شکلی ما با هم رفیق شدیم. فکر کنم ما به دلایل بسیار مختلفی همدیگه رو تحسین میکنیم. برخلاف بازیگرهایی که موقع مصاحبه میگن چهقدر کار با طرف مقابلشون خوب بوده و حداقل نصف مواقع کسی هم نمیدونه راست میگن یا نه، به عنوان یه انسان واقعن دوستش دارم و از بودن باهاش خارج از این مسائل لذت میبرم. همهی اینها رو میشه تو فیلم هم دید.
در کنار کاراکترهای خاطرهانگیز جیک جیلنهال ببینید:
مصاحبه با بازیگران اسپایدرمن: دور از خانه دربارهی فیلم
دربارهی فیلم «دانی دارکو»
دانی دارکو و شخصیتش برام خیلی تسکیندهنده بود. فیلم رو زمانی ساختیم که دقیقن مثل خود دانی راهم رو گم کرده بودم و باید خودم و جایی که تو دنیا دارم رو میشناختم. پدرم میگه وظیفهی هنر اینه که آدمهای بیخیال رو آزار بده و کسانی که در سختی هستن، آروم کنه. فکر میکنم این حرف از بسیاری از جوانب درسته. اون زمان دنیا برام دیوانهوار بود. یهو واردش میشی و سرگیجه میگیری و دونستن این که شخصیتی مثل اون وجود داره بهم یه وجود قابل لمس داد و باعث شد که خودم دیوونه نشم.
الگوم همیشه خواهرم بوده. از بسیاری از جوانب، اون رو دلیلی میبینم برای ورود به دنیای بازیگری. جفتمون با هم شروع کردیم و جفتمون آدمهای بسیاری جاهطلبی هستیم. شباهتهای زیادی بین دو شخصیت موقع دعوا سر میز شام هست. همونطور که همهمون خواهر یا برادر بزرگمون رو دوست داریم از زمان تولدم تحسینش کردم حتا اگر مواقعی از هم متنفر بودیم، بازم عاشقشونیم، میدونی؟ رابطهی بین برادر و خواهر این شکلییه. کار کردن باهاش برای جفتمون پیچیده بود.
ما تظاهر میکنیم که به واقعیت نزدیک میشویم!
قرار دادن یه رابطهی واقعی تو فضای داستانی غیرواقعی عجیبه. اما یادمه یه بار این حرف رو از دهن آنگ لی شنیدم که «ما تظاهر میکنیم که به واقعیت نزدیک میشیم». هر دوتامون تو صحنهها دنبال حقیقتیم. کارییه که عاشقشیم. بنابراین کار با کسی که با رفتارهات آشناست جالب میشه « اون دیگه چی بود؟ عجیبه، انتخابت عجیب بود. آها، این واقعییه و صادقانهست». وقتی بهش نگاه میکنم واقعن شگفتانگیز بود.
فکر میکنم یه صحنه در صورتی که چیزی ازش یاد بگیری راضی کنندهست. خیلی قیافهها و شخصیتهای مبدلی رو تن میکنی. واقعیت اینه که میخوام جاهایی برم که این رو ندارم اما از همهی این ترفندها استفاده میکنم قبل از این که اتفاق واقعی بیفته و این چیزییه که دوست دارم. برمیگردم به حرفهای کریس کوپر: آروم باش. خواهرم از اون دست بازیگراست برای همین فوقالعادهست چون مثل کریس و همهی بازیگران خوبییه که باهاشون کار کردم. دائمن میگن فقط آروم باش، گوش کن و روراست باش. سفر طولانیای بود که هنوزم ادامه داره.
در کنار کاراکترهای خاطرهانگیز جیک جیلنهال ببینید:
رالف فاینس از فهرست شیندلر، هری پاتر و هتل بزرگ بوداپست میگوید
جیک جیلنهال: اکران دانی دارکو مدیون فروش مصائب مسیح بود.
میدونم فیلم دست همون شرکتی بود که مصائب مسیح رو ساخت و از اون فیلم پول خیلی زیادی درآورده بودن. از مبلغ کسب شده از اون فیلم تونستن ریسک کنن و به خودشون بگن تو سینماها اکران میکنیم چون پول برای خرج کردن داریم. خدا رو شکر که این کار رو انجام دادن. فقط نشون میده چیزهایی که فکر میکنی شکست میخوره، یا بقیه این حرف رو بهت میگن. زندگی یه چیز میتونه شکلهای متفاوتی داشته باشه. بحث فقط یه آخر هفتهی پرفروش نیست چون فیلم موقع اکران دیده نشد و تو لندن دوباره کشف شد. یادمه یه تئاتر تو وستاند داشتم و شور و شوق مردم رو گرفته بود. به خودم گفتم چه خبره؟ چی شده؟ فیلم دوباره سر زبونها افتاد و یک دههست که این زندگی ادامه داره.