پیکسار در ۲۴ سال حیاتش نهتنها مدیوم جدیدی برای روایت خلق کرده، بلکه توانسته با خلق دائم آثاری که تعریفکنندهی یک نسل هستند، این فرم را به یکی از ارکانهای مشهور سینمایی تبدیل کند و نشان میدهند انیمشین خوب از دید بصری و احساسی یعنی چه. تمام فیلمهایشان از دید فنی جادویی هستند اما فکر میکنم این، تنها چیزی نیست که آثارشان را خاص میکند.
داستان و شخصیتها: مهمترین بخش در آثار پیکسار
جان لستر از جمله عوامل اصلی این استودیو میگوید: « اینها یه سری مداد جدید و گرونقیمتن. هنرمندان از این کامپیوترها به شکلی استفاده میکنند که که یه هنرمند تو دیزنی از یه کاغذ و مداد استفاده میکنه چون تمرکز کارمون هنوز هم بر روی مهمترین بخش کار یعنی داستان و شخصیتهاست»
در کنار داستانگویی در آثار پیکسار ببینید:
تریلر جدید قسمت دوم فیلم منجمد/Frozen زیر ذرهبین
وسواس پیکسار در رابطه با داستانها تا حد زیادی شناخته شده است. هیچکدام از فیلمهایش تنها یک بار ساخته نمیشوند و هر کدام به سختی بازنویسی شده و تدوین میشوند تا کار نهایی درست از آب دربیاید. به همین شکل بود که نسخهی «داستان اسباببازی ۲» که در سینما دیدیم در نه ماه ساخته شد. پیکسار که از نسخهی اول فیلم راضی نبود و تصمیم گرفت کار را دوباره از ابتدا آغاز کند.
پیکسار چهگونه داستانهایش را درست پیش میبرد؟
برای درک این موضوع، میتوانیم نگاهی داشته باشیم به ۲۲ قانون روایت این استودیو و در این صورت میبینیم هر کدام دیدگاه جدیدی نسبت به کار نویسندگان این استودیو میدهد. اما فهم پنج تا از آنها برای درک این که چه چیزی فیلمهای پیکسار را خاص میکند ضروری است.
قانون اول: درک کامل ساختار داستان
اولین قانون در درک ساختار یک داستان است. همهی فیلمهای پیکسار به شکل کلی از یک فرمول پیروی میکنند: ابتدا با شخصیتها آشنا میشویم و زندگی روزانهشان را میبینیم. تا آن که آرامش این زندگی روزانه با یک تغییر ناگهانی بهم میریزد. باقی فیلم، درگیری شخصیتها با این تغییر را نشان میدهد تا آن که از تجربهشان، درس بگیرند. از این دید، داستانهای پیکسار همواره در مورد تغییر است در داستان اسباببازیها، این ورود یک اسباببازی جدید بود، در درون و بیرون، این تغییر در عوض شدن محل زندگی و در بالا، مرگ یک شخص عزیز است.
فیلمهای پیکسار داستان شخصیتهایی را بیان میکند که که در پذیرش این تغییر و هماهنگ شدن با آن در تقلا هستند. اما در دنیاهای ساخته شده توسط پیکسار تغییرات موجب خلق موقعیتهایی میشوند برای رشد و یادگیری. شخصیتها صرفن از آن خبر ندارند این درگیری برای ما بینندهها مشخص است چون پیکسار به اندازهی کافی به ما زمان میدهد که شخصیتشان را بشناسیم.
در کنار داستانگویی در آثار پیکسار ببینید:
فیلم up به روایت پیت داکتر
قانون دوم: درک صحیح شخصیتها
اینجا باید برویم سراغ قانون بعدی. بار زیادی از جادوی پیکسار را شخصیتها به دوش میکشند آنها همیشه واقعی و پیچیده به نظر میرسند چون نویسندگان به هر کدام نظر میدهند در نظر داشته باشید لزومی ندارد نظرات با آنچه شما فکر میکنید یکی باشند یا حتا مثبت، فقط باید بتوانیم درکشان کنیم. دادن نظرات واقعی به شخصیتها مهم است چون همین در طول زمان موجب خلق احساسات میشوند. پیکسار از این احساسات استفاده میکند تا به شخصیتهایش زندگی ببخشد.
برای مثال در «درون و بیرون»، شادی اهمیت احساسات منفی را نادیده میگیرد. در داستان اسباببازی وودی نسبت میزان توجه به اسباببازی جدید حسادت میکند و میخواهد اوضاع به شرایط عادی برگردد. این ایدهها و احساسات جهانی هستند که هر کسی، فارغ از کودک و بزرگسال میتواند با آن ارتباط برقرار کند. این احساسات خوب نیستند اما صادقانه هستند و همین صداقت باعث میشود بتوانیم با آنها همذاتپنداری کنیم.
با وجود اینکه پیکسار به اندازهی کافی شخصیتهای منفی خبیث دارد، فکر میکنم درخشش واقعی فیلمهای پیکسار در نبودشان ظاهر میشود؛ جایی که این احساسات صادقانه ولی زشت تبدیل به شخصیت منفی داستان میشوند. شخصیت منفی داستان اسباببازیها، سید نیست بلکه وودی است که حسادتش باعث ایجاد کشمکش اصلی داستان میشود و در درون و بیرون، هیچکدام از فورانهای احساسی رایلی رخ نمیدادند اگر شادی میپذیرفت سایر احساسات نیز به اندازهی او اهمیت دارند. وقتی این شخصیتها مقابل تغییر ایستادگی میکنند پیکسار آنها را به شکل رخدادهای تصادفی به چالش میکشد.
در کنار داستانگویی در آثار پیکسار ببینید:
وس اندرسون چهگونه جزیرهی سگها را ساخت؟
قانون سوم: استفاده از رخدادهای تصادفی
پیکسار مشکلی با وقایع تصادفی ندارد و بسیار از آن استفاده میکند. بعضی اوقات این اتفاقات ناخواسته از سوی شخصیتها و برخی دیگر هم کاملن تصادفیاند ولی نحوهی استفادهشان متفاوت است. در حالی که روایت بد با استفاده از تصادف، شخصیت را از مخمصه بیرون میکشد، پیکسار از تصادف برای وارد کردن شخصیتها به مخمصه استفاده میکند. این رخدادهای تصادفی شخصیتها را در موقعیتی قرار میدهد که مجبور میشوند تغییرات را بپذیرند و با آنها کنار بیایند. اما هیچ کدام راه سادهای برای فرار نیستند؛ شخصیتها باید خودشان را نجات دهند. به این شکل، میزان اهمیت هدف شخصیتها بالا میرود و هر مشکلی اندکی شخصیتر میشود.
قانون چهارم: بهکارگیری از شخصیتهای متضاد
وقتی شخصیتها در دردسر میافتند پیکسار بر روی این تمرکز میکند که چه شخصیتی برای همراهی با شخصیت اصلی مناسب است؟ شخصیتهای منفی عمومن ابزار خوبی هستند برای درک شخصیت اصلی چون اکثر مواقع دقیقن در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند. پیکسار بیشتر مواقع از شخصیتهای منفی به همین دلیل استفاده میکند. این شخصیتهای متضاد در نقش مکمل ظاهر میشوند. واضح است که پیکسار از فرمول فیلمهای ژانر رفاقتی استفاده میکند؛ ژانری که در تمام طول تاریخ سینما حضور داشته و برای الهامگیری با توجه به هدفی که پیکسار برای فیلمهایش درنظر گرفته ، بهترین نوع ژانر است.
بیشتر ما از دیگران و نظراتی که با ما متفاوند یاد میگیریم. این قانون در دنیای پیکسار نیز صدق میکند. برای مثال در درون و بیرون شادی به لطف سفری که با غم دارد اهمیت سایر احساسات منفی و رابطهی همزیستیشان را درک میکند و یا کارل در بالا به خاطر سفر با پسری که به دوران کودکی خودش شباهت دارد اما در قطب مخالف شخصیتی است که اکنون به آن رسیده، با مرگ همسرش کنار میآید. این فیلمها چالشهای مختلفی را برای دو قطب متضاد تعیین میکنند. دو شخصیت چارهای ندارند جز این که از یکدیگر یاد بگیرند و با هم رشد کنند. که ما را به نکتهی آخر میرساند.
در کنار داستانگویی در آثار پیکسار ببینید:
اسپایدرمن در جهان عنکبوتی | نه شبیه واقعیت نه مانند کارتون
قانون پنجم: داستانگویی زیبا
درس گرفتن. دوست دارم اسمش را بگذارم لحظهی پیکساری. در هر فیلم، لحظهای هست که همه چیز سر جای درستش قرار میگیرد؛ وقتی ما به همراه شخصیتها میفهمیم این تجربه در مورد چه چیزی بوده. این چیزی است که بسیاری از داستانهای بد در آن اشتباه میکنند و وقتشان را بیش از حد صرف تحمیل اجباری مضامین و درونمایه برای جلب توجه میکنند. اما در آثار پیکسار ظرافت بسیاری وجود دارد.
از بسیاری از جهات، شیوهی روایت پیکسار به مانند درس گرفتن ماست؛ غیرقابل انتظار هستند، هیچوقت ساده کسب نمیشوند و در راه کشفشان بارها شکست میخوریم اما در نهایت مشخص میشود اهمیت این سفر برای چه بوده. همهچیز طبیعی و واقعی است چون ما به جای این که از زبان شخصیتها بشنویم، با آنها یاد میگیریم. به این میگویند داستانگویی زیبا.
پیکسار: راوی داستانهایی دربارهی ما
شکی نیست که پیکسار از چم و خم روایت یک داستان به خوبی آگاه است. اما فراتر از این، بزرگترین نقطهی قوت پیکسار میتواند در این باشد که میداند داستان دربارهی چیست. شاید به نظر یک روبات تنها برسد، یک خانوادهی ابرقهرمانی، اسباببازیها یا احساسات اما در نهایت، داستانی است دربارهی ما.