زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس: به مناسبت اکران «جان ویک: بخش ۳ – پارابلوم»، گفت و گوی کیانو ریوز با ورایتی را دربارهی قسمت سوم این سری ببینید
نسخهی مکتوب گفت و گوی کیانو ریوز با ورایتی را دربارهی قسمت سوم جان ویک بخوانید:
دیشب تلاش کردم تعداد کسانی که تو این قسمت کشتی رو بشمرم!
چرا همچین کاری میکنی؟
چون واقعن کنجکاوم بدوم. تلاش کردم بشمرم!
اما داری فیلم نگاه میکنی! چرا حواست به جای دیگهای پرت میشه؟! حتمن کارمون رو خوب انجام ندادیم. البته میتونم تصور کنم. کسی تو فیلم با خودش بگه خب این یکی، یه دونه دیگه. حالا تا کجا پیش رفتی؟!
تا پونزده شمردم بعدش سکانس کازابلانکا شروع شد.
آها اوکی! البته دیگه این قسمت فقط من نیستم. شخصیتهای جدید داریم و ماجراهای جدیدی رخ میدن. آدمهای دیگهای هم هستن که میکشن و برای نجات جونشون میجنگن.
صحنههای مبارزات واقعن بینظیر و فوقالعاده هستن.
خوشحالم دوستشون داشتی.
گفتوگوی کارن گلن با مجلهی ورایتی | در مارول باید احساس کنی در جای درست هستی!
به شدت چشمگیرن! داشتم با هالی ری صحبت میکردم و بحث اینجا رسید که مثل باله هستن. رقصهای بالهی طراحی شده.
آره، قطعن. فکر میکنم همهی اون ویژگیها رو داشته باشه. شباهتهای زیادی بینشون هست. یه دید کلی از مبارزه داریم و تو چارچوب اون، داستان مبارزه رو داریم و شخصیتهایی که درگیرشن و فکر میکنم این کارییه که کارگردان، چد استالسکی به نحو احسنت انجام میده. توجه به این که مبارزه باید بخشی از داستان باشه و حتا تو خلق جهان اطراف داستان.
در وهلهی بعد، تیمی که کارهای کورئوگرافی رو انجام میدن: معرفی کردنشون به بازیگرا و آموزش دادنشون، ما هم با کسایی که مبارزه داریم تمرین کنیم، وارد کردن فیلمبرداری و جای گرفتن اپراتورها، فیلمبرداری و نورپردازی، طراحی تولید و … درست مثل یه اجرای واقعییه. همچنین فکر میکنم برای من بخشی از لذت کار اینه که این صحنهها بتونن بین مخاطبان و شخصیتها ارتباط برقرار کنن.
من که به تهیهکنندهم چسبیده بودم! بیا در مورد اولین قتلی که مرتکب میشی صحبت کنیم.
فکر کنم داد زدی واو!
گفتوگویی دیدنی با سوفی ترنر و میسی ویلیامز دربارهی همهچیز!
دقیقن همین شکلی بودم! تا حالا شده به بعضی از بدلکاریها و کشتنها نگاه کنی و از خودت بپرسی: «قراره این راهو بریم؟»
آره، خیلی کیف میداد. فکر میکنم چیزی در مورد حال و هوای جان ویک هست. یه حال و هوایی در طی فیلمها ایجاد میشه که میتونیم بهش بگیم جَوِ جان ویکی. یه وجههی لذتبخشی داره. فکر میکنم تو همهی این خشونت و نتایجش یه جذابیتی هست. مثلن سکانس شمشیرزنی روی موتور داریم. فکر میکنی این دیگه محاله! ولی لحظات رودررو و شخصیای هم هست.
وقتی تو ایستگاه مرکزی نیویورک حاضرین، هیچ کدوم از کارکنان نگاه نمیکنن. انگار جان ویک تو یه جای دیگه است. نمیدونم از دید علمی چی میشه گفت: یه دنیای دیگه. انگار بخشی از این دنیا نیستی.
آره، آره. بعضیها میگن زندگی تو نیویورک همین شکلییه. برای ما بخشی از یه طرح بود. همیشه میخواستیم بین دنیای واقعی و دنیای فوق پیشرفتهی کانتیننتال تفاوت ایجاد کنیم و بعضیها هر دو سمت حضور دارن. تو قسمت سوم هم با این مسئله درگیر میشیم و خشونت هم هست ولی میخواستیم این تفاوت رو ایجاد کنیم. یه طرف دنیای واقعییه و طرف دیگه یه جهان متفاوته و فکر میکنم لذتبخشه. بازم میگم حال میده.
پدرو آلمادوار و آنتونیو باندراس در گفتوگو با ورایتی | دلم میخواست لحظاتی را زندگی کنم که برایم اتفاق نیافتاده
فکر میکردی زمان ساختن اولین قسمت، یه روز اینجا بشینی و در مورد قسمت سوم صحبت کنی؟
نه، این یه اتفاق خاص و نادره و فکر میکنم من در کنار چد استالسکی، کارگردان و البته تهیهکنندهها واقعن سپاسگزاریم. همیشه امیدواری مردم از کارت لذت ببرن و ما در کنار امید، جاهطلبی داشتیم در مورد کارهایی که میتونستیم تو فیلمهای جان ویک انجام بدیم. این برای مردم و طرفدارهایییه که با خودشون گفتن: «این فیلم رو دوست داریم.»
این موقعیت رو در اختیارمون گذاشته که کارمون رو ادامه بدیم و دست یافتن به این ساده نیست. جان ویک یه فیلم کوچیک و مستقل بود که فکر کنم قرارداد پیش خرید امضاء کردیم. نمیدونستیم چه اتفاقی میافته اما عاشق چیزی که ساختیم، بودیم و داریم به ساختش ادامه میدیم. امیدوارم مردم از قسمت سوم هم خوششون بیاد.
شمارهی چهار چی؟ قراره بسازینش؟
بازم میگم، این برعهدهی مخاطبانه. ایدههای زیادی داریم. از همون فیلم اول به این فکر میکردیم که: «چه میشد اگر …» در موردش فکر نمیکردیم ولی در نظرش داشتیم. بعد موقع ساخت قسمت دوم هم ایدههایی داشتیم. بنابراین، آره؛ یه سری ایده داریم اما قدم به قدم جلو میریم که خوبه چون جلومون رو نمیگیره. داشتن یه فرنچایز مشهور خوبه ولی داشتن آزادی هم مهمه.
بریم سراغ هالی بری! کی به ذهنش رسید؟ کی بقیه رو متقاعد کرد که آره، این سوفیاست؟
آره، یه شخصیت داشتیم به اسم سوفیا. راستش نمیدونم چی شد. فکر میکنم چد باهاش تماس گرفته شد. فکر کنم فیلمنامه رو به آدمهای مختلف فرستادن و متوجه شدم هالی بری جزو طرفداران فیلمهاست.
یک گفتوگوی دیدنی با اسکارلت جوهانسون دربارهی «انتقامجویان: پایان بازی»
میدونم. وقتی ازش پرسیدم گفت عاشق جان ویک یک و دو هستم.
آره، خب هالی بری خفنه. این که دوست داشت در این نقش بازی کنه جالب بود و کار باهاش و تعهدش عالی بود. بعضیا میگن میخوان عین جان ویک تمرین کنن ولی وقتی میفهمن چییه، میگن: «نه، بهتره خودمونو درگیر نکنیم.» اما همچین چیزی نادر بوده. مثلن وقتی سر قسمت دوم با کامن کار کردم، همهی تلاشش رو گذاشت و عالی بود.
سر قسمت سوم دیدن هالی هم همچین احساسی داشت. چون باید با حیوونا کار میکرد. باید با سگها کار میکرد و همچین چیزی اصلن شوخیبردار نیست. فکر کنم حداقل شش ماهی درگیر این قضیه بود. گفت که اول توله سگهای کوچیکی بودن و کنارش بزرگ شدن. همچین چیزی یعنی با هر چیزی که در توان داره کار کرده. چند تا از دندههاش شکست. تو باشگاه میدیدمش و شوکه شده بودم. فکر میکنم این رو تو فیلم میشه دید چون اجراش مغز رو منفجر میکنه.
از سگها میترسیدی؟
آره، اولین باری که دیدمشون ترسیدم. اولین چیزی که مربیشون گفت: «بهشون نگاه نکن و وقتی نزدیکشون میشی، چشم تو چشم نشو.»
التون جان در گفتوگو با ورایتی: لحظهای از خودم میپرسم راه را درست آمدهام؟
مثل بعضی از بازیگرای هالیوود که نباید به چشمشون نگاه کنی!
آره، آره. اما اینا سگهای قاتل و خونخوارن و در عین حال خیلی دوستداشتنی. چون سمت هالی میرن و نازشون میکنه ولی من حتا نمیتونم بهشون نگاه کنم. فکر کنم مربیها تقریبن برای یه سال روشون کار کردن تا بتونن تو کورئوگرافی قرار بگیرن.