کریستن استوارت روبهروی دوربین نشسته و به مرور فیلمهای توایلایت، خریدار شخصی، اتاق وحشت، سال سیزدهم، ابرهای سیل ماریا، بیا شنا کنیم و جیتی لیروی میپردازد
کریستن استوارت:
هنر مایهی آرامشه چون از درونت میآد. یه اتفاقی میافته و یه ایدهای به وجود میآد. وقتی اون لحظات رخ میدن، چیز مقدسییه؛ احساس میکنی خیلی خوششانسی. موقعیت خیلی باارزش و نابییه.
The Thirteenth Year | سال سیزدهم (۱۹۹۹)
«سال سیزدهم» فیلمی بود که مادرم نقش ناظر فیلمنامه رو داشت. اوایل وقتی بچه بودم، رفتن سر صحنه و وقت گذروندن با عوامل فیلم، بچههای دیگه رو میدیدم و فکر میکردم اینا چی کار میکنن؟ میخوام همیشه پیش شما بمونم. چرا باید برگردم مدرسه؟ چرا باید اینجا رو ترک کنم؟ میخواستم تو اون جو باشم بدون این که بدونم چه چیزیش برای من جذاب باشه. نقشمم این بود که تو صف دم آبخوری بودم. فکر کنم به راست خم شدم. اتفاقن جزو کارهای سختترم بود.
عاشق حضور در اونجا بودم و همچنین این که نمیری خونه. حضور در ساخت این فیلم خیلی خوب بود ولی فیلم پخش شد و یه سری از بچههای مدرسه متوجه شدن یه ثانیه تو فیلم بودم. خیلی برخورد گرمی نداشتن. میگفتم نه، مامانم منو برد. ولم کنین بابا. ولی سرگیجهآور بود. بحثهایی که بعد تو مدرسه مطرح میشدن رو دوست نداشتم. میگن چرا؟ فکر کردی کسی شدی با بازیگری؟ نه، معلومه که نه.
Panic Room | اتاق وحشت (۲۰۰۲)
جودی فاستر برای تولد یازده سالگیم جشن گرفت و یه گروه ماریاچی هم آورده بود. هیچوقت نمیخواستم صحنه رو ترک کنم. هر دفعه بعد ۹ ساعت فیلمبرداری میخواستم برم خونه. میگفتم چرا؟ من که حالم خوبه، خسته نیستم ولی همه میگفتن نه، به خاطر رفاه خودته. منم میگفتم مرسی، حالم خوبه. حالا میتونم بمونم. برای آمادهسازی، تا جایی که میتونی اطلاعات جمع میکنی و امیدواری وجههی فیزیکی هم این موضوع رو نشون بده. ولی هیچوقت نمیتونم تا موقعی که نگفتن شروع، خودمو جمع و جور کنم. تا وقتی که به اون لحظه احترام بذاری و بدونی دلیل این کارت چییه؛ چیزی به چرندیِ تلاش برای تظاهر به این که آدم دیگهای هستی.
باید یاد میگرفتم چهطور تشنج کنم. یادمه بقیه اینقدر ترسیده بودن که فکر میکردن چهقدر این کار برای یه بچه کوچک سخته و دیدن این ویدیوها برای کسی تو همون سن و سال ممکنه دلخراش باشه. ممکن بود یه سری از رگهام اطراف چشمم پاره بشن. ولی یادمه مشکلی نداشتم. همهچی اوکی بود. الآن تحت تأثیر قرار میگیرم و احساساتی میشم ولی وقتی بچه بودم میگفتم باشه، مشکلی نیست.قدم اول خوبی بود. کار آسونی نبود. واقعن باید وارد موضوعات سنگینی میشدیم. اون سال یازده ساله شدم و دورانی بود که من رو شکل داد.
در کنار مصاحبهی کریستن استوارت دربارهی کارنامهاش ببینید:
جان تورتورو کارنامهاش را مرور میکند | صادقانه بگویم خیلی خوششانس بودم!
Twilight | توایلایت (۲۰۰۸)
سر توایلایت میدونستم طرفداران کتاب زیادن. انتظار استقبالی که شد رو نداشتیم. به کمیککان رفتیم و کلی آدم اومده بودن که بیشتر از من در مورد سری میدونستن! اولین نشانه از این بود که قراره به چه پدیدهای تبدیل بشه. این که قراره ادامه هم بسازیم اون زمان برای من احمقانه بود. عجیب بود که یهویی همچین سؤالی بپرسن. خب حالا که اینجا رسیدیم، چهطور کارمون رو درست انجام بدیم؟ چهطور از این موقعیت استفاده کنیم؟
ناگهانی برمیگردی و با خودت فکر میکنی، بهترین تجربیاتی که روی هر نوع پروژه داشتم وقتی بود که به شکل طبیعی و غریزی جذب یک نفر میشین و چیزی هست که جفتتون در موردش فکر میکنین که همون، تبدیل به موضوع وسواسی و اجباری میشه. فیلمسازی تنها چیزییه که در موردش میدونم. در اون مقطع اجازه داشتم کارهایی کنم که هیچ کسی باورش نمیشد چون یه بار یه فیلم پرفروش ساختم. بنابراین آره، شوکهکننده بود.
Adventureland | ادونچرلند (۲۰۰۹)
فکر میکردم ام تو ادونچرلند خفنترین شخصیت ممکنه. خیلی ازش میترسیدم. اسمش حتا امیلی نیست، امئه! یعنی کل اسمتو نمیگی؟ هر چند نمیتونم کاملن با شخصیتی که در نقشش هستم ارتباط برقرار کنم ولی همه میتونیم همدیگه رو درک کنیم. شاید به یه نحوی رفتار نکنم و حرف نزنم ولی همیشه میتونم درونم پیداش کنم. هیچوقت نقشی نداشتم که شخصیتش رو درک نکردم
Clouds of Sils Maria | ابرهای سیل ماریا (۲۰۱۴)
همیشه احساس کردم اجازه دارم در محیطهای فرانسوی باشم. جالبه، حتا تو کنفرانسهای خبری با فیلمسازهای فرانسوی زیادی ملاقات میکردم و چندین بار هم با اولیویه کار کردم. کارشون معکوس کردن محتویاته چیزی بسازن که در لحظه زنده، غیرقابل پیشبینی، اگزیستانسیالیستی و عجیب باشه ولی نه مقدس و غیرقابل تغییر. چیزی بود که احساس کردم باید سرمو به دیوار بکوبم تا چیزی بفهمم. همین یه لحظه میتونه این باشه که جای این که به این فکر کنم چرا جملهم رو تموم نکردم. آره، همهمون تلاش میکنیم به این برسیم. طرفدار کارهای اولیویه هستم. صادقانه بگم، جوابم به هر چیزی منفی نمیبود. برای من، بردن اون جایزه ارزش بیشتری داشت تا برای اولیویه. به نظرم یکی از درخشانترین هنرمندانه. خیلی دوستش دارم.
در کنار مصاحبهی کریستن استوارت دربارهی کارنامهاش ببینید:
جف گلدبلوم کارنامهاش را مرور میکند | کار با کراننبرگ تجربهی مهمی بود
Personal Shopper | خریدار شخصی (۲۰۱۶)
تو «خریدار شخصی» نقش کسی رو دارم که نیمهشو از دست داده؛ دختری که یه برادر دوقلو داره که میمیره و کاملن کنترل از دستش خارج میشه. همه چیز سیاه و سفید، گرم و سرده و کلماتی که با استفاده از اونها ارتباط برقرار میکنی تبدیل به شکل و رنگ میشن. چیزی دیگه برات معنی نداره. قبل از شروع فیلمبرداری، وسواس چندانی روی این موضوع نداشتم. بعد از دیدن فیلم بود که متوجه شدم این مسأله چهقدر مهمه و هدف نهایی من به عنوان یه بازیگر اینه که تا جای ممکن بدونم و آماده باشم تا کاملن درون موضوع قرار بگیرم.
حس نبود کنترل خیلی هیجانانگیزه و تجربیاتی داشتم که منو از بنیان تغییر دادن تا حدی که اسم خودمو یادم نمیاومد. میتونم این وجههی کار رو تزریق کنم. در عین حال همیشه نمیدونم چه خبره. هر وقت فیلمی میبینم که توش بازی کردم با وجود این که تلاش میکنم همهچیز رو کنترل کنم و یک میلیون سؤال بپرسم یا کاملن در خدمت کارگردان باشم؛ اگر در نهایت کارم رو درست انجام داده باشم، واقعن نباید بدونم فیلم در مورد چییه.
Come Swim | بیا شنا کنیم (۲۰۱۷)
قبل از این که چیزی برای کارگردانی داشته باشم، میدونستم میخوام فیلم بسازم. این موضوع برای مدتی طولانی خیلی ناامیدکننده بود چون متوجه این علاقه بودم ولی نمیدونستم این علاقه رو کجا بذارم. روی تصویر یه صندلی ته اقیانوس متمرکز شده بودم؛ مثلن یه صندلی از کلاسهای مدرسه. صندلی به اونجا تعلق نداشت و بودنش خیلی ترسناک بود. شروع کردم به این فکر که چهطور این تصویر رو ضبط کنم و چرا اینقدر روی این تمرکز کردم. با نوشتن و حتا کارگردانی فکر کنم بزرگ شدم تا متوجه این بشم که نیازی نیست از بقیه باهوشتر باشی، نیاز نیست چیزهایی بدونی که مردم نمیدونن. قرار نیست راهنمای زندگی عرضه کنی. بیشتر یه تجربهی شخصییه که فاصلهی بینمون رو کم کنیم. به ذهنت میآد که این ایده رو داشتی، میخوام بلند اعلامش کنم تا ببینم چند نفر دیکه همین احساس رو دارن. تا تنهاییمون کمتر بشه. برای همین فیلم میسازیم.
کارگردانانی هستن که باهاشون کار کردم و ذرهای نمیتونم نزدیکشون بشم. آدمهایی که دانشپژوه هستن. کسانی که تمام زندگیشون رو صرف فیلم کردن، تکتکشون رو دیدن و به مدرسه رفتن و غیره. ببینین خب من اصلن نزدیک اونجا نیستم ولی وقتی لحظهای باشه که باهات معمولی باشن بزرگترین نقطهی قوتشون اینه که میتونن باعث شن آدم به حدی راحت بشه تا خودش باشه. این چیزی نیست که یاد میگیری، چیزی نیست که به بقیه درس بدی. میتونی مرتکب کلی اشتباه بشی و نمیشه چیز بینقصی ساخت. ولی اگر به پایان تجربهای برسی و احساس کنی همه با دیدنش، بهتر شدن، ضمانت میکنم دیدن هر چیزی که ضبط کردین جالبه. بنابراین میخوام تا جای ممکن این کارو انجام بدم.
در کنار مصاحبهی کریستن استوارت دربارهی کارنامهاش ببینید:
ریدلی اسکات کارنامهاش را مرور میکند | از خودم مطمئنم!
JT Leroy | جیتی لیروی (۲۰۱۸)
چیزی که واقعن در مورد این فیلم دوست دارم اینه که جیتی یک جور ایدهست. حالا آیا شخصن از این دروغ بدتون اومده یا نه، باعث میشه با خودتون فکر کنین واقعیت و دروغ چییه چون هر کسی یه نوع دروغ میگه. میتونی تظاهر کنی به چیزی که نیستی ولی از طرفی کسی نباید برات تعیین و تکلیف کنه. میدونی چی میگم؟
فکر میکنم نکتهی خفن فیلم اینه: چیزی که برای آدمهای جوونتر از من خیلی سادهتر شده اینه که دیگه واقعن گیجکننده نیست چون چیزی نیست که متوجه بشی. فکر کنم دست پاچگی و ناراحتیهای مردم نسبت به مسائل جنسیتی قابل درکه چون هیچکس نمیخواد فکر کنه که احمقه و اشتباه کنه یا یه عوضی باشه. بعضی اوقات اگر فورن چیزی رو ندونی، احساس میکنی اشتباه کردی و احمق و عوضی هستی در صورتی که با یه مقدار صبر حل میشه. این آسون نیست، بحث طولانیتره. اگر واقعن به کسی اهمیت میدی و برات مهمه که بشناسیشون، باید یه خورده بهشون وقت بدی و امیدوارم این واکنشهای ناگهانی به تاریخ بپیوندن. نمیخواد در آن واحد بدونی فقط آروم باش. فکر کنم در جیتی همچین جوششی هست ولی این موضوع رو خیلی دوست دارم که داریم کم کم با ندونستن یه سری مسائل کنار میآیم.
فکر نکنم دست از سر فیلمسازی بردارم. نمیدونم بدون این چه کاری بکنم. امیدوارم این روندی که میخوام چالش روبهروم قرار بگیره و هوش و حواسم سر جا باشه، ادامه پیدا کنه. فکر کنم خیلیها میخوان هنرمند باشن. چیز خیلی جذاب و خفنییه. فکر کنم هنرمند بودن چیزی نیست که بدونی میتونی تا ابد ادامه بدی. چیزی نیست که بدونی از کجا میآد. هدف نهایی وجود نداره، خیلی یهویییه. امیدوارم این موضوع ادامه پیدا کنه. فکر کنم هر لحظهای حتا لحظات بدش.