ورکشاپ ۳ | الخاندرو ایناریتو: تنها ابزار کارگردان برای روایت، تصویر است
ویدیوهای بیشتر
در آستانه انتشار قسمت نخست ببینید: نخستین تیزر ملکه گدایان | The first Trailer of the The Queen of The Baggers
در چهل سالگی فیلم «گاو خشمگین» ببینید: مرور لحظات خاطرهانگیز یک فیلم کالت
تولد ۵۷سالگی برد پیت: از عروسکپوشی تا امروز | 57th birthday of Brad Pitt
نخستین تریلر منتشرشده از فیلم «سرزمین کوچنشینان» | Nomadland Official Trailer
ورکشاپ ۳ | الخاندرو ایناریتو : تنها ابزار کارگردان برای روایت تصویر است
پس از نمایش فیلم از گور بازگشته مایکل مان و الخاندرو ایناریتو در انجمن کارگردانان آمریکا روبهروی هم نشستند و دربارهی این فیلم صحبت کردند.
ایناریتو دربارهی بخشهای مختلف «از گور برگشته» اینگونه توضیح میدهد:
موسیقی:
برای ساخت موسیقی فیلم به سراغ ساکاماتو رفتم که به نظرم نابغهست. او یک موزیسین مینیمالیست است و به نظرم جنس موسیقی فیلم هم باید به گونهای باشد که فضایی را در اختیار مخاطب قرار دهد: شبیه به وزش نسیم.
فیلمبرداری:
«از گور برگشته» را به طور کامل با نور طبیعی فیلمبرداری کردیم. چارهای جز این هم نداشتیم. قصه در پاییز شروع میشد و در زمستان ادامه پیدا میکرد. فیلم با دوربین آری فیلمبرداری شد و یک لنز ۶۵ جدید آمده بود که قبل از ما کسی استفادهای نکرده بود. امانوئل لوبزکی از من خواست بخشی از فیلم را با آن بگیریم. تصاویر زیبایی هم ثبت کردیم و چهل درصد فیلم با همین لنز فیلمبرداری شد.
کار با بازیگران:
بیشتر صحنههای بدون دیالوگ برای لئوناردو دیکاپریوست. همکاری با او یکی از نعمتهای بزرگ زندگی من بود. او بلد است با بدن و لحنش حس را منتقل کند. در بسیاری از صحنهها من سعی میکنم فقط به آنها جهت دهم و حسی را که میخواهم بگیرم به آنها بگویم. تنها ابزار کارگردان در بیان صحنهها دوربین است. تو از هیچ ابزار روایتی دیگری نمیتوانی استفاده کنی.
از سینماآرت بیشتر ببینید:
ورکشاپ ۱ | ایناریتو و مایکل مان دربارهی «از گور برخاسته»
دیوید فینچر و کارگردانی جزئیات
تلما شونمیکر از مارتین اسکورسیزی میگوید | چه کسی تدوینکردن را یادم داد؟

شاید دوست داشته باشید
توکیو وایس: پروژه جدید مایکل مان در توکیو | Japan’s Wowow Boards Michael Mann’s ‘Tokyo Vice’ Series
دادگاه حکم اخراج رومن پولانسکی را از آکادمی اسکار تایید کرد | The court denied Polanski’s return to the Academy
ناتان کراولی از طراحی تولید «انگاره» میگوید: پنج بار فیلمنامه را خواندم تا بفهمم دربارهی چیست! | Nolan’s Longtime Production Designer on Tenet’s set
از ایده تا اجرا – ۷: مقایسهی استوریبرد فیلم «دانکرک» با نسخهی نهایی | Sketch to Screen -7: Dunkirk
شریدر به روایت شریدر: داستان زندگی یک لاشخور خوشبخت! | What you will hear from Paul Schrader on his birthday
ماجرای اخراج رومن پولانسکی از آکادمی اسکار | کدام اعضای آکادمی پولانسکی را اخراج کردند؟
سینماآرت
در چهل سالگی فیلم «گاو خشمگین» ببینید: مرور لحظات خاطرهانگیز یک فیلم کالت

زیرنویس فارسی اختصاصی از آرتتاکس: به مناسبت چهل سالگی فیلم «گاو خشمگین» ساختهی ماندگار مارتین اسکورسیزی با بازی رابرت دنیرو، لحظات ماندگار این فیلم کالت را مرور خواهیم کرد.
در چهل سالگی فیلم «گاو خشمگین» ببینید:
مرور لحظات خاطرهانگیز یک فیلم کالت + حقایقی که شاید ندانید
«گاو خشمگین» یک فیلم اقتباسیست بر اساس کتابی اتوبیوگرافیک. رابرت دنیرو اولینبار سر صحنهی «پدرخوانده ۲» کتاب را خواند. از شیوهی نگارش کتاب خوشش نیامد اما شیفتهی کاراکتر جیک لاموتا شد. همان موقع کتاب را به مارتین اسکورسیزی که سر صحنهی فیلم «آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند» به کارگردانی مشغول بود نشان داد و امید داشت او کارگردانی فیلم را قبول کند. اما اسکورسیزی چندبار از ساخت این فیلم شانه خالی کرد و گفت هیچ ایدهای ندارد که با این قصه چه کند!
اما چه شد که اسکورسیزی ساخت فیلم را قبول کرد؟ مارتی بزرگ در همان سالها یک اوردز اساسی را تجربه کرد. نزدیکان اسکورسیزی تعریف میکنند از تمامی منافذ بدنش خون بیرون میزد و امیدی به زندهماندنش نبود. با این همه به کمک رابرت دنیرو، اسکورسیزی به زندگی برگشت و اعتیاد را ترک کرد. حالا داستان جیک لاموتا برای مارتی رنگوبوی شخصی گرفت. خودش میگوید: «هر بار که فیلم میسازید انگار در رینگ بوکس قرار دارید!»
اما ماجرا به همین سادگیها نبود. کمپانی سازندهی «گاو خشمگین» تمام تخممرغهایش را در سبد «اینک آخرالزمان» فرانسیس فورد کوپولا گذاشته بود. فیلمی که در گیشه شکستی خورد و کمپانی سازنده را دچار بحران کرد. اسکورسیزی دو سال قبل در فستیوال ترابیکا تعریف میکرد ما در میانههای فیلمبرداری بودیم و نمایندگان کمپانی پیش من و دنیرو آمدند. ما با شور و حرارت از پروژه حرف میزدیم و آنها نگران بودند که چرا فیلم سیاهسفید است. در نهایت تمام حرفها آنها از ما خواستند که ادامه بدهیم. بعدن فهمیدم نمایندگان آن روز آمده بودند تا به ما بگویند این پروژه باید کنسل شود. شور و اشتیاق ما باعث شد سکوت کنند. «گاو خشمگین» اینگونه خلق شد.
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران
سینماآرت
بر آستان دروازهی ابدیت: دربارهی بتهوون و سینما در ۲۵۰سالگی او | In Honor of Beethoven’s 250th Birthday

نوشتهی پوریا یوسفی کاخکی، عضو حلقهی منتقدان آرتتاکس، در ادای احترام به لودویگ وان بتهوون (۱۷۷۰ – ۱۸۲۷) در ۲۵۰اُمین سالگرد تولدش
بر آستان دروازهی ابدیت
در ابتدای کوارتر چهارمِ «سرگیجه»ی هیچکاک، “اسکاتیِ” رَکَبخوردهی قصه، فسرده و حیران، تحت رواندرمانی قرار میگیرد. “میج”، رفیق دمساز و خوشقلب او، به عیادتش آمده و برای اسکاتیِ هاج وُ واج و خاموش، راجع به شگردِ روانکاوی بیمارستان توضیح میدهد؛ اسکاتی باید موسیقی موتسارت گوش بدهد. میج، در ادامه شرح میدهد که اینجا برای هر نوع افسردهگی، موسیقی مطلوب و مقتضی تدارک میبینند. موردِ اسکاتی مالیخولیا و ناامیدی شدیدیاست که میج در گفتگوی خصوصیاش با دکترِ اسکاتی باور دارد موتسارت به بهبودش کمکی نخواهد کرد.
با خودم خیال کردهام اگر قرار باشد حرفِ میج را بخوانیم و از موتسارت کاری ساخته نباشد، باز هم میشود کاری کرد. خیال کردم باید عقب موسیقیای گشت که رنج را عمیقن لمس کرده باشد، آن را مزهمزه کرده و بعد به خود گُوارانده باشد، و آخرالامر یک پا تکیهگاه کرده بر خروارِ اندوه، پُشتهی محنت، خیز کرده و به شادمانی، به پیروزی-نهایت پیروزی-، در آن سوی کپههای ملال، سلحشورانه سلام داده باشد. پس فکر کردهام شاید دوای درد او پیش بتهوون باشد. لودویگ وان.
در سری انیمیشنهای تلویزیونی «بادامزمینیها(Peanuts)»، “لوسی”، دلباختهی “شرودر”، به شرودری که شیفته و مفتونِ موسیقیِ بتهوون است -در حالی که مثل همیشه بر پیانوی کوچک شرودرِ در حال تمرین و پیانونوازی لمیده- انتقاد میکند که از بتهوون یک بت ساخته و در علاقهاش به او زیادهروی کردهاست. شرودر، بیاعتنا به او، به نواختن ادامه میدهد. لوسی میپرسد:«خب حالا، نظرت راجع به شوبرت و شومان و باخ و برامس و موتسارت چیه؟». شرودر با لحنی جدی پاسخ میدهد:«معلومه که اونام بزرگن». بزرگ مثل بتهوون. قلهی رفیع موسیقی، آهنگسازِ مجلل، مهیب، سحرآمیز و بیقرار تاریخ هنر که مسِ یأس را در زندگی به دست سوده و به حق آن را در موسیقیش به زرِ ششسَریِ پیروزی و «قهرمانی» مبدّل ساختهاست. پدرش شبها، سیاهمستبهخانهآمدنا، لودویگ وانِ ده، یازده ساله را بیدار کرده و وادار میکند به تمرین موسیقی. لودویگ وان چارهای ندارد جز اینکه موتسارتِ ثانیِ پدر باشد. همین حالاش هم دیر شده و سر پدر بیکلاه مانده که پسرِ مستعدش نتوانسته مثل موتسارت در ششسالهگی بالبداهه فوگ بسازد، در هشتسالهگی سمفونی بنویسد و تا سن او، همین حوالی ۱۱سالهگی، اُپرا خلق کند. او جیبهای پدر دائمالخمرش را از سرمایهی پنهانیای که در دست و تواناییهای اوست بینصیب گذاشته، پس مستحق مجازات است!
به تاریخ ۱۸۰۱. لودویگ وانِ آلمانی که حالا دیگر سر و گردنی بهم رسانده و هشت، نٌه سالی میشود در ویَن -پایتخت امپراتوری مقدس روم، مرکز موسیقی عالم، شهرِ رویاپردازی با سِرِنادهای شباهنگاهیِ خنیاگران در تابستان و خیالبازی با کنسرتهای غولهای اتریشیِ موسیقی در زمستان- ساکن شده، در ابتدای سیسالهگیست و برای خودش خبر بدی دارد: آقای بتهوون، باید تعارف را کنار بگذاری و بدانی گوشهات، گوشهای نازنینت -آنها که باهاشان موسیقی شنیده، کنسرتهای چیرهدستانهی پیانو ات را ترتیب داده و آثار ارکسترالت را رهبری کردهای- دارد دخلشان میآید. لعنت بهشان! دیگر نمیشنوند این گوشها! پس، نومیدانه مینویسد:«دوسال است که تقریبا از هرجمعی حذر کردهام. چطور ممکن است بتوانم بهشان بگویم ناشنوایم!؟ اگر حرفهای جز این داشتم، آسانتر بود اما در حرفهی من، این معلولیت وحشتناک است». تاب نمیآورد. بدجوری دارد دمار از دماغش درمیآورد این زندگی. سالهاسال بعد زمانی که در بستر بیماریست و در آستانهی مرگ، در نامهای اشاره میکند:«حقیقتن قسمت من در زندگی بسیار سخت بودهاست…». با آن گوشهای گران، گوشهایی که صاحبش یک آهنگساز برجستهی آلمانی، یک ویرتوئوزِ پیانو است، او که پیداست سری دیگر دارد و سری میانِ بزرگترینِ سرهای اتریشیها، هایدن و موتسارت، درآورده، دیگر به زحمت میشنود. تصویر تکاندهندهی ناشنوایی بتهوون در سکانسی نفسگیر از فیلم «معشوق جاودانه(Immortal Beloved)» که روایتکنندهی روابط دستنیافته و عشقهای یکسر ناکام بتهوون به زنان است، نمایش داده شدهاست. بتهوون (با اجرای گری اولدمن) ملول و کمشنوا، مدتیست نه اثری ساخته و نه نواخته: همان دورهی بحرانِ آغاز و آگاهی به ناشنوایی. جولیتا گویچاردی، دختر یکی از نجیبزادهگان وینی، او را به کاخشان دعوت میکند تا فورتهپیانوی(نیای پیانوی امروزی) جدیدی که آنها خریداری کردهاند را رویت و با آن خلوت کند. لودویگ وان به کاخ متروک میرسد. پشت فورتهپیانو مینشیند و ناغافل از این که جولیتا و و پدرش، پنهانی او را میپایند، شستیها را محک میزند و چند نغمهی گوشخراش و خامدستانه مینوازد. دختر و پدر ناامید شدهاند، که ناگهان میبینند لودویگ ضلع بالایی قابِ فورتهپیانو را بر شستیها سوار میکند، سر کج کرده و گوشش را بر قاب چوبیِ فورتهپیانو میگذارد و شروع به اجرای قطعهی جاودانهی پویهی(=موومان) اول سونات شمارهی ۱۴، معروف به سونات مهتاب، میکند. همان سوناتِ پیانوای که به جولیتا گویچاردی تقدیم شدهاست. آدم میتواند با هر بار تماشای بتهوونِ کمشنوا، با گوشهای تیزکرده و تکیهداده بر قاب فورتهپیانو و اجرای سونات مهتاب، گریه ساز کند. همچنان که معاصرین بتهوون گفتهاند:«میدانست چگونه هر شنوندهای را از خود بیخود کند. چنانکه بارها هنگام نوازندهگیش چشمی نبود که اشکآلوده نباشد. بسیاری به هقهق میگریستند. این از جادوی خاصی بود که او در بیان موسیقاییاش داشت».
یکسال به همین روال میگذرد. لودویگ وان طاقتش طاق میشود، به روستا میرود و عزلت گزینه میکند. او خلوتش را با طبیعت قسمت میکند. همان کاری که تا همیشه انجامش داد. عزیزداشتِ این رفیق رنج و راحتش در سمفونیِ شمارهی ششش، سمفونی پاستورال(=روستایی) و نیز در نامهها و کاغذهایی که از او باقی مانده («چقدر خوشبخت ام که میتوانم در میان بوتهها و جنگل قدم بردارم. بیگمان آنها طنینی میافکنند که آدمی نشاطِ شنیدنش را میکند. در این دنیا هیچکس به اندازهی من ییلاقات را دوست نمیدارد. هر درخت به اندازهی یک انسان برایم عزیز و دوستداشتنیست.»)، به خوبی پیداست. به روستایی حوالیِ وین میرود. هایلیگِنشات. در نامهای به برادرانش که امروز به «وصیتنامهی هایلیگنشات» شهرت دارد، مینویسد:«میبایست پیش از اینها به زندگیام خاتمه داده باشم. فقط هنرم بود که مانع این کار شد. آه! برایم ناممکن بود دنیا را پیش از به ثمر رساندن تمام آنچه در درونم احساس میکردم، ترک کنم». اما نه! این نامه را نباید برایشان بفرستد! آن دو برادر کوچکتر که از هفدهسالهگیِ لودویگ وان، پس از مرگ مادر بر اثر سل و بیکفایتی پدر بخاطر الکلیسم، سرپرستِ قانونیشان بوده، نمیبایست درهمشکستنِ برادر ارشد را بدانند. آن نامهی سراسر رنج و اندوه، هرگز برای کاسپار و یوهان ارسال نشد. اما پروژهی جاودانهگی، نامیرایی و بخش اساطیری زندگی او از همین نقطه آغازیدن میگیرد. لودویگ وان، بر یأس پیروز میشود، خشم، کجخلقی و احساسش در زندگی را صادقانه و سرگشاده در موسیقیش جاری میکند و شورمندانه بر قاعدههای مستقر موسیقی زمانهاش میشورد. او سمفونی شگفت شمارهی سه را مینویسد. سمفونی اروئیکا(= سفمونی قهرمانی). سمفونیِ پرشور و براندازندهای که طغیانِ شدیداللحنی علیهِ بحران، تنش و اندوههای شخصی و البته اجتماعیایست که لودویگ وان، قهرمانانه و با استمداد از هنر و موسیقی، شکستشان داده یا تلاش میکند شکستشان بدهد. قطعهای قریب به پنجاه دقیقهای که اجرای آن به نقطهی عطف تمام تاریخ موسیقی تبدیل شد. آنچنان که به گواهیِ فیلم تلویزیونیِ«اروئیکا»(محصول BBC)، یوزف هایدن، آهنگساز بزرگ اتریشی و خالق نخستین سمفونی تاریخ موسیقی -که از اصلیترین دلایل مهاجرت لودویگ وانِ بیست و دو ساله برای تحصیلِ موسیقی در وین بود- سمفونی شمارهی سهی بتهوون را «کاملا نوین» میخواند و در ادامه میگوید:«از هماکنون تا همیشه، همهچیز در موسیقی متحول شد». عنوان ضمنی سمفونی سه، ابتدا «بناپارت» بود. لودویگ وان، مردی که خود نمونهایست یکّه از عصیان، استقلال، انقلاب، صلابت، پایمردی و قهرمانی، در قرن هجدهم اروپا، در بازهای میزیست که آشوبهای شدید سیاسی-اجتماعی قوت گرفته بودند. دورهای که به شکلی مرکزیت قدرت برای نخستین بار در تاریخ غرب، از کلیسا و دربار به طبقهی متوسط تفویض شده بود. دورهی روشنگری، خردگرایی، آزادیخواهی و انقلابهای بزرگ مدنی. بتهوون، سمفونی شمارهی سه را به یکی از شمایلهای انقلابیِ زمانهاش، ناپلئون بناپارت، تقدیم میکند. اما پس از اینکه بهناگاه بناپارت خود بر تختِ حاکمیت تکیه میزند و خودش را امپراتور میخواند، نقل است (به وام از روایتِ راجر کیمییِن، موسیقیشناس فرانسوی-آمریکایی)، که بتهوون بسیار خشمگین میشود، فریاد میزند:«همهشان سر و ته یک کرباس اند! حالا نوبت اوست که تمام حقوق انسانی را لگدمال و فقط جاهطلبیش را ارضاء کند و خود را بالاتر از بقیه ببیند و بر دیگران ظلم روا دارد.» و نام بناپارت را از پیشانیِ نتنوشتِ سمفونیاش با عصبانیت خط میزند و مینویسد: «سمفونی قهرمانی، در گرامیداشت خاطرهی یک بزرگمرد». روحیهی قهرمانی و میل او به نامیرایی («میخواهم گریبان تقدیر را بگیرم… بیشک نمیتواند به یکباره مرا به زانو درآورد. وَه که چه خوب است اگر انسان بتواند زندگی را هزارباره از سربگیرد!») توأمان با خشم و توفندهگی در سراسر زندگیِ الهامبخش و آثار زربفتِ او -در کنار بسیاری قطعههای روحبخشِ غنایی، محزون، موقّر و اشکانگیز – قابلردیابیست. خشونت و هیجانی که بیگمان خود علیه خشونت عمل میکند. لئونارد برنستاین، رهبر ارکستر و معلم بزرگ موسیقی، در جایی اشاره میکند:«این پاسخ ما به خشونت در جهان است: موسیقیای پُرتوانتر، زیباتر و عمیقتر از هر زمان دیگری». وقتی به این گفتار فکر میکنم، فورن «پرتقال کوکی»، فیلم گیرای استنلی کوبریک به خاطرم میرسد. “الکس”، شخصیت اصلی، هولیگانِ دلبستهی خشونتِ افراطی و غیراخلاقی، دلنهاده و مجنونِ موسیقی بتهوون، خاصّه سمفونی شمارهی نُه او است. به شکلی که در نیمهی ابتدایی، فیلم غالب آنچه پلشتی یا کراهیت است، با موسیقی بتهوون در زیرمتن نمایش میدهد. در میانهی فیلم میخواهند الکس را با دارویی کشفشده درمان کنند تا برای همیشه دست از آنچه کرده و میکند، بردارد. او را در حین درمان، به یک صندلی در سالن سینما محکم کرده و چشمانش را با گیره باز نگاه میدارند و او را ملزم میکنند به تماشای خشونتهای گونهگون بشر. بخشی از این تصاویر، نمایش افعال جنونآمیز هیتلر و ارتش نازیست که با سمفونی نُه بتهوون همراهی میشود. الکس مستاصل فریاد میزند:«گناه داره!» پزشکها که در انتهای سالن نشستهاند، میپرسند:«چی گناه داره؟». پاسخ الکس یکی از تجربههای شگفتانگیز و ویرانکنندهی سینماست. مخصوصن اگر ذرهای -لااقل- تعلق خاطر به بتهوون داشتهباشی و تمام نیمهی اول فیلم را با این پرسشِ مدام -حتی اگر شده در پسغولهی ناخودآگاهت- سرکردهباشی که:«چرا باید موسیقی بتهوون روی این تصاویر باشد؟». پس الکس، گویی در هیأت تماشاچیهای غضبناکِ نیمهی اول فیلم، به فریاد پاسخ میدهد:«استفادهی اینطوری از موسیقیِ لودویگ وان! اون که کاری به کار کسی نداشته! اون فقط موسیقی نوشته! تمومش کنید! من درمان شدم! من درسمو یادم گرفتم! هرکسی این حقو داره که بدون اینکه آزارش بدن یا بهش چاقو بزنن، زندگی کنه!». آنچه الکس در این چند جمله میگوید، شاید چکیدهی سمفونی شمارهی نُه، بخصوص متنِ کلامِ پویهی چهارمش باشد. الکس در فصل نهایی فیلم، حالا که بخاطر عوارض جانبی داروها و روند درمان، سمفونی شمارهی نُه بتهوون اذیتش میکند، توسط یکی از قربانیانِ خشونتهای بیحدّش در نیمهی اول فیلم، به وسیلهی هیجان، توفندهگی و صلابتِ همان سمفونی شمارهی نُه بتهوون شکنجه میشود. کدام سمفونی؟ سمفونیای که سایهی عزیز در گفتگو با مسعود بهنود، وقتی از زندگی اعلام رضایت میکند، میگوید:«کجا جز زندگی میتوانستم سمفونی نُه بتهوون را بشنوم؟». کدام سمفونی؟ سمفونیای که برنستاین بزرگ، ۵۰ سال پیش، در پردهی سوم مستندی که برای جشن ۲۰۰ سالهگی بتهوون در وین ساخته شده بود، راجع بهش میگوید:«شاید در بتهوون کودکی بود که هرگز بزرگ نشده و هموست که [به رغم ترشخویی وُ زودرنجی وُ دمدمیبودن، و مصائب زندگی] خالق زیبایی، معصومیت و صداقت شد؛ حتی در زمان ژرفترین نومیدیها. و این روحِ معصوم با ما از امید، آینده و جاودانهگی سخن میکند. برای همین هم هست که امروز، در این زمانهی اندوه وُ رنج وُ ناامیدی وُ بیپناهی، بیش از هر زمان دیگری به موسیقی او، مثلا سمفونی نهم، عشق میورزیم و به آن نیازمندیم. موسیقیِ مردی که هیچ پاداش یا جشنی درخور و اندازهی هدیهای که او به ما ارزانی داشته، نمیتواند باشد.» سمفونیای که بدعتها و بدایع آن (مثلا اینکه برای نخستین بار از گروه همسرایان و خطهای آوازی و کلام در فُرم سمفونی استفاده شد، با شعری از فردریش شیندلر) خود حدیثی دیگر است، سزاوار تحلیل توسط متخصصین و موسیقیدانان. سمفونیای که پویهی چهارمش: «چکامهی شادمانی»، در مدحِ صلح، دوستی و برادری انسانهاست. یعنی آخرین پویهی یک اثر سمفونیکِ آفریدهی لودویگ وان بتهوون. بتهوونِ حالا مطلقن ناشنوا. به تاریخ ۱۸۲۴. وینیها پیشتر چو انداختهبودند که دیگر کار موسیقیدان شهیر شهرشان، او که سی و اندی از زندگیش را آنجا گذرانده، تمام است. پس، از پچپچهها اطلاع مییابد و اعلام میکند: کور خواندهاید! هنوز هم هست! و شد سمفونی شمارهی نه و یکی دو سال بعد هم، آخرین کارهای او: «کوارتتهای آخر(The Late Quartets)». همان شش کوارتت عمیق و پراحساس برای سازهای زهی که یکیشان آخرین آرزوی فرانتس شوبرت بود. چطور؟ شوبرت، محتضر، آرزو میکند تنها یک بار دیگر بتواند کوارتت شمارهی ۱۴ (اپوس ۱۳۱) را بشنود. این اتفاق میافتد و پنج روز بعد از اجابت آرزوش، جان میسپارد. همان کوارتتی که فیلم «کوارتت آخر(A Late Quartet)» بهش میپردازد. در همان سکانسِ عنوانبندی فیلم، آقای کریستوفر واکِن در نقشِ “پیترِ” قصه، بعد از اینکه شعری از تی.اس.الیوت راجع به جاودانهگی و شیوهی زمانبندیِ کوارتت شمارهی ۱۴ بتهوون قرائت میکند، توضیح میدهد:«ما امروز با کوارتت شمارهی ۱۴ آغاز میکنیم که گفته شده قطعهی محبوبِ بتهوونه. کوارتتی که هفت پویه داره. در صورتی عرفِ اون زمان، چهار پویه بوده. هفت پویهای که بهم متصل و مربوط اند و موقع اجرا، میون پویهها نباید صبر کنی. نباید استراحت کنی. بتهوون اصرار داشته که تمام قطعه بطور لاینقطع اجرا بشه. شاید با این کارش میخواسته یه بهمپیوستهگی، یه جور اتحاد میون اتفاقات تصادفی توی زندگی رو نشون بده. شایدم این نشونهی ناشنوایی و تنهاییشه بصورتی که حس کرده دیگه آخراشه. پس انگار میخواسته بدون اینکه توقفی در قطعه ایجاد بشه، نشون بده که فرصتی باقی نمونده»… نامیرایی و ابدیت.
لئونارد برنستاین، برای اولین فصل از اولین کتابش («لذت موسیقی») عنوان “چرا بتهوون؟” را گزینه میکند و به فرم دیالوگ میان خودش (ال. بی.) و شخصیتی -شاید خیالی- به نام ال. پی.، در کاوشِ دلایل اهمیت و سترگی بتهوون مینویسد:
–ال. بی. : بتهوون تمام قواعد مستقر را برهم زد و به شیوهی خود آثاری تصنیف کرد که به طرز نفسگیری، در کمال اند. کمال! واژهی درست باید همین باشد. زمانی که داری به قطعهای گوش میکنی که احساس میکنی تنها نتِ ممکن و صحیح همانیست که هست، تو احتمالن داری بتهوون گوش میدهی. ملودیها وُ فوگها وُ ریتمها ارزانیِ “چایکوفسکی”ها، “راوِل”ها و “هیندِمیث”ها. اما این پسر، بتهوون، همهی آنچه که حقیقتن درست و در کمال است، دارد. همهی آن موادِ لاهوتیای که قدرتشان باعث میشوند تو در انتهای قطعه احساس کنی:«پس یه چیزایی هم توی دنیا هستن که واقعا درستن». چیزهای [اسرارآمیزی] در موسیقی بتهوون وجود دارد که دایمن از قانون خودشان پیروی میکنند و همزمان باعث میشوند با خودت فکر کنی که کاملن میشود بهشان اعتماد کرد. چیزی که هیچوقت ناامیدت نمیکند.
–ال. پی. : اینهایی که گفتی، تقریبن توصیف خداوند بود.
–ال. بی. : خب، منظور من هم همین بود.
پوریا یوسفی کاخکی – ۲۶اُم آذرماه ۱۳۹۹
In Honor of Beethoven’s 250th Birthday; written by Pooria Yoosefi
At the beginning of the 4th quarter of Alfred Hitchcock’s Vertigo, where the dazed and confused Scotty is visited by his good hearted friend Midge, she explains a physical therapy technique for the silent Scotty: He must listen to Mozart’s music. Midge explains that for every kind of depression and mental health problem, there’s a therapeutic music in accordance. The doctor disagrees and believes this won’t be of any help.
I imagined if Mozart doesn’t work for Scotty, then someone else’s music might. A music that has tasted a deep sense of pain and sadness and drinks it all up to t it all away and step into a form of victory, greeting courageously from the other side; I thought that maybe the key was with Ludwig van Beethoven.
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران
سینماآرت
یک قدم نزدیکتر به واقعیت: پشت صحنه فیلم «به سوی ستارگان» | Before & After Hollywood VFX Breakdown of Ad Astra

زیرنویس فارسی اختصاصی از آرتتاکس: نگاهی به پشت صحنه و جلوههای ویژهی کامپیوتری در فیلم «Ad Astra / بهسوی ستارگان» به کارگردان جیم گری و بازی برد پیت
یک قدم نزدیکتر به واقعیت
پشت صحنه جلوههای ویژهی فیلم Ad Astra
به سوی ستارگان یک فیلم علمی-تخیلی ماجراجویانهست که علاوه بر ستارگان فیلم مشهور، کمپانیهای جلوههای ویژهی بزرگی هم در کار دخیل بودن. امپیسی، متد استودیوز، مستر اکس، وتا دیجیتال و اینداستریال لایت اند مجیک، چند نمونه از این کمپانیها هستن که همه با همدیگه همکاری کردن تا این سفر فضایی بیشتر علمی به نظر برسه تا تخیلی.
مستر اکس: کمپانی مستر اکس مسئولیت مهم اولین صحنهی فیلم رو بر عهده داشت؛ جایی که برد پیت، مکبراید، در مداری نزدیک زمین روی یک آنتن هشتاد هزار فوتی کار میکنه و یه جریان قوی مرموز، اون رو پرتاب میکنه. برای این نما، قسمتی از آنتن عظیم برای استفاده سر صحنه ساخته شد تا برد پیت بتونه حالت تعاملی داشته باشه. تیم جلوههای ویژه برای مواد مورد استفاده از ایستگاه فضایی بینالمللی الهام گرفتن و به این نکته دقت به خصوصی به خرج دادن که این مواد اون بالا ممکنه دچار چه تغییراتی شن و در عین حال، سعی کردن حس و حال آینده رو حفظ کنن.
امپیسی: برای تمام سکانسهای بلند شدن و فرود، کمپانی امپیسی تعداد زیادی از ویدیوهای ناسا رو بررسی کرد. تمرکز اونها روی ابرهای گرد و غبار و دود انبوه بود تا شبیهسازیشون تا حد امکان به واقعیت نزدیک باشه. یکی از بزرگترین چالشها، نورپردازی بود. روی زمین و داخل یک اتاق، نور خورشید نور مصنوعی و نور منعکسشده وجود داره، اما در فضا، فقط یک منبع نور بزرگ و مستقیم وجود داره، در حالی که ذرات هوایی وجود نداره که نور رو پراکنده کنن و تعداد کمی جسم هستن که بخوان موجب انعکاس نور بشن. تیم امپیسی باز هم باید سراغ آرشیوهای ناسا میرفت تا بتونه نورپردازی واقعبینانهای ایجاد کنه و همینطور اثر خاصی رو تشکیل بده که نزدیک نقاط روشن حالت حلقهای ایجاد میکنه.
ببینید: معرفی اختصاصی آرتتاکس از فیلم «Ad Astra / بهسوی ستارگان»
Before & After Hollywood VFX Breakdown of Ad Astra
Ad astra is a science fiction adventure film that not only boasts big name movie stars but also big name VFX houses. MPC, Method Studios, Mr X, Weta Digital, Industrial Light and Magic to mention just a few, all collaborated together to make this journey through space seem more science, than fiction.
از مجموعه تحلیلگران عصر ارتباطات بیشتر ببینید:
آرتتاکس را در توئیتر، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید
کیدتاکس Kidtalks.ir | کیدتاکس رسانه تصویری کودکان و نوجوانان
تکتاکس Techtalks.ir | اولین رسانه تصویری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران
محبوبترینها
- آنونس3 ماه پیش
یک تریلر متفاوت از «قورباغه»؛ نخستین تجربهی سریالسازی هومن سیدی | Frog Series Official Trailer
- تلویزیون3 ماه پیش
اما کورین (پرنسس دیانا) و جیلین اندرسون (مارگارت تاچر) از بازی در «تاج» میگویند | Emma Corrin & Gillian Anderson on playing Thatcher and Diana
- تلویزیون2 ماه پیش
زندیا و سم لوینسون از اپیزود پیشدرآمد فصل دوم سریال «سرخوشی» میگویند
- تلویزیون3 ماه پیش
آنیا تیلور جوی و اسکات فرانک بازیگر و خالق سریال «گامبی وزیر» همدیگر را به چالش میکشند | Interview Anya Taylor Joy and Scott Frank
- آنونس2 ماه پیش
تریلر جدید سریال «وانداویژن» – جدیدترین اثر از جهان مارول | WandaVision Official Trailer
- خبر4 هفته پیش
گلشیفته فراهانی و ترلان پروانه در جمع صد زن زیبای سال ۲۰۲۰ | the Most beautiful Women: Golshifteh Farahani 51st, Terlan Parvaneh 88th
- خبر4 هفته پیش
سودربرگ قسمت دوم شیوع را میسازد | Steven Soderbergh Working on ‘Philosophical’ Sequel to Contagion
- سینمای جهان2 ماه پیش
آماندا سایفرد از فیلم «منک» دیوید فینچر میگوید | Amanda Seyfried talking about David Fincher’s Mank