در فصل جدید actors on actors ستارههای سینما از تجربهی حضورشان در سریالهای مهم سال میگویند. در سومین قسمت این مجموعه مایکل داگلاس و بنیسیو دل تورو با یکدیگر گفتوگو میکنند
داگلاس: موضوع مشترک دیگه اینه که هر دوی ما در جهان مارول حضور داشتیم. من قبل از اون فیلمی با پردهی سبز و جلوههای ویژه کار نکرده بودم. الان احترام زیادی برای این فیلمها قائلم، قبلن بهشون به چشم شوخی و مسخرهبازی نگاه میکردم و اینکه همهش دارن وانمود میکنن. ولی باید از تمام وجودت مایه بذاری. وقتی داری بازی میکنی هیچی اونجا نیست، یهجورایی انگار داری دوباره تئاتر کار میکنی. مجبوری وانمود کنی چیزی هست که نیست. در این برهه من خیلی خوشحالم. اول از هر چیز خوشحالم که هنوز زندهام و دارم کار میکنم. موضوع اینه که هنوز هم در حال پیدا کردن زمینههای محبوب جدید هستم. پروژه یا سبک و زمینهی جدیدی هست که دوست داری روش کار کنی؟
نخستین قسمت گفتوگوی مایکل داگلاس و بنیسیو دل تورو را اینجا ببینید
بنیسوی دلتورو: آره، دوست دارم سبک کمدی رو امتحان کنم. چون سعی کردم در نقشهای جدی هم خندهدار باشم، ولی با هم فرق دارن. در اون سریال تو با مشکلات خیلی عمیقی دستوپنجه نرم میکردی، مشکلاتی در مورد زندگی. شما در این سریال، تو، آلن آرکین، دنی دویتو، الیوت گولد خیلی ساده اطلاعات رو به مخاطب میرسونین. وقتی میبینمش متوجه میشم که توانایی انجام این کار یه هنره و این که بتونی یه کار عمیق و تاریک رو خیلی ساده و سبک نشون بدی و در عین حال سبب خنده شی، همون چیزییه که در موردش حرف میزنی. آره خیلی دوست دارم این کار رو انجام بدم. شاید سعی کنم نقش کاراکترهای رومانتیکتری رو ایفا کنم.
تو بازیگر رومانتیکی هستی بنیسیو. فکر میکنم که طنز قضیه وقتی مخاطب نداری هم خیلی جالب میشه. هیچکس بیننده نیست. داری کارت رو انجام میدی و باید حواست باشه، ولی توی ذهنت اینه که وای این خیلی بامزهس.
دومین قسمت گفتوگوی مایکل داگلاس و بنیسیو دل تورو را اینجا ببینید
من یه داستان دربارهی چارلز لوتن خوندم. اون برای یه فیلم با ابوت و کاستلو همکاری کرده بود بهش گفتن چرا داری یه فیلم مسخره با اونها میسازی که برای بچههاس؟ گفت چون میخواستم دوباره نگاه کردن رو یاد بگیرم. فکر کردم این همون چیزییه که در موردش حرف میزنی.
وقتی من کمدی تماشا میکنم به این دقت میکنم که چهطور باعث خنده میشن و از پسش برمیآن. در حال حاضر از این لذت میبرم که آدم حس نمیکنه به تلویزیون محدوده و آزاده. کیفیت و سطحشون بالاست. احساس خوششانسی میکنم که در اواخر کارم هم خلاقانه کار کردم. فکر میکنم هیچوقت به اندازهی الان فرصت و موقعیت فراهم بوده باشه. اگه دست نکشیم شاید دو تا کمدین خفن شیم. بیا یه چیزی پیدا کنیم که با هم روش کار کنیم!
تو با نتفلیکس تماس بگیر، من با شوتایم!
به عنوان کسی که یه دوره روی فیلمهای مستقل کار کرده، باید بگم برای فیلمهای بلند مستقل خیلی پول بهت نمیدن. تایم فیلمبرداری خیلی کوتاهه، باید عین خر کار کنی، ولی وقتی تموم میشه و شروع به انتشار فیلم میکنن این تو هستی که بودجهی تبلیغات میشی. به عبارت دیگه این تویی که به تاکشوها و برنامهها میری تا از فیلم تعریف کنی. تو بودجه هستی. کاری که میکنن اینجورییه. مثلن میگن: خب تو پنج دقیقه به برنامهی دیوید لترمن میری، یه کلیپ هم پخش میکنن. ارزشش سیصدوپنجاه هزار دلاره. یا الان میری برنامهی استیون کلبرت و تبلیغ فیلم رو میکنی، یه تبلیغ بهش اضافه میکنن، خرج تبلیغات با اجرای تو حساب شده. فیلمهای مستقل اینجوریان. بعدش پخشکننده رو نشون میدن و میگن ما هفت میلیون دلار بودجهی تبلیغاتی داشتیم. چرت میگن! هیچی نداشتن. فقط من رو داشتن که پدرم دراومد اینقدر تبلیغ کردم!
در کنار گفتوگوی مایکل داگلاس و بنیسیو دل تورو ببینید: مایکل داگلاس کارنامهاش را مرور میکند
من دو سه تا از این فیلمهای کوچیک مستقل داشتم. مرد تنها، پادشاه کالیفرنیا… فیلمهایی بودن که دوست داشتم. بعد همهی اینها میدویدن سمت سالنهای سینما، یه هفته نمایش میدادن و بعدش میرفتن سمت کارگردانی یه ویدیو برای سینما. با خودم گفتم: گور باباشون! وقتی فیلم پشت چلچراغ رو که زندگی لیبراچی بود در اچ.بی.او بازی کردم حسش کردم. به عنوان فیلم در کن ظاهر شد. چون در سینماهای کن پخش میشد. در جهان هم در سالنهای سینما نشون داده میشد. نمیخواستم این رو بگم، ولی استیون اسپیلبرگ همون سالی که من در کن بودم رئیس فستیوال بود. حرفش پیچیده بود که قرار بوده من جایزهی بهترین بازیگر مرد رو ببرم، ولی اسپیلبرگ مخالفت کرده چون فیلم برای اچ.بی.او بوده! یه فیلم برای تلویزیون بود. من حس میکنم باید بیخیال سختگیریشون بشن. میشه که در سالنهای سینما یکی دو هفته پخش شه، ولی بعدش باید تحت عنوان فیلم شناخته بشه.
باهات موافقم. مثل این میمونه: آیا بازی کردنت برای فیلمهای سینمایی با برنامههای تلویزیونی متفاوته؟ معلومه که نه! همونه. ممکنه برای گفتن داستان عجلهی بیشتری به خرج بدی. ولی به جز اون تفاوتی وجود نداره و باید باهاش همونطور برخورد بشه. فکر میکنم فیلمها باید روی پردهی سینما پخش بشن، بعدش مستقیم برن روی نتفلیکس یا شوتایم. چرا که نه؟
ما مراسم امی رو داریم. پخش همگانی و اینا به کنار، ولی این فیلمها اگه روی پردهی سینما نشون داده بشن، به هر حال باید اسم فیلم رو روشون گذاشت. حتا اگه در تلویزیون پخش میشه! شاید اینطوری بود، چون همهی استودیوها به سینهی پشت چلچراغ دست رد زدن. هیچکدوم از استودیوها نمیخواستنش. استیون سودربرگ، مت دیمون و من بودیم، تازه گرون هم نبود. با این حال ردش میکردن! ولی اچ.بی.او خواستش. تجربهی خیلی خوبی داشتیم. اینجوری بود که من دیگه بودجهی تبلیغاتشون نبودم. خودشون بودجهی خوبی داشتن و در سالنهای سرتاسر دنیا پخش شده بود. این باعث شد اتفاق خاصی بیافته. بهترین اتفاقی که افتاد، بهوجود اومدن دنیای دیجیتال بود. تو رو نمیدونم، ولی تفاوت الان که سلولوئید نداریم اینه که میتونیم پشت هم برداشت بگیریم و میتونیم مدام دوباره انجامش بدیم. مجبور نیستی مدام متوقف شی و دوباره از اول شروع کنی. اینجوری روی دور میافتی. من خیلی در مورد دوربین سوادم بالا نیست، بعضیها روی سلولوئید تعصب خاصی دارن، ولی فکر میکنم فیلمبرداری دیجیتال خیلی مفید بوده.
حالا که این رو گفتی، اگه دوباره به اون حرفی که دربارهی عجله کردنم زدم برگردیم، فکر میکنم از وقتی دوربینهای دیجیتال وارد بازار شدن عجله کردنم کم شد! چون دیگه حس نمیکردم که دارم فیلم هدر میدم. با خودم میگفتم: وای، باید فیلمها رو عوض کنیم! پنج نفر مشغول این کار میشدن و فکر میکردم باید عجله کنم، چون سه دقیقه همینجوری وقت تلف شد. خندهداره ولی باهات موافقم دیجیتال شدن عالییه. با وجود این، چند تا کارم با فیلم بوده و اونها هم خوب بودن.