زیرنویس اختصاصی از آرتتاکس: در این ویدیو مفاهیم نهفته در فیلم بلیدرانر ۲۰۴۹، ساختهی دنیس ویلنو را مورد بررسی و تحلیل قرار میدهیم.
انسانیت به چه معناست؟
فکر میکنم بلیدرانر ۲۰۴۹ تمام آن چیزی است که یک دنباله باید باشد. مضامین فیلم اصلی را ادامه میدهد و در عین حال ایدههای جدیدی مطرح میکند. هم روی پای خودش میایستد و هم فیلم اول را پربارتر میکند. دنی ویلنو میگوید: «میخواستم فیلم حس آشنای نسخهی اول رو حفظ کرده باشه و در عین حال هویت خودش رو هم داشته باشه». به مانند اثر پیشین، ۲۰۴۹ حول یک سؤال میچرخد انسان بودن به چه معنی است و در ابعاد بزرگتر داشتن انسانیت چه معنایی دارد؟
در کنار تحلیل فیلم بلیدرانر ۲۰۴۹ ببینید:
نقد فیلم لوگان | آیا دوران فیلمهای ابرقهرمانی به پایان رسیده است؟
تجربهها: شکلدهندهی ماهیت وجودی
این موضوع از همان سکانس اول بیان میشود. در این سکانس مأمور کی برای از کار انداختن ساپر مورتون نزد او میرود. اولین نکتهای که باید به آن اشاره کرد، اسم اول اوست. ساپر احتمالن اشارهای است به ادوارد ساپر، جامعهشناس و زبانشناسی که فرضیهی ساپر-وورف را ارائه داد.
این نظریه میگوید ساختار یک زبان، دیدگاه و تجربهی گویندهی آن زبان را تعیین میکند. این بحث در فیلم پیشین دنی ویلنو، «ورود» در مرکز داستان قرار گرفته بود. در چارچوب بلیدرانر، این نتیجه به دست میآید که تجربههایمان ما را به آن شکلی که هستیم تبدیل میکنند و زبان جزئی از این تجربه است. همین، کمک زیادی میکند تا شخصیت ساپر را بشناسیم.
او قبلن سرباز بوده اما بعد از دیدن یک معجزه، به دنیا آمدن یک رپلیکانت، زندگی سادهای را به عنوان یک کشاورز پی میگیرد. دیدن این معجزه او را کاملن تغییر داد و زندگیاش شکل تازهای گرفت؛ چیزی فراتر از آنچه برایش تعریف شده. براساس گفتههای فیلم، او روح انسانی دارد.
روح چیست؟
این چیزی است که مأمور کی به دنبالش است؛ تا بیشتر از آن هدفی باشد که بهخاطرش خلق شده. در ابتدای فیلم، او یک قاتل بیرحم است. هیچ ارزشی برای زندگی قائل نیست و بالعکس. با او همیشه به همان شکل رفتار او با سایر رپلیکانتها به عنوان یک شیء رفتار میشود . براساس ذهن برنامهریزی او، این است که چون انسانیت ندارند، کشتنشان مجاز است.
این سؤال به وجود میآید: روح چیست و چه مفهومی را دربر میگیرد؟ او وقتی فکر میکند که واقعی است و روح دارد، در تست بیسلاین برای چک کردن وضعیت رپلیکانتها شکست میخورد در حالی که پیشتر او با موفقیت تست را گذرانده بود. او هنوز همان رپلیکانتی است که قبلن بوده. تنها چیزی که تغییر کرده، دیدگاهش نسبت به خود است. او شروع میکند به سرپیچی کردن از طراحی خودش.
طی فیلم، او به موجودی واقعی تبدیل میشود احساساتی واقعی تجربه میکند: خشم، عشق، ناامیدی. شاید او یک معجزه نباشد اما توانسته روح در خود بدمد. او ضد ساختار از پیش تعیین شدهاش حرکت میکند و در نهایت به زندگی دلخواهش میرسد. او جان خود را فدا میکند تا دیگران عشق را احساس کنند.
در کنار تحلیل فیلم بلیدرانر ۲۰۴۹ ببینید:
به بهانهی پانزده سالگی درخشش ابدی یک ذهن پاک | رومنسی هوشمندانه با چاشنی علمیتخیلی
از شکست بترس، اما از مرگ نه!
مثالی دیگر را در شخصیت لاو میبینیم. در تمام زندگیاش، به لاو گفته شده که خاص است. والاس به او اسم داده و وظیفهی کنترل امپراتوریاش را در کنار قدرت مورد نیاز برای این کار در اختیار او قرار داده است. برای همین، او سطح انتظاراتی از خودش دارد که گاهی نمیتواند برآورده کند. او میخواهد موفق باشد و هر کاری که والاس از او میخواهد انجام دهد حتا اگر این به معنی انجام دادن کاری ناممکن باشد. گاهی او را به شکل واقعیاش میبینیم، کسی که از شکست خوردن میهراسد.
برای همین در صحنهای که خودرو در حال سقوط کردن است، ترس واقعی را در چشمانش میبینیم. او نگران زندگی خود نیست؛ برعکس، او از شکست خوردن حین اجرای دستورات والاس میترسد به شکلی مشابه در صحنهی حضور او در ایستگاه پلیس، حس خشم او نسبت به سروان جوشی واقعی است. او هیچ کاری را خودخواسته انجام نمیدهد، هر کاری که میکند از این ترس ناشی میشود که دیگر فرد شمارهی یک مورد اعتماد والاس نباشد. برنامهنویسی او باعث شده احساسات واقعی داشته باشد اما نهایتش همین است. او کاری را انجام میدهد که برایش خلق شده.
پیچیدگی در دیدگاه والاس
یکی از جالبترین شخصیتهای فیلم، والاس است. او مشخصن همان نقشی را دارد که تایرل در بلیدرانر اصلی داشت. والاس میخواهد جای خالی تایرل را پر کند و به چیزی که او کسب کرد، برسد و با وجود این که در چند بخش، رپلیکانتها را به شکل حیرتانگیزی جلو برده او موفق به کسب دستیابیهای تایرل نمیشود. این، به خاطر عدم درک این ایده است.
والاس شیطانی نیست؛ او همهچیز را از دیدگاه کلیتر میبیند. برای همین، پیچیدگیهای زندگی برای او مبهمند و در نتیجه او نمیدانست ریچل چشمهای سبز دارد. برای او ارزش زندگی انسانی در مقابل احتمالات نامحدود از کشفیات انسانها هیچ است. تایرل توانست رپلیکانتها را خلق کند چون متوجه ریزترین جزئیات میشد. برای همین او با سباستین شطرنج بازی میکند. والاس قوانین خودخواستهی تایرل را کنار گذاشته و برای همین، نمیتواند به سطح کاریاش برسد.
اهمیت دکارد در تکامل انسانیت
به مانند تایرل، دکارد نیز قوانین زیادی برای محدود کردن خودش وضع کرده. او به خود اجازهی پیدا کردن و ملاقات با دخترش را نمیدهد چون میداند بودن در کنار دخترش، برای او خطر ایجاد میکند. از فیلم اول، دکارد زندگی و اهمیتش در تکامل انسانیت را میداند. او میتواند زندگی پرتجربهای داشته و از آن راضی باشد ولی ترجیح میدهد زندگی عادی نداشته باشد تا دخترش در امان بماند. این یک فداکاری واقعی است؛ از آن نوعی که مفهوم گستردهتر زندگی را نشان میدهد و از همان نوعی که جو هم سراغش میرود.
در کنار تحلیل فیلم بلیدرانر ۲۰۴۹ ببینید:
خون به پا خواهد شد: مانند قطار؛ آرام ولی مهارنشدنی
جو: ساختهی بشر که زندگی را تجربه کرده
این متن را با نگاهی به سکانس پایانی به اتمام میرسانیم چون به مانند سکانس ابتدایی فیلم به آشکار کردن پیام اصلی داستان کمک میکند. ما تضاد میبینیم؛ جو روی برفها نشسته و مرگش را پذیرفته در حالی که دکتر آنا استالین در اتاقش است و برف مصنوعی را میبیند که بر روی دستش میبارد. در این صحنه، استعارهی جالبی پنهان شده. آنا که به شکل طبیعی به دنیا آمده چیزی واقعی تجربه نمیکند در حالی که جو، ساختهی بشر است و زندگی را تجربه کرده. جو وجود دارد اما آنا نه. همانطور که فرضیهی ساپر-وورف میگوید در زندگی، مهم نیست از کجا آمدهایم؛ ما به واسطهی تجربههایمان شکل میگیریم و چیزی که اهمیت دارد، تصمیمات ما و روشی است که برای زندگی کردن انتخاب میکنیم.