زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس: بخش دوم گفتوگو با جیک جیلنهال دربارهی کاراکترهای خاطرهانگیزش در: فیلمهای قویتر، آخرین گشت، شبگرد.
بخش اول گفتوگو با جیک جیلنهال را در اینجا ببینید.
دربارهی فیلم «قویتر»
عاشق داستان بودم؛ هم فیلمنامه رو خیلی دوست داشتم هم داستان. معمولن در مورد شخصیت جف بومن میگم یه ابرقهرمان واقعییه. اتفاقاتی که براش افتاده و از اونها گذشته تا زنده بمونه و به زندگی ادامه بده. از دید درونی در حد اتفاقات «پایان بازی»یه. داستانش بیشترین درس رو برای من در مورد زندگی و دوران حرفهایم داد و وقتی فیلمنامه رو خوندم، خواستم هر طور که شده تو این فیلم باشم.
صحنهای بود که تو پارکینگ دارم سینهخیز میرم تا به یه پنجره برسم و رو شیشه میکوبم. کارگردان، دیوید گوردون گرین، دوربین رو تا موقع تموم شدن حافظه، اونجا قرار داد. حالا تو فرمت دیجیتال، این زمان بسیار طولانی میتونه باشه. نزدیک نیم ساعت پشت پنجره بودم و فراتر از تصوراتی رفتم که بخش غیرواقعی شخصیت باید تجربه بکنه.
جیک جیلنهال: بازیگری در مورد خیالات است
کشف دردی که اون لحظه میکشی در یک فضای دیگه فوقالعاده بود. خیلی از بوستونیهایی که پشت صحنه بودن و به مانند باقی مردم تحت تأثیر بمبگذاری در ماراتون قرار گرفته بودن، انرژی خاصی احساس و به ما منتقل کنن. دو چیز یاد گرفتم. اول این که دستاندرکاران پشت صحنه فقط مخاطب نیستن بلکه همه با هم هستیم؛ حتا اگر کسی پشت این دوربین باشه شماها نمیتونید ببینیدش ولی همهی ما اینجا هستیم.
همین در کنار هم قرار گرفتن، از دید احساسی قدرتمنده و یاد گرفتم که نباید خیالاتت رو از دست بدی. بازیگری در مورد خیالاته و حرفهای زیادی در مورد تعهد و متد اکتینگ و چهقدر مایه میذاری و از این حرفا میشه زد وقتی داری با یه بازیگر صحبت میکنی، این بحثها رو دوست دارن ؛ البته ممکنه از این بحث هم بدشون بیاد!
اما موضوعییه که زیاد روش بحث میشه. به شدت به خیالات و تصورات یک انسان ایمان دارم. این، مرحلهی لذتبخش کاره. نیاز داری این نقش رو بازی کنی. اون لحظه بیاختیار گریه کردم و برای چند روز متأثر از این اتفاق بودم چون خارج از مرز قدم برداشتم و متوجه شدم این، دیگه برای من فقط بازیگری نیست.
در کنار گفتوگو با جیک جیلنهال دربارهی کاراکترهای خاطرهانگیزش ببینید:
مصاحبه با بن کینگزلی دربارهی کاراکترهای ماندگارش
جیک جیلنهال: عشق واقعی من داستانسراییست.
تو هر فیلمی که حاضر هستی، در مورد پروسهی ساختی که باید بگذرونه یاد میگیری. چهقدر میتونی جلو ببریش، از چه تکنیکهایی میخوای استفاده کنی. از حرفهم استفاده کردم چون خوشبختانه تو فیلمهای متعددی حاضر شدم. اون زمان داشتم شرکت تولید خودم رو راهاندازی میکردم و خودمون تهیهکنندههای اون فیلم بودیم. شرکت من بیشتر به بقیه کمک میکنه که داستانهاشون رو بگن و تو خیلی از فیلمهایی که تولید کردیم حضور ندارم اما گهگاهی هستم.
من کنار داستانسراها بزرگ شدم و. این عشق واقعی منه. دیدن این که یه داستان ساخته بشه، جذابه. همون طور که قبلن گفتم وقتی کار یه بازیگر رو میبینی بعضی اوقات از بازی خودم هیجانانگیزتره و عاشق اجرام. اما میخوام جادوی داستان نگه داشته بشه. این موقعیت رو دارم، مردم هم منو میشناسن و اسمم رو میدونن بنابراین میتونم این اسم رو برای اعتبار بدم.
در کنار گفتوگو با جیک جیلنهال دربارهی کاراکترهای خاطرهانگیزش ببینید:
رالف فاینس از فهرست شیندلر، هری پاتر و هتل بزرگ بوداپست میگوید
دربارهی فیلم «آخرین گشت»
تو پنج ماهی که داشتم برای این نقش آماده میشدم با افسران پلیس حومه و شرق لسآنجلس آشنا شدم و چیزهایی که دیدم برای همیشه تغییرم داد. دیدن کارشون و بودن کنارشون در این موقع، تو موقعیتهای خطرناک و همچنین موقعیتهای زیبا، دیدن رفتار انسانها بعضی اوقات در متزلزلترین حالتش، دیدم نسبت به دنیا رو تغییر داد. به اون نقش به عنوان لحظهای خاص از دوران حرفهایم نگاه میکنم؛ چیزی که نیاز داشتم.
تکامل یک هنرمند
پروسهی فیلمبرداری جالب بود. خودم رو یه مقداری فیلمساز میبینم و در نتیجه ما هم بخشی از پروسهی فیلمبرداری بودیم و دوربین ضبط داشتیم. شخصیت من دوربینی داره که همهچیز رو ضبط میکنه. البته نمیخواستیم بامزه باشه. اگر در ادامهی همین نگاه کنین آخرین گشت در کنار شبگرد میتونه قرار بگیره. برای من، فیلم شبگرد تکامل یه فیلمبرداره این، فلسفهی من برای اون نقش بود: تکامل یک هنرمند.
در کنار گفتوگو با جیک جیلنهال دربارهی کاراکترهای خاطرهانگیزش ببینید:
مصاحبه با بازیگران اسپایدرمن: دور از خانه دربارهی فیلم
دربارهی فیلم «شبگرد»
نوشتار فوقالعاده و نقشهی اولیه برای داستانگویی فوقالعاده چیزییه که بارها امتحانش رو پس داده. این همیشه صادق نیست و جواب نمیده. اما در خصوص شبگرد. بیتعارف میگم از بهترین فیلمنامههایی بود که تو عمرم خونده بودم. شخصیتی که تا قبل شروع فیلم قبل از این که دستم برسه توسط دن گیلروی پرداخت شده و من باید اصلاح نهایی رو انجام میدادم. همیشه باید این شکلی باشه ولی خیلی کم پیش میآد.
وقتی خوندمش، گفتم خدای من، هزاران راه جلوی پام گذاشته و انتخابهای زیادی دارم. اما دیدگاهی در مورد شخصی داشتم که تو فیلمنامه خیلی صحبت میکرد و نحوهی حرف زدنش عجیب بود. یه تصویری از خودم تو ذهنم ایجاد شد. فکر کردم این یارو از دید فیزیکی نباید هیچ ویژگی شاخصی داشته باشه؛ همهچیز تو ذهنشه.
چیزی که در مورد آدمهایی که خیلی از مغزشون استفاده میکنن، میدونم اینه که معمولن در مورد این فکر نمیکنن که غذای بعدیشون چییه و اصلن چی میتونن بخورن یا این که الآن چی کار کنن. فقط یه هدف دارن و سمت اون میرن. فکر کردم باید این ایده رو با جون و دل بپذیرم.
در کنار گفتوگو با جیک جیلنهال دربارهی کاراکترهای خاطرهانگیزش ببینید:
نقد فیلم شبگرد | همرنگ جماعت شو!
هنرمندی ترسناک و مردمگریز
فقط بیست شب برای فیلمبرداری کار کردیم. همچین مدت زمانی واقعن هیچه و میدونستم کارها باید به سرعت انجام میشد. تو فیلمنامه مونولوگهای چهار پنج صفحهای داشتیم که این شخصیت باید بیانشون میکرد. در نتیجه بخشی از سرعت حرف زدنش از این موضوع از این میآد که چهطور به عنوان یک بازیگر مطمئن بشم این نوشتهی شگفتانگیز با اجرایی که دارم تو فیلم محقق بشه. پس باید تند حرف بزنم.
مردم وقتی در موردش صحبت میکنن، یه آدم ترسناک و جامعهگریز تو ذهنشون میآد و این موضوع درسته. فکر میکنم نمادییه از یک پیامبر و میخواد همه چیز رو از کاپیتالیسم و رهبریای که الآن بهش عادت کردیم نشون بده. اما همیشه بهش به عنوان یه هنرمند توانا نگاه کردم که داره کار با دوربین رو یاد میگیره. هر چند چیزی که داره ازش فیلمبردای میکنه زشت و تهوعآوره ولی در عین حال، خودش رو به عنوان یه هنرمند میبینه.
یکی از چیزهایی که خیلی بهش افتخار میکنم اونم اینه که سبک فیلمبرداریش تغییر میکنه جسد رو جابهجا میکنه که کار غیرقانونی و زشتییه . همین، دیدگاه من موقع بازی کردن در اون نقش شخصیت رو عجیب و آزاردهنده کرده بود.